جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  06/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > افسانه ها و فرهنگ توده

تذكرة الاوليا ـ زندگينامه عارفان
گروه: افسانه ها و فرهنگ توده
نویسنده: كتاب خاكستر هستي / دكتر محجوب

 

درميان آثار جاودان ادب فارسي، مثنوي مولانا بي هيچ ترديد بزرگترين اثر عرفاني و صوفيانه و يكي از شاهكارها و مظاهر شگفت انگيز خرد و تفكر بشري است.

اما اگر پيش از مولانا جلال الدين ، دو سخنور بزرگ ـ سنايي و عطار ـ ظاهرنشده بودند، شايد مولانا به سرودن مثنوي با اين صورت و هيأتي كه امروز در دست ماست توفيق نمي يافت.
سنايي سراينده حديقة الحقيقه و مثنوي هاي عرفاني ديگر و دارنده ديواني بزرگ است. درباره حديقه وي گفته اند كه هيچ كس مانند حديقه كتابي نساخته است و اگر بيم ادعاي غيب نبود ممكن بود بگويند كه در آينده نيز نظير آن پديد نخواهد آمد.
گوينده بزرگ ديگر، فريد الدين عطار نيشابوري و صاحب منظومه هاي عرفاني متعدد و ديوان قصايد و غزليات و يك كتاب به نثر موسوم به تذكرة الاولياست. اين دو شاعر ارجمند، تمام مقاصد و اصول و معارف تصوف را ـ از آغاز تا پايان ـ وارد شعر فارسي كردند و در حقيقت همين دو تن بودند كه شعر را از دربار شاهان ـ كه ديگر در روزگار ايشان چندان خريدار شعر نيز نبود ـ برآورند و پاي آن را به خانقاه بازكردند و آن را آيينه اسرار الهي و مقامات طريقت ساختند. اين دو تن راه را كوبيدند تا وسايل و مقدمات براي ظهور شاعري بي مانند چون مولانا فراهم آيد.
از شيخ فريد الدين عطار آثار بسيار برجاي مانده و همين امر باعث شده است كه بعضي از تذكره نويسان بسياري از آثار بي صاحب يا برساخته را نيز بدو نسبت دهند. هدايت در جمع الفصحا يكصد ونود ، و قاضي نورالله شوشتري 114 اثر بدو نسبت مي دهند. اما آنچه راكه مي توان بي هيچ شك و شبهه بدو نسبت داده ده اثر است، يكي به نثر و باقي به شعر كه دوتاي آن نيز گم شده و هشت كتاب وي به دست ما رسيده است.
با اين حال شيخ عطار نه تنها شعربسيار گفته، بلكه خود خويشتن را پرگوي و بسيار گوي خوانده است:
از ازل چون عشق با جان خوي كرد
شور عشقم اين چنين پرگوي كرد
اكنون سخن از تنها اثر مثنوي وي تذكره الاوليا در ميان است. تذكره كتابي است كه در آن ترجمه احوال و زندگي نامه گروهي كه در يك صفت با هم اشتراك داشته باشند( مانند شاعران، زاهدان، نحويان، پيروان يك مذهب، حافظان قرآن، خطاطان و غيره) گردآوري مي شود و تذكرة الاوليا چنان كه از نامش پيداست، جامع زندگي نامه و احوال و سخنان گروهي از صوفيان بزرگ و برجسته است از قديم ترين روزگاران تا دوران مؤلف.
تا جايي كه مي دانيم شيخ در تذكرة الاوليا احوال و سخنان 72 تن از بزرگان تصوف را گردآورده و كتاب خود را با نام امام جعفر صادق (ع) امام ششم شيعيان آغاز كرده است. عدد 72 نيز عددي بسيار قابل ملاحظه بوده و در تمام دوران اسلامي و دوران هاي پيش از اسلام بدان توجه مي شده است. اين عدد به 2، 3، 4، 6، 8 ،9 ، 12، 18، 24 قابل قسمت است و به علت همين خاصيت هميشه مورد نظر بوده است. منقسم شدن فرقه هاي اديان به 72 فرقه (با يكي كمتر و يكي بيشتر و به هر حال در گرد آن) و مظاهر بسيار كه از كاربرد اين عدد در تمام دوران هاي تاريخي مي توان يافت و از جمله اين بيت معروف خواجه حافظ:
جنگ هفتاد و دو ملت، همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند
نتيجه همين توجه است. همين خواص موجب شد كه عطار نيز تعداد "اوليا" ي مندرج در كتاب خود را به 72 تن محدود كند. اما مدتي پس از تأليف و انتشار كتاب، و ظاهراً از قرن دهم به بعد، كسي ترجمه احوال 25 تن ديگر ازصوفيان را نوشته و آن را به تذكرة الاولياي عطار پيوسته و تعداد آن را به 97 تن رسانيده است. در آخرين چاپ هاي اين كتاب احوال 25 تن اخير در جزء ملحقات كتاب و خارج از متن آن به چاپ رسيده است.
بيشتر صوفيان كه عطار نامشان را در تذكره آورده، از متقدمانند و در ميان آنها نام هاي شناخته شده اي چون حسن بصري، رابعه، ابراهيم ادهم، با يزيد بسطامي و حلاج ـ كه كتاب، به نام وي پايان يافته است ـ ديده مي شود و شگفت تر اين كه وي علاوه برآوردن نام معروف ترين امام مذهب شيعه ، ابوحنفيه، شافعي و احمد بن حنبل را كه روساي سه مذهب از چهار مذهب اهل سنت (حنفي، شافعي و حنبلي) هستند نيز در جز اولياي خدا و مردان تصوف آورده و ظاهراً از اين كار قصد مبارزه با تعصب و نشان دادن سعه صدر خويش را داشته است.

