مرديكه سيم ها را بحرف در آورد « آقا هوبرد عزيز، « من تصادفاً موفق با كتشافي شده ام كه از لحاظ « دستگاههاي» «انتقالي حائز بزرگترين اهميت است امروز موفق شدم كه بدون هيچ نوع» « باطري علامات و اصواتي بفاصله دور بفرستم. يك نت موسيقي معين كه از» « دستگاه فرستنده منتقل گرديد در دستگاه گيرنده بطور محسوس همان» « ارتعاش و اوج صداي را حفظ كرده بود.» « چون بايد درباره مطالب چندي دوباره با شما صحبت كنم فرداشب» « بملاقاتتان خواهم آمد.» « با تقديم احترامات: آ. گراهام بل.» « بوستون. ماساچوست » « دوم ژوئن 1875» جوان بلند قد با حالت جدي قلمش را گذاشت و پاكت را مهر كرد. سپس با تبسمي بر لب صدا زد. واتسون آيا ميتوانيد يك دقيقه از وقتتان را بمن بدهيد؟ درب اطاق باز شد و مرد جواني ظاهر گرديد: بله آقاي بل ممكن است سر راه منزل اين نامه را به پست بياندازيد؟ البته. واتسون پس از آنكه عرق پيشانيش را خشك كرد باز گفت: آقاي بل، روز گرمي بود، حالا نميخواهيد بمنزل برويد؟ بايد استراحت كنيد. واقعاً مستحق استراحتيد. وقتيكه در پشت سرواتسون بسته شد الكساندر گراهام بل جوان 28 ساله روي صندلي از دست رفته خود فرونشست و غرق در افكارش شد: پس اين است موفقيت! بالاخره موفقيت حتمي و مسلم. بدورو برش نگاه انداخت، كارگاه تاريك و گرد آلود خود را درنظر آورد كه در طبقه بالاي يك دكان آلات الكتريكي واقع در يكي از خيابانهاي پر سرو صداي شهر بوستون قرار داشت. در چنين محل محقري بود كه ميبايستي اين اختراع بزرگ پا بعرصه وجود گذارد. اختراعي كه بايمان گراهام بل ميبايستي بزودي در سراسر جهان انقلابي بر پاكند. همان اختراعي كه تا كنون مورد تمسخر عموم قرار گرفته و بنام « آرزوي احمقانه» معروف شده بود معهذا ديگر اشتباهي در ميان نبود. گراهام بل و معاون با وفايش « تام واتسون» صداي انسان را در طول سيمهاي نازك بنقاط دور انتقال داده بودند. الكساندر گراهام بل بسال 1847 در اديمبورگ متولد شد. در ميان اعضاء فاميلش عده زيادي معلمان و متخصصان در علم شنوائي بودند كه در همان ايام از راه تدريس و تحقيق علمي معاش خود را تأمين ميكردند. بل از ابتداء امر در اين رشته از علوم صاحب اطلاعات وسيع شد و بفكر افتاد كه با بكار بردن طريق علمي و تربيتي باشخاص كه حرف زدن و شنيدن بياموزد و اين رشته از تحقيقات علمي خود را « وظايف الاعضاء صوت» ناميد. گرچه گراهام بل سالها در آنطرف اقيانوس اطلس در شهر بوستون، ماساچوست پرورش يافت و بتحصيلات خود ادمه داد ولي پس از چندي بوي اجازه داده شد كه براي تكميل معلوماتش به اديمبورگ شهر محبوب و زادگاه خود مراجعت كند و در همين شهر بود كه بل تصادفاً با ديدن يك دستگاه ساده كليد رمز بزرگي را در مغز حاصلخيز خود پيدا كرد. دانشگاه اديمبورگ براي استفاده شاگردانش آلت كوچكي را كه توسط مخترعش « تلفون» ناميده شده بود بمعرض نمايش گذارده بود. يك نفر معلم آلماني بنام فيليپ رايس با يك سوزن بافندگي ( كه قسمت عمده دستگاه محسوب ميشد) و مقداري تخته سه لائي و قطعات سيم آنرا درست كرده بود. دستگاه عبارت بود از دو جعبه چوبي كه بتوسط سيمهائي كه از دو باطري گالوانيك نيروي برق ميگرفتند بيكديگر متصل شده بودند اگر كسي در يكي از اين دو جعبه صدا ميكرد يا موسيقي مينواخت سوزن بافندگي در جعبه ديگر ( بفاصله دور) بارتعاش در آمده صدائي يا آهنگي مبهم توليد مي كرد. اين دستگاه خيلي ناقص تر از آن