ضيا موحد :
درخت ياس همسايه بي آنكه بداند درخت ياس همسايه است بر چمن سبز شكوفه كرده است درخت ياس همسايه سر تا سر گزرگاه سبز را بي آنكه بداند سرشار از عطر مي كند سرشار از عطر مي كند درخت ياس همسايه تمام گلهايش مي خندند، بازي مي كنند و در نسيم دسته دسته گم مي شوند. همسايه هم كه از چمن سبز سايه بر گيرد ويك يك خدايان مدفون شوند در چمن سبز درخت ياس بي آن كه بداند در خت ياس است مثل هميشه باز شكوفه خواهد آورد و باز هم نسيم سر تاسر گذر گاه سبز در عطر با مدادي خواهد وزيد. ***
شمس لنگرودي :
بسيار جسته ايم تا خود را بيابيم ايستاده ام برابر آينه بر پلك چپم دست مي كشم آينه ام راست مي نماياند. ***
|