 

از كتاب عطار پيداست كه با تعصب و قشري بودن و زهد خشك مخالف است. در احوال امام جعفر صادق (ع) گويد: ... اين كتاب شرح حال اين قوم خواهد بود از مشايخ ... اما به سبب تبرك به صادق ـ رضي الله عنه ـ ابتدا كنيم كه او نيز از ايشان بوده است ... كلمه چند از آن حضرت بيارم، كه ايشان همه يكي اند... و عجب مي دارم از آن قوم كه ايشان را خيال بندد كه اهل سنت و جماعت را با اهل بيت چيزي در راه است (= نظر خوشي به اهل بيت ندارند) كه اهل سنت وجماعت اهل بيت اند به حقيقت، و در همين فصل گويد: از امام ابوحنيفه سوال كردند كه از پيوستگان پيغمبر (ص) كدام فاضل تر؟ گفت: از پيران صديق و فاروق (= ابوبكر و عمر) و از جوانان عثمان و علي و از دختران فاطمه و از زنان عايشه رضي الله عنهم.
روش جوانمردي و روح گذشت و انسانيت و شفقت به خلق خداي و خود را در دستگاه خداوندي كوچكتر و خوارتر از همگان دانستن در سراسر كتاب موج مي زند.
در احوال حسن بصري مي آورد كه : وقتي سگي ديد. گفت: الهي مرا بدين سگ بر گير(= خدايا مرا هم مثل اين سگ به حساب آر) يكي از وي سوال كرد كه تو بهتري يا سگ؟ گفت اگر از عذاب خداي بجهم، از او بهتر باشم و اگر نه ، به عزت خداي كه او از صد چون من به . " نقل است كه چنان شگستگي داشت كه در هر كه نگريستي او را از خود بهتر دانستي. روزي به كنار دجله مي گذشت. سياهي ديد، با قرابه اي، و زني پيش او نشسته، و سياه از آن قرابه مي آشاميد. به خاطر حسن بگذشت كه " اين مرد از من بهتر است" باز شرع حمله آورد كه : " آخر از من بهتر چگونه بود؟ " ناگاه كشتي اي گرانبار برسيد و هفت مرد در آن بودند. ناگاه كشتي درگشت و غرق شد. آن سياه در آن جست و پنج تن را خلاص داد. پس روي به حسن كرد وگفت: برخيز ـ اگر از من بهتري ـ من پنج تن را خلاص دادم، تو اين دو تن را خلاص ده اي امام مسلمانان! در اين قرابه آب است و اين زن مادر من است. خواستم تا تو را امتحان كنم كه به چشم ظاهر مي بيني يا به چشم باطن. اكنون معلوم شد كه كوري، و به چشم ظاهر ديدي."
حسن درپاي اوافتاد و عذر خواست و دانست كه آن گماشته حق است. پس گفت: " اي سياه، چنان كه ايشان را از دريا خلاص دادي، مرا از درياي پندار خلاص ده. سياه گفت: چشمت روشن باد! تا چنان شد كه بعد از آن، البته خود را از كس بهتر ندانستي!" بديهي است كه وقتي مرد به چنين مقامي رسيد، ديگر به مردم به چشم حقارت نمي نگرد و به خود اجازه نمي دهد كه از جانب خداي تعالي به نيابت از او، حتي بهشت رفتن و به جهنم افتادن خلق را نيز از پيش تعيين كند و يكي را گويد به درك واصل شد و به دوزخ رفت و ديگري را گويد به لقاء الله پيوست!
در بخش الحاقي تذكره الاوليا نيز به نام صوفيان بزرگ، مانند شبلي، شيخ ابوالحسن خرقاني، شيخ ابواسحاق كازروني، شيخ ابوسعيد ابوالخير و نظاير ايشان برمي خوريم.اين بخش نيز با زندگي نامه اي از امام محمد باقر (ع) پايان يافته است و همين نشان الحاقي بودن آن است چه عطار در آغاز كتاب تصريح كرده بود كه از ميان اهل بيت، جز از يكي ، سخن نخواهد گفت و آن همان امام صادق (ع) بود كه كتاب به نام وي آغاز شده است و هم اگر خيال كنيم كه مؤلف از قصد نخستين بازگشته باز معقول نيست كه نام پسر را در آغاز و نام پدر را در پايان كتاب بياورد. بعضي بخش هاي كتاب از اغراق و مبالغه اي خالي نيست. عطار به علت ساده دلي و حسن اعتقاد، آنچه از كرامات و خوارق عادات صوفيان مي شنيده براثر حسن ظني كه خود بدين گروه داشته بي تأمل آن را نقل مي كند.
در همين فصل مربوط به حسن بصري مي گويد: "نقل است كه روزي بربام صومعه اي چندان گريسته بود كه آب از ناودان روان شده بود و برشخصي چكيد. گفت: اين آب پاك است يا نه؟ حسن گفت: نه! بشوي كه آب چشم عاصي است." اين قبيل گفته ها و نيز سجاده برآب افكندن و برآن روان شدن و خرما با هسته زرين به مردم دادن مطالبي است كه عقل امروزي آنها را نمي پذيرد. اما براثر يافته شدن مواردي معدود از اين قبيل دركتاب، نمي توان از حقايق عبرت انگيزي كه در آن آمده است چشم پوشيد. باز از گفتار حسن بياوريم. گويد: "مستي ديدم كه در ميان وَحَل (= گل) مي رفت افتان و خيزان، او را گفتم: قدم ثابت دار اي مسكين تا نيفتي! گفت: تو قدم ثابت كرده اي با اين همه دعوي؟ من اگر بيفتم، مستي باشم به گل آلوده، برخيزم و بشويم. اين سهل باشد. اما از افتادن خود بترس! ـ اين سخن عظيم در من اثر كرد...