بود كه جلب توجه عمومي را بنمايد ولي گراهام بل وقتي آنرا در دانشگاه اديمبورگ ديد سخت كنجكاو شد و بفكر افتاد كه بوسيله قوه برق توليد صوت نمايد. گراهام بل دريافت كه سوزن بافندگي داخل جعبه در حقيقت مانند يك ديا پازون شده توليد صدا ميكند، پس بفكر افتاد كه يك رديف ديا پازونهاي مختلف براي توليد يك سلسله نت هاي گوناگون پهلوي يكديگر قرار دهد تا چون بوسيله ارتعاش حاصله از قطع و وصل متناوب دستگاههاي الكترومغناطيس آنها را بلرزش در آورد انواع نت هاي موجود در صوت انسان يا يك آهنگ موسيقي دوباره توليد گردد. گراهام بل ميگويد: « در نظرم منظره يك رديف ديا پازونهائي را مجسم نمودم كه هر كدام ا زآنها در اثر ارتعاش با نت معيني بصدا درآيد هر ديا پازون با ارتعاش خود جريان برقي را قطع و وصل سازد. بعد بفكر افتادم كه بآساني ميتوان اين ارتعاشات الكتريكي را بوسيله سيم بدستگاههاي الكترومغناطيسي حساسي منتقل ساخت كه هر كدامشان بمحض گرفتن جريان برق نت يا سيم معادل يك پيانو يا هر آلت موسيقي ديگري را بصدا در آورد. با اين كيفيت ميتوان در محلي روي يك دسته ديا پازون آهنگي را نواخت و ارتعاشات حاصله را بوسيله برق بمحل دوري فرستاد و در آنجا روي يك پيانوي الكترومغناطيسي دوباره آن ارتعاشات را عيناً بهمان آهنگ اصلي تبديل نمود. هر چقدر بيشتر در اين باب فكر كردم اين نقشه را عملي تر يافتم.» در اين زمان بل در سن 25 سالگي در شهر بوستون مسكن گزيد و مشغول تعليم تكلم با شخاص كر مادرزاد گرديد وضمناً بعنوان مشغوليات عملي خود در ايام بيكاري شروع بتجربياتي در موضوع « موسيقي تلگرافي» نمود. البته اين تجربيات خرج برميداشت و ناچار گراهام بل هر چه داشت برسر آنها از دست داد. اما بزودي از در غيب كمك رسيد. معلم عاشق يكي از شاگردانش شد. معلم جوان عاشق يكي از شاگردانش شد. دختر قشنگي بود با چشمهاي سياه بنام « مابل هوبرد» كر مادرزاديكه هيچ چيز نمي شنيد. كليه دكترهاي شهر بوستون او را براي هميشه از اميد هر نوع شنوائي مأيوس كرده بودند. بنابراين پدرش كه تاجر متمولي بود دختر را بنزد بل فرستاد تا در تحت روش مخصوص وي حرف زدن بياموزد. وقتي گراهام بل مابل هوبرد راديد بر خلاف راي قطعي دكترها گفت: « كاري خواهم كرد كه هم حرف بزنيد و هم بشنويد... اختراعي خواهم كرد كه بوسيله آن بتوانيد مثل خود من همه چيز را بشنويد.» بل فكر ميكرد كه با تغييراتي در اساس ساختمان « موسقي تلگرافي» منظور خود را عملي خواهد ساخت. ( آقاي واتسون! لطفا بفرمائيد اينجا با شما كار دارم.) آقاي هوبرد كه براي معالجه دخترش از هيچ چيز مضايقه نمي كرد سرمايه كافي در اختيار گراهام بل گذارد تا به تجربيات خود ادامه دهد. اولين نقشه عالم جوان اين بود كه ماشيني بسازد تا بوسيله آن مابل بتواند صوت را بچشم به بيند، بعبارت ديگر امواج صوت را مرئي سازد براي اين منظور دست بااقداماتي زد كه براي بيشتر مردم وحشتناك مينمود. وي پس از آنكه گوش داخلي جسد انساني را بدست آورد انتهاي قطعه ني سبكي را بروي پرده حساس آن متصل ساخت و انتهاي ديگر ني را بروي شيشه دود زده اي قرار داد. وقتي بر پرده گوش فريادي زد در اثر ارزش پرده قطعه ني بارتعاش درآمده نوك آن بر روي شيشه دودزده خط پيچ در پيچي مرتسم نمود. و چون اين عمل را با صداهاي زيروبم و بلند و كوتاه تكرار كرد خطوط مختلف الشكلي در روي شيشه بدست آمد كه هر كدام نماينده يكي از آن اصوات بود.
|