تا به حال براى همه ما پيش آمده كه در موقعيت دشوارى گرفتار شده و راه به جايى نبرده ايم. اما هيچ يك از ما در آن موقعيت هاى مشابه عملكرد يكسانى نداشته ايم. مثلاً زمانى كه يكى از دوستان و يا بستگان تقاضايى دارند كه انجام آن، در آن لحظه برايمان مقدور نبوده و باعث زحمت ما مى شده است، نتوانسته ايم از قبول انجام خواسته آنها با يك عذرخواهى مؤدبانه سر باز زنيم. فرض كنيد يك روز كارى خسته كننده را پشت سرگذاشته ايد و آماده رفتن به منزل مى شويد . در همين حين همكارتان سر مى رسد و براى كارى كه دارد از شما درخواست كمك مى كند! راستى، شما چه مى كنيد؟
آقايى مى گفت: «ديروز وقتى كه مى خواستم از اداره خارج شوم، يكى از همكارانم خودش را به من رساند و گفت: فلانى مى شه ماشينتو امروز به من قرض بدى؟ آخه امروز قراره برم فرودگاه و خاله نسرين رو ببرم خونه! ماشين من خراب شده و من هم عجله دارم! لطف تو جبران مى كنم .اما خود من هم كلى كار داشتم. بايد مادر خانمم را مى بردم دكتر و موقع برگشتن ليست خريد هفتگى را كه خانمم داده بود، تهيه مى كردم! در حالى كه آدرس اداره من، منزل مادر خانم، مطب دكتر و منزل خودم به ترتيب؛ مركز شهر شمال شرقى، مركز شهر و شمال غربى است و من بايد همه اين مسيرها را بدون ماشين شخصى طى مى كردم، اگر به خواسته دوستم جواب منفى مى دادم مشكل حل مى شد اما نمى توانستم حقيقت را بيان كنم و نه بگويم.
آن وقت فكرش را بكنيد كه دچار چه دردسرى شدم». عده اى از مردم، از نه گفتن هراس دارند. ترس از اينكه مورد انتقاد قرار بگيرند. مى ترسند اگر به خواسته اى جواب (نه) بدهند، دوستى شان به خطر بيفتد و يا موقعيت شان را از دست بدهند. بسيارى از ما مى ترسيم از اينكه به خواسته ها و برنامه هاى خود اولويت بدهيم. مبادا كه به ما برچسب خودخواه بودن بزنند.
دكتر «جوديس يينگلى» در اين باره مى نويسد: «هزينه هايى كه در قبال ناتوانى خود از «نه» گفتن مى پردازيم شامل كمبود وقت و انرژى براى انجام كارهاى خود ماست و همين امر باعث عصبانيت، بدخلقى، بيزارى از فردى كه قرار است به او كمك كنيم و به خطر افتادن سلامت روحى و جسمى و كاهش احترام ميان افراد مى شود».
البته در اين ميان هستند كسانى كه با قاطعيت براى انجام كارى كه براى آنها مشكلاتى را به همراه مى آورد، نه مى گويند بدون اينكه احساس گناه كنند. بعضى ها هم مى گويند:«وقتى (نه) مى گويم احساس گناه مى كنم و وقتى هم بله مى گويم به خواسته ديگران عمل مى كنم، از خودم متنفر مى شوم كه چرا كارى را كه در آن وضعيت نه وظيفه من بوده و نه من شرايط آن را داشتم، به من تحميل شد؟ و من نتوانستم از قبول انجام آن خوددارى كنم».
در اينجاست كه فرد با خودش تضاد پيدا مى كند وديالوگ ها و پرسش هاى يك طرفه درونى شروع مى شود. اگر نه بگويم، آيا دوستم دلخور نمى شود؟ چرا، شايد دلخور شود و آن وقت ميانه ما شكرآب مى شود! اگر پاسخ منفى بدهم، نخواهد گفت آدم خودخواهى هستم ؟ يا آدم بى معرفتى هستم؟ و يا دوست خوبى نيستم؟
خب ، اگر بپذيرم و بله بگويم كه هميشه ناچار مى شوم جور ديگران را بكشم و اين جريمه و تاوانى است كه هميشه بايد براى زندگى كردن در كنار ديگران بپردازم! آن وقت ديگران چه؟ آيا نمى گويند طرف هالو است؟ در واقع دلمان چيزى مى خواهد و ديگران، انتظار ديگرى دارند و احساس گناه هم سد راه تصميم گيرى در انجام دادن يا ندادن كارى است كه وظيفه ما نيست، مرتب ما را زير سؤال مى برد و پاسخگويى به سؤالات درونى نيز ممكن است احساس گناه ما را بيشتر كند و اين دور باطل باعث بسيارى از اختلالات رفتارى و روانى مى گردد و فرد براى رهايى خود از نجواى درون به مكانيزم هاى دفاعى روانى مانند - دليل تراشى - توجيه و سركوب و... متوسل مى شود كه از اضطراب خود بكاهد كه گاه به نفع او و گاه به ضررش تمام مى شود.
|