اولين اختراع در مدت چهار ماه اديسون با پشت كار خستگي ناپذيري كه بزرگترين صفت وي در زندگي بود سخت فعاليت كرد و هر چه راجع به تلگراف ياد گرفتني بود فرا گرفت. بطوريكه چون بسن 16 سالگي وارد شد رئيس ايستگاه كلمنس او را بعنوان تلگرافچي يكي از خطوط اصلي راه آهن استخدام كرد و در اين هنگام بود كه اديسون اولين اختراع واقعي خود را عملي ساخت گرچه اين اختراع نيز مانند بسياري ديگر در ابتداء مورد توجه واقع نشد. مأموريت اديسون كشيك شبانه در ايستگاه استراتفورد بود و وظيفه اصليش اين بود كه سر هر ساعت علامت (6) را بمركز توزيع ترنها مخابره كند تا بدينوسيله معلوم شود كه در پست خود حاضر و بيدار است. هر شب سر ساعت هاي مقرر علامت (6) از ايستگاه استراتفورد بمركز ميرسيد تا آنكه يكشب براي كار لازمي مركز بايستگاه استراتفورد مخابره كرد و جوابي دريافت نداشت در حاليكه سر هر ساعت مرتباً علائم (6) بمركز مخابره شده و ميشد. كنترل خط براي باز جوئي امر بايستگاه استراتفورد رفت و باطاق اديسون وارد شده مشاهده نمود كه مأمور جوان روي نيمكت بخواب سنگين فرورفته است. اديسون اولين دستگاه خود كار را بكمك يك ساعت و يك چرخ دو٧ار دندانه دار درست كرده بود. حركت چرخ طوري تنظيم شده بود كه در سر هر ساعت دندانه هاي آن بشاسي تلگراف متصل شده با الفباي مرس علامت (6) را كه عبارت از يك خط و چهار نقطه است بمركز مخابره مينمود. وقتي اين موضوع جالب توجه علني شد نه فقط از استعداد و تيز هوشي اديسون تقديري بعمل نيامد بلكه پس از اندك مدتي به بهانه يك اشتباه جزئي او را از كار اخراج كردند. در مدت پنج سال بعد اديسون بشغل تلگرافچي خطوط راه آهن در شهر هاي مختلف كار كرد و بشرق و غرب امريكا مسافرت نمود و در اثر تمرين زياد و استعداد شخصي يكي از چابكترين تلگرافچي هاي امريكا شد. هنگاميكه اديسون در شركت« اتحاديه تلگراف غرب» در بوستون كار ميكرد اولين روزي كه شروع بكار كرد همكارانش كه راجع به تند دستي او در تلگراف زدن چيزها شنيده بودند نقشه موذيانه اي براي وي كشيده كاري كردند كه نوبت كشيك اديسون مصادف با كار چابك دست ترين تگرافچي شهر نيويورك شود. وقتي مخابره شروع شد ابتداء تلگرافچي نيويورك شود. وقتي مخابره شروع شد ابتداء تلگرافچي نيويورك آهسته شروع بكار كرد و سپس بسرعت آن افزود و هرچه مهارت داشت بكار برد تا بحداكثر ممكنه تند مخابره كند و گاهي هم عمداً اشتباهاتي ميكرد تا حريف را گيج و مغلوب سازد. اديسون با همان سرعت خبر را تماماً ضبط كرد و حتي اشتباهات طرف را نيز آناً تصحيح كرد. در نتيجه نقشه تلگرافچي ها عقيم ماند و اديسون فاتح از كار درآمد. محل كار اديسون در جاي كثيفي بود. در اطاقهاي آن سوسكهاي بيشماري لانه گذارده بودند. اين وضع اديسون را بفكر اختراع تازه اي انداخت. دو نوار فلزي بر وي ديوار نصب كرده آنها را بسيم مثبت و منفي باطري برق وصل نمود تا سوسكها بمحض برخورد بآنها تلف شوند. اديسون