 

كودكي وقتي چراغي مي برد. گفتم از كجا آورده اي اين روشنايي را؟ بايد در چراغ دميد و گفت: بگو تا به كجا رفت اين روشنايي، تا من بگويم كه از كجا آورده ام... زني ديدم روي برهنه و هر دو دست برهنه، با جمالي عظيم، در حالت خشم از شوهر خود با من شكايتي مي كرد. گفتم: اول روي بپوش. گفت: ـ من از دوستي مخلوق چنانم كه عقل از من زايل شده است و اگر مرا خبر نمي كردي همچنين به بازار فروخواستم شد. تو با اين همه دعوي در دوستي او (= خدا) چه بودي اگر ناپوشيدگي روي من نمي ديدي؟ مرا اين نيز عجب آمد."
از نظر عطار، تمام اين صوفيان بزرگ به صف پاكان و نيكان پيوسته اند، روزي چيزي ديده يا سخني شنيده يا شاهد حادثه اي شده اند كه در آنان به شدت تأثير كرده و موجب تغيير حال ايشان شده و آنان را به ترك همه چيز و روي آوردن به سير و سلوك واداشته است. حتي جامي چنين حكايتي براي تغيير حال خود شيخ عطار نيز نقل مي كند كه با حقايق تاريخي و با گفته هاي عطار وفق نمي دهد. اما چون درمعرفي تذكرة الاوليا به تصادف تمام سخن ها از احوال و گفته هاي حسن بصري در ميان آمد ( و زندگاني هيچ يك از آن بزرگان ديگر نيز در دلكشي و عبرت آموزي و زيبايي كم از اين نيست بلكه گاه از آن بسيار جالب توجه تر نيز هست) قصه تغيير حال حسن بصري را كه خود داستاني دلكش است و عطار آن ر ا با قلمي شيرين نوشته، نقل مي كنيم:
" و ابتداي توبه او آن بود كه او گوهر فروش بود. او را لؤلؤي گفتند . وقتي به روم شد و نزديك وزير رفت. وزير گفت: ما امروز جايي مي رويم، موافقت مي كني؟ گفت : كنم. پس به صحرا رفتند. حسن گفت: خيمه ديدم از ديبا زده ، با طناب ابريشم و ميخ زرين. و سياهي گران ديدم، جمله با آلت هاي حرب. ساعتي گرد آن خيمه بگشتند و چيزي بگفتند و برفتند. آنگه فيلسوفان و دبيران، قرب چهارصد مرد بيامدند و ايشان نيز گرد خيمه بگشتند و چيزي بگفتند و برفتند. پس قيصر و وزير در خيمه شدند و بيرون آمدند و برفتند! حسن گفت: من متحير شدم. گفتم: اين چه حال باشد؟ از وزير سوال كردم. گفت: قيصر را پسري صاحب جمال بود و در انواع علوم كامل و فاضل، و در ميدان معركه بي نظيرو پدرعاشق او بود. ناگاه بيمار شد. طبيبان حاذق در معالجت او عاجز شدند، تا عاقبت وفات كرد. درآن خيمه در خاك كردند. هر سال يك بار به زيارت او آيند و اول آن سپاه گران ـ كه ديدي ـ بيايند و گويند: ـ اي پادشاه زاده، اگر اين حال كه تو را پيش آمده است به لشكر و جنگ دفع توانستي كرد، ما همه جان ها فدا كرديمي تا تو را باز ستديمي . اما اين حال از كسي است كه به هيچ روي با او كارزار نتوان كرد. اين بگويند و بازگردند.
