|
|
|
 |
« گزيده اي از انديشه ها و احساسات با شكوه » ۳۱
گروه: جان كلام
|
|
«فروغ فرخزاد»:
دلم گرفته است، دلم گرفته است
به ايوان ميروم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب ميكشم
چراغهاي رابطه تاريكند، چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني است ***
«شهريار قنبري»:
و همين بس كه مرا
وسوسه كرده باشي
دست كم در يادت ***
|
|
«لئونارد كوهن»:
ميخواهم بميرم
چرا كه تو براي من نمردهاي
و هنوز جهان عاشق توست
ديگر ترانهاي نميسرايم تا زمزمهاش كني
برايت مينويسم،
بگذار صدايي باشم بين صدها صدا
آنگونه كه در خواب، هياهوي شهر را ميشنوي ***
|
|
«شفيعي كدكني»
كلماتم را در جوي سحر ميشويم
لحظههايم را در روشني بارانها
تا براي تو شعري بسرايم روشن
تا كه بيدغدغه
بيابهام
سخنانم را در حضور باد
اين سالك دشت و هامون
با تو بيپرده بگويم كه تو را
دوست ميدارم تا مرز جنون ***
«سهراب سپهري»:
چيزها ديدم در روي زمين
كودكي ديدم ماه را بو ميكرد
قفسي بيدر ديدم كه در آن
روشني پر پر ميزد
نردباني كه از آن، عشق ميرفت به بام ملكوت
من زني را ديدم نور در هاون ميكوبيد
ظهر در سفره آنان نان بود، سبزي بود، دوري شبنم بود
كاسه داغ محبت بود ***
|
|
|
|
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان کتاب و خوانندگان آثارشان
|
پیگیری و سفارش تلفنی 88140837
|
|