همه وقت با پشت كار حيرت انگيزي بفعاليت هاي علمي و تجربيات خود ادامه ميداد و بعضي اوقات تا بيست ساعت از شبانه روز را بكار ميگذراند و غالباً ميگفت: « كارم زياد است و عمر كوتاه، بايد عجله كنم.» ضمن آزمايشها انواع صدمات و بليات بسر وي آمد. اسيد باطري برويش ريخت و لباس نو و پوست بدنش را سوزاند، چندين بار برق او را گرفته مصدوم و مجروح ساخت. بالاخره اديسون بكمك يكنفر از مهندس هاي همكارش توانست در كارگاه كوچكي نمونه اختراع تازه اي را بسازد. اين اولين اختراع تازه اي را بسازد. اين اولين اختراع اديسون بود كه رسماً به ثبت رسيد و يكي از 2500 حق اختراعي ميباشد كه وي در طول حياتش از امريكا و ممالك ديگر جهان بدست آورد. اين عبارت بود از دستگاه ثبت رأي براي استفاده در مجلس عوام و مجلس سنا و يا هر مورد ديگري كه ميبايستي آراء زيادي بطور سريع و مطمئن جمع آوري شود. براي اعلام راي موافق يا مخالف فقط كافي بود كه شخص دكمه اي را فشار دهد. بقيه كارها توسط ماشين انجام ميشد. اديسون نسبت باين دستگاه اميدواري زياد داشت و خيال ميكرد كه دولت و سياستمداران دو دستي آنرا خواهند چسبيد ولي وقتي دستگاه را در واشنگتن مقابل هيئتي از نمايندگان مجلس عوام بمورد آزمايش گذارد دماغش را سخت سوزاندند. رئيس هيئت گفت: آقاي جوان متأسفانه ماشين شما بدرد ما نميخورد. چرا! بدون عيب باين خوبي كار ميكند. صحيح است، ولي عيبش در همين است كه خيلي دقيق و درست كار ميكند چنين دستگاهي هيچ براي كار مجلس مناسب نيست. لابد ميفهميد كه اگر وقتي مجلس در رد و قبول لايحه اي نظري خاص داشته باشد با بكار بردن ماشين دقيق و بيطرف شما چه اشكالاتي پيش خواهد آمد. وقتي اديسون آن هيئت محترم را ترك كرد تصميم گرفته بود كه ديگر تا احتياج و تقاضاي عامه ايجاب نكند بفكر ايجاد هيچ اختراع تازه اي نيفتد. از يك فنجان چاي بچهل هزار دلار منفعت اديسون در سن 22 سالگي با افكار تازه اي تصميم گرفت به نيويورك مسافرت كند، بنابراين در يكي از روزهاي سال 1869 بوستون را ترك نمود و آخرين پول خود را صرف خريد بليط كشتي به نيويورك كرد و چون وارد « وال استريت» مركز تجارت و ثروت شهر نيويورك شد درست يك دلار در جيب داشت. آيا هيچ ميشد تصور كرد كه روزي اين تلگرافچي جوان بتواند آنشهر عظيم را مسخر خود سازد؟ هر كسي مشغول كار خود بود. بناهاي بزرگ سر بفلك كشيده، مغازه هاي مجلل ثروت و اشياء هوس انگيزشان را پيش چشم ها گسترده بودند. در ميان اين احوال اديسون گرسنه پرسه ميزد. و با خود فكر ميكرد چگونه صبحانه اي بچنگ آورد. در جلوي مغازه بزرگي مشاهده كرد كه مردي در مقابل يك رديف فنجانهاي چاي داغ ايستاده به ترتيب از هر كدام جرعه اي مينوشد و طعم آنرا مزه ميكند. اديسون در حاليكه در دل بآنشغل شريف آفرين ميگفت بكار شناس چاي خيره مانده بود. مرد حال اديسون را دريافت و با اشاره اي او را بدرون مغازه خواند. خواهش ميكنم اين فنجان را بچشيد به بينيد