بيكاري لاكردار امونش رو بريده بود. ليسانسش رو تازه گز كرده بود. اي يه قرني مي شد. دانشكده رو سه ساله سق زده بود، رشته آش رشته! فوق ليسانس رو رد شده بود، يه بار نه، دوبار! از خيرش گذشته بود. جيباش سولاخ بود، شيكمش قاروقور مي كرد، چشاش هم تابه تا! عوارض مدرك بود يا غربت نشيني پايتخت، هر چي بود آخر برج شام و ناهارش يكي بود، نون بربري و آب يخ!
- بابا جون بيا شهر خودت پيش شوهر خواهرت وايستا يه قرون گير اون مي ياد دو هزارهم تو كاسب مي شي . اينا حرفاي ننه ش بود. بيچاره پيرزن چه فكرايي تو سرش بود: عروس ، نوه، زيارت …. - آقا جون چيكاره اي؟ فوت و فنت چيه؟
- من ليسانس …. - دردونه گفتم كجاي خطي نگفتم كه چند خطي؟ ليسانس پيسانس رو بذار در كوزه. - آخه - آخه بي آخه، بيمه ميمه هم يخده، يه روزم نياي نفر بعدي جات رو تلپ كرده حاليت شد؟ دسپرادو با عصبانيت از كارگاه اومد بيرون - كوزه بخوره تو ملاجت مرتيكة مافنگي.
- ننه جون آقات مريضه، هر چي دوا دكتر كرديم هيچي، مي خوايم بياريمش تهرون، برامون يه وقت دكتر بگير، ننه خودت رو زياد تو زحمت نندازي ها! دسپرادو سرش گيج مي رفت. خبر مرگ خودش رو مي شنيد اين طور ذوق زده نمي شد! آخه تهرون، خرج دوا درمون مگه همين طور الكيه، صداي ننه ش هنوز تو گوشاش سنگيني مي كرد، ننه جون قربونت برم خودت رو زياد تو زحمت نندازي ها!!
بيچاره پيرزن فكر مي كرد پسرش تو پرقو مي خوابه. تقصير خودش بود از بس كه غـُد بود از بس كه تودار و توريز بار اومده بود توي اين چند سال تهرون نشيني يه بار هم نشد كه شكايت كنه، هروقت كه از مخابرات روستا احوالپرسش بودن مي گفت، شكر خدا چون مي گذرد غمي نيست ! خيلي عزت و احترامش گرفتن، دربوناي بيمارستان رو مي گم. جلوي پاش بلند شدن، با خوشرويي باهاش دست دادن حتي احوال خانواده ش رو هم جويا شدن بهش گفتن جناب دكتر! از تعجب نزديك بود شاخ در بياره، دكتر دسپرادو!
رفت اطاق مدير واسش چاي آوردن با بيسكويت گرجي! به درد دلاش گوش دادن بهش لبخند زدن براش كف زدن، واسش اشك شوق ريختن ماچش كردن احسنتش گفتن حتي براي سلامتيش صلوات حواله كردن بعدش هم دوتا از دربوناي قلچماق با پس گردني و جفت لقد از بيمارستان انداختنش بيرون درحاليكه از شدت درد به خودش مي پيچيد به سر در بيمارستان نگاهي انداخت:
|