آنگاه فيلسوفان و دبيران بيايند و گويند: ـ اي پادشاه زاده، اگر به دانش و فيلسوفي و علم و خرده شناسي دفع اين كارتوانستيمي، بكرديمي. اين بگويند و بازگردند. پس پيران محترم بيايند و گويند: ـ اي ملك زاده، اگر به شفاعت و زاري، يا به دانش و خرده شناسي دفع اين حال ميسر شدي ، بكرديمي. اما اين حال از كسي است كه شفاعت و زاري نخرد. پس كنيزكان ماه روي، با طبق هاي زرين بيايند و گويند: ـ اگر به مال و جمال تو را باز توانستيمي خريدن، خود را فدا كرديمي. اما مال و جمال اين جا وزني ندارد.
پس قيصر با وزير در خيمه رود و گويد: ـ اي جان پدر، به دست پدر چه بود ؟ براي تو لشكرگران آورد، و فيلسوفان و دبيران و پيران و شفيعان و راي زنان و صاحب جمالان و مال و نعمت هاي الوان. و خود نيز آمدم. اگر به دست من كاري برآمدي بكردمي. اما اين حال با كسي است كه پدر با همه جلالت در پيش او عاجز است.
سلام برتو باد تا سال ديگر. اين بگويند و بازگردند. اين سخن در دل حسن كار كرد و در حال بازگشت و به بصره رفت و سوگند خورد كه در دنيا نخندد تا عاقبت كارش معلوم گردد." سپس عطار گويد حسن " خود را چنان در انواع مجاهدات و عبادات برنجانيد كه در عهد او كسي ديگر را ممكن نبود بالاي آن رياضت كشيدن." اما حاصل اين رياضت و عبادت كبر، و خودبيني و عيب جويي از خلق خداي و تعيين تكليف بهشت و دوزخ مردم نبود بلكه " چندان خوف بر وي غالب بودي كه چون نشسته بودي گفتي در پيش جلاد نشسته است، و هرگز كس لب او خندان نديدي، دردي عظيم داشته است." و مردي با اين جلالت قدر، و اين درجه از تقوي و پرهيزگاري، وقتي مي خواست خويشتن را ارزيابي كند چنين مي گفت: " يك بار در بصره خشك سالي بود. دويست هزار خلق بيرون آمدند به استسقا (دعا كردن براي طلب باران) و منبري نهادند و حسن را به منبر فرستادند تا دعا كند." حسن گفت: ـ اگر خواهيد كه باران آيد مرا از بصره بيرون كنيد. او نيامدن باران را زاده گناهان شخص خود مي دانست.
اي كاش يك موي حسن بصري در تن كساني بود كه خويشتن را مرد خدا و حامي دين و مروج شريعت و حامي مصالح مسلمين خوانده و درحقيقت از هيچ كس جز ابليس و نفس اماره كه عامل شيطان در تن آدمي است فرمانبري نداشته اند.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837