چطور است. تازه براي ما رسيده و محصول هونگ گونگ است. باين ترتيب توماس الوار اديسون اولين چاشت خود را در نيويورك صرف كرد و پس از آن باداره « اتحاديه غربي» رفت و تقاضاي كار كرد ولي شغل خالي براي وي نبود. در خيابانها باميد پيدا كردن يكنفر تلگرافچي براه افتاد. بالاخره با يك تلگرافچي آشنا شد و بوي گفت كه در فن تلگراف و مخابره مهارت دارد و عقب كار ميگردد تلگرافچي نامبرده بوي فهماند كه كاري نميتواند برايش پيدا كند و تنها خدمتي كه درباره وي ميتواند انجام دهد اينستكه در جايگاه توليد برق « شركت گولدانيديكتور» محل خوابي برايش تهيه ديده يكدلار هم دستي بوي قرض دهد. شركت « گولدانيد يكتور» كه توسط آقاي لاز تأسيس شده بود صرافي بزرگي بود كه روي طلا و اسكناس معاملات مهم انجام ميداد و اخيراً در اثر بعضي جريانات مالي و سياسي منافع هنگفت بدست آورده بود. اين شركت سيصد شعبه كوچك داشت كه در اطراف خيابان « وال استريت» پراكنده شده بودند. مركز مبادلات طلا در خود « وال استريت» تحت نظر آقاي لاز قرار داشت براي آنكه در هر وقت نرخ طلا و تغييرات آن از مركز بشعبه هاي اطراف اطلاع داده شود سرويس تلگراف ساده اي ما بين اداره مركزي و شعبات آن برقرار گرديده بود. اديسون ضمن خواب شب و پرسه زدن روز در اين محل به سيستم مخابرات تلگرافي آن علاقمند شد و شروع بكنجكاوي و تفحص كرد. اكنون سه روز از ورود او به نيويورك گذشته بود. شبها در جايگاه ماشين برق ميخوابيد و روزها بدنبال كار ميگشت. يكروز غفلتاً دستگاه فرستنده اداره مركزي از كار افتاد و چند دقيقه بعد سيل سيصد نفر فرستادگان سيصد شعبه اطراف بدرون اداره مركزي سرا زير شد. داد و فرياد عجيبي تالار اداره را پر كرد. همه اظهار نگراني ميكردند « ارتباط با مركز قطع شده! شعبه ها تكليف كار خود را نميدانند. بايد زود دستگاههاي مخابره براه بيفتند.» مديراداري بكلي خود را باخته عقلش بجائي نميرسيد. آقاي لاز از اطاقش بيرون آمده علت همهمه و بي نظمي راميپرسيد. در همين موقع اديسون بعجله جمعيت را شكافته در حاليكه وارد ماشين خانه ميشد فرياد زد: « مهلت بدهيد. شايد من بتوانم درستش كنم.» اديسون دست بكار شد و پس از دو ساعت دستگاه مخابره براه افتاد. آقاي لازاديسون را بدفتر خود خوانده گفت: من سرپرست اداره ام را بيرون كردم و احتياج بيك مشاور فني دارم كه تشكيلات شركت را منظم نگهدارد. آيا حاضريد اين شغل را بپذيريد؟ اديسون از شدت شادي قادر نبود كلمه اي بر زبان راند فقط بعلامت تشكر و قبول سري فرود آورد. باين ترتيب اديسون با حقوق 300 دلار در ماه در شركت « لاز» شروع بكار كرد. اولين اقدام اديسون تهيه خانه مناسبي براي خود بود. سپس يك كارگاه فني تأسيس كرد كه در ساعات فراغت از كار اداري بآزمايشهاي خود ادامه دهد ايندفعه قصد داشت سيستم تلگراف شركت « گولداينديكتور » را بطريقي تكميل سازد كه بدون عيب و در كمال نظم كار كند. يكي از برجسته ترين صفات