جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

دسپرادو
گروه: داستان كوتاه
نویسنده: هوشنگ ورعي

بيكاري لاكردار امونش رو بريده بود. ليسانسش رو تازه گز كرده بود. اي يه قرني مي شد. دانشكده رو سه ساله سق زده بود، رشته آش رشته! فوق ليسانس رو رد شده بود، يه بار نه، دوبار! از خيرش گذشته بود. جيباش سولاخ بود، شيكمش قاروقور مي كرد، چشاش هم تابه تا! عوارض مدرك بود يا غربت نشيني پايتخت، هر چي بود آخر برج شام و ناهارش يكي بود، نون بربري و آب يخ!

- بابا جون بيا شهر خودت پيش شوهر خواهرت وايستا يه قرون گير اون مي ياد دو هزارهم تو كاسب مي شي . اينا حرفاي ننه ش بود. بيچاره پيرزن چه فكرايي تو سرش بود: عروس ، نوه، زيارت …. - آقا جون چيكاره اي؟ فوت و فنت چيه؟

- من ليسانس …. - دردونه گفتم كجاي خطي نگفتم كه چند خطي؟ ليسانس پيسانس رو بذار در كوزه. - آخه - آخه بي آخه، بيمه ميمه هم يخده، يه روزم نياي نفر بعدي جات رو تلپ كرده حاليت شد؟ دسپرادو با عصبانيت از كارگاه اومد بيرون - كوزه بخوره تو ملاجت مرتيكة مافنگي.

- ننه جون آقات مريضه، هر چي دوا دكتر كرديم هيچي، مي خوايم بياريمش تهرون، برامون يه وقت دكتر بگير، ننه خودت رو زياد تو زحمت نندازي ها! دسپرادو سرش گيج مي رفت. خبر مرگ خودش رو مي شنيد اين طور ذوق زده نمي شد! آخه تهرون، خرج دوا درمون مگه همين طور الكيه، صداي ننه ش هنوز تو گوشاش سنگيني مي كرد، ننه جون قربونت برم خودت رو زياد تو زحمت نندازي ها!!

بيچاره پيرزن فكر مي كرد پسرش تو پرقو مي خوابه. تقصير خودش بود از بس كه غـُد بود از بس كه تودار و توريز بار اومده بود توي اين چند سال تهرون نشيني يه بار هم نشد كه شكايت كنه، هروقت كه از مخابرات روستا احوالپرسش بودن مي گفت، شكر خدا چون مي گذرد غمي نيست ! خيلي عزت و احترامش گرفتن، دربوناي بيمارستان رو مي گم. جلوي پاش بلند شدن، با خوشرويي باهاش دست دادن حتي احوال خانواده ش رو هم جويا شدن بهش گفتن جناب دكتر! از تعجب نزديك بود شاخ در بياره، دكتر دسپرادو!

رفت اطاق مدير واسش چاي آوردن با بيسكويت گرجي! به درد دلاش گوش دادن بهش لبخند زدن براش كف زدن، واسش اشك شوق ريختن ماچش كردن احسنتش گفتن حتي براي سلامتيش صلوات حواله كردن بعدش هم دوتا از دربوناي قلچماق با پس گردني و جفت لقد از بيمارستان انداختنش بيرون درحاليكه از شدت درد به خودش مي پيچيد به سر در بيمارستان نگاهي انداخت:

- به يك نفر دربان شيفت شب نيازمنديم. مدير بيمارستان هنگام بدرقه ش گفته بود: - خاك بر سر اون دانشگاهي كه ليسانسيه ش بخواد دربون بيمارستان بشه! - قربونت برم ننه، بيمارستان واسة بابات گرفتي ما فردا راه مي يفتيم تروخدا به خودت زياد زحمت ندي ها، ما فقط پنج نفريم. صداي بوق تلفن كه به گوش رسيد دسپرادو عرق سردي روي پيشانيش نشسته بود.

دلش مي خواست داد بزنه هوار كنه گريه كنه شيون كنه خودش رو كتك بزنه. خيلي بده كه آدم تو دنيا تنها باشه خيلي بده آدم شلوارش جيب نداشته باشه خيلي بده حتي پدر مادر آدم هم فكر كنن نبايد پسرشون رو زياد زحمت بدن! دسپرادو گوشه اطاق كز كرده بود. اون الآن بايد ترمينال بود اما با كدوم رو! تموم روش رو خرج رو انداختن به كس و ناكس كرده بود. هملت بهش گفته بود دلت خوشه ها من خودم اوفليام رو گروي بانك گذاشتم تا با اين لكنته مسافركشي كنم! اتللو پخي زده بود زير بشكن. - من اگه پول زيادي داشتم دوست دخترم رو سمبوسه مهمون مي كردم!

- شاه لير بغلش كرده بود. باهاش شاه دردي كرده بود. ازش عذر خواسته بود. گفته بود كه روش سياه. دسپرادو هاج و واج خيره شده بود به بازوي سوزن سوزن شاه لير ! - چيزي نيست توي اين دوره زمونه دل ريش ريش و بازوي سوزن سوزن مـُده، هروقت زندگي سخت ميگيره من آسون مي گيرم. مكبث زياد تحويلش نگرفته بود از اون بالا پوزخندي زده بود به دسپرادو! آخه مكبث زيادي بلند بود زيادي. اون هميشه پاهاش بالاي برج هاي پدرش بود. از بالاي برج هم كه اصلاً صداي پايين برج به گوش نمي رسه، به خصوص كه برجها هم جنسشون از عاج باشه !! مونده بود فقط ژوليت.

عشق سال هاي دور. سال هاي بي قراري، سالهاي آرزوهاي بزرگ . اون روزايي كه تازه اومده بود دانشكده و با خودش زمزمه كرده بود : آمده ام با عطش سال ها !!! ژوليت نيگاش نكرد به حرفاش گوش هم نداد. نيشخندي زد به اندازة تلخند روز جدايي. ژوليت يادش رفته بود كه دسپرادو همون رومئوست. ژوليت به فكر ماه عسل بود، دوبي يا پاريس. بوي مكبث تموم اطاقش رو پر كرده بود، دسپرادو بوي مكبث رو كه شنيد به شكسپيرخنده ش گرفت.

طناب خيلي كلفت بود. تيغ خيلي تيز بود. ساختمون پلاسكو خيلي بلند بود پريز برق خيلي بي رحم بود. قرصهاي مسكن خيلي آرام بخش بود. شبهاي قبرستون خيلي سرد بود. گور خيلي تنگ بود اما خودكشي هم خيلي ننگ بود. دسپرادو عرضه خود كشتن رو هم نداشت. هر چند كه اون خيلي وقت بود كه غير عمد كشته بودنش از همون روزي كه قابله گفته بود مژده بدين پسره!

دسپرادو حسابش تعريفي نداشت اما خيلي دوست داشت بدونه كه ديه قتل غيرعمد فرزندان به دست والدينشون به دلاره يا ريال ؟! دم دماي غروب بود. خيابوناي شهر شلوغ بود. پشت شيشه يكي از بوتيك ها، مانكني بي سروصدا غريب و تنها گوشه اي كز كرده بود. شلوار مانكن جيب نداشت. مانكن سردش بود. خيلي هم سردش بود. پدرومادرش پشت شيشه هاي بوتيك خوابيده بودن هنوز صداي پيرزن تو گوش مانكن سنگيني مي كرد. ننه جون به خودت زياد زحمت ندي ها. مانكن وقتي مرد وصيت كرد، كفنش جيب داشته باشه !!!

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837