اديسون مناعت طبع و بي طمعي وي بود بطوريكه با وجود آنكه دائماً در مركز معاملات و طلا كار ميكرد هرگز بفكر نيفتاد كه داخل عمليات تجارتي و بانكي شود، و بازرگانان طماعي را كه سر نوشت و مصالح ملتي را فداي منافع خود ميكردند حيوانات وحشتناكي ميدانست. اديسون پيشه وري بود كه پول را وسيله كار ميدانست نه غايت آن. با اين حال بزودي از هر طرف در ثروت بروي او باز شد. آقاي لازبنگاه خود را كلاً به رقيبش ژنرال لفرتس فروخت و رئيس جديد از اديسون خواهش كرد كه بجاي تلگراف معمولي كه خط و نقطه حروف مرس را با صداي تك تك كشيده و كوتاه بگوش مخابره چي ميرساند، سيستم تلگراف مطمئن تر و سهلتري در مؤسسه وي داير سازد و براي انجام اينكار بودجه آزاد در اختيار وي گذاشت. بالنتيجه اديسون سيستم مخابرات جديدي اختراع كرد كه بوسيله آن حروف مرس روي نوار كاغذي ثبت ميشد. اين طريقه جديد باموفقيت تمام در بنگاه آقاي لفرتس مورد آزمايش قرار گرفت و اديسون حق اختراع آنرا بنام خود به ثبت رسانيد. در يكي از روزهاي سال 1870 اديسون بدفتر ژنرال لفرتس دعوت شد اولين صحبت رئيس اين بود: خيال ميكنم موقع آنستكه تكليف اختراع جديد خودتان را معين كنيد. امتياز اختراع خود را بچه مبلغ ميفروشيد؟ اديسون فوراً پيش خود حساب كرد كه اگر بتواند 5000 دلار بدست بياورد معامله خوبي كرده است « ولي 3000 دلار هم عيبي ندارد، به بيم ژنرال قبول خواهد كرد يا با خنده تمسخر آميزي درب خروج را نشان خواهد داد.» بالاخره اديسون با كمال سادگي پرسيد: آقاي لفرتس پيشنهاد خود شما چقدر است! آيا موافقيد كه در مقابل حق اختراع شما 40000 دلار تقديم كنم؟. اديسون بعدها در ميان يادداشتهايش نوشت:« با شنيدن آن عدد عجيب چيزي نمانده بود سكته كنم. صدا از گلويم خارج نميشد و پس از زحمت زياد توانستم چند كلمه نامفهوم مبتني بر موافقت خود اظهار كنم.» سه روز بعد اديسون قرارداد را امضاء كرده چكي بمبلغ چهل هزار دلار بدست آورد. در خارج اداره نگاهي بآن انداخت و از خود پرسيد:« معمولاً چك را چكار ميكنند؟» نام بانكي روي آن نوشته شده بود. بآنجا مراجعه كرد و چك را بصندوقدار داد. مرد چيزي گفت كه براي گوش سنگين اديسون نامفهوم ماند و در همانحال چك را بوي رد كرد. اديسون چون دوباره چك را در دست خود ديد سخت ناراحت شد و فوراً پي برد كه ژنرال او را مسخره نموده و با كاغذ پاره اي وعده خوش بوي داده است. واقعاً چطور ممكن بود چنين مبلغ گزافي براي اختراع وي بپردازند. اديسون كاغذ را در جيبش چماله كرد و يكسر بدفتر ژنرال لفرتس رفت و ماجرا را بعصبانيت تمام شرح داد ژنرال لفرتس كه از شدت خنده مجال نداشت اشكهايش را خشك كند تا مدتي بخود مي پيچيد و نميتوانست در مقابل عصبانيت اديسون كلمه اي بر زبان راند. بالاخره خود را جمع آوري كرد و گفت. مي دانيد صندوقدار چه كرد و چه گفت؟ صحت چك را بررسي كرد و آنرا بشما رد كرد كه امضاء كنيد. رسم اين است. دوباره رجوع بفرمائيد.
|