دم دماي غروب بود. يه نعش كش تو سياهي مه گرفته جاده له له مي زد. يه مسافر مست و خراب گوشه اي لميده بود. بي شفا، بي صفا، بي وفا سق مي زد شير سگ! راننده هپروت و نژند چشاش رو آويزون كرده بود به پدال گاز. مسافر دستمالش بوي نا مي داد. كشيد كه بيرون يه فين محكم با دو تا اخ وتف دبش شدش توشه راه، آبدار مثل سن ايچ! فضا كه يه كم تلطيف شد، آرتروز چشاي راننده بازم عود كرد. رفت تو خاطرات دهة دلنگ و دولنگ. خواست هوار كنه آهاي دودره. فوايد گاو رو واسم بلغور كن، لطفاً ! اما خودش، خودش رو ددر كرد يعني اينم بالاي همه ش!
مسافر از تخليه چاه كه خلاص شد دهن دره اي كرد و رفت تو فكر كاسه كوزه هاش، شپشي كه شد يه شيشكي بست نافش. - اگه فكت رو موش خورده، پرده گوشاتم حلاجي شده؟ لااقل بذار من گهم رو بخورم. زير چونة راننده كه تخم كفتر تخمي شد، نعش كـِشي و نعش كـُشي هر دوش سروته يه كرباس بود. - واسه اختلاط به گـُه خوردن نيازي نيست اما تو كه سيراب شيردونت رو به خوردنش عادت دادي پس بخور، نوش جون، خلايق هر چه لايق! ناز نفسم عياش بودم، علاف، الواط! زن واسم همه چيز بود!! همه چيزم، پوست پياز !!! اولي رو كه گرفتم دختر با كمالات و آرومي بود. قيف ميف نداشت اما زن زندگي بود. هر روز زير اون كمربند يادگار باباي حرومزاده م سياش مي كردم.
زير كتك كشتمش با پنجاه تومن رشوه قانون رو دور زدم، پريدم بغل دوميش. بي وجدان از اون كهنه آپاراتا بود. اي يه چند وقتي تحملش كردم، ديدم آدم بشو نيست سپردمش دست خونواده م. ماشااللـه واسه خودشون هزار دستاني بودن. سر سال جل و پلاسش رو جمع كرد. مهرش رو حلال و جونش رو آزاد! سومي رو كه دشت كردم افتاده بودم خط دوا و بلا. زياد سربسرش نمي ذاشتم. زنيكه مكار خوب تيمارم مي كرد خوبم ازم مي چاپيد.
باقلوا عربي پاي بساط و چاي قيري بعد از فلوت هميشه مهيا بود بجاش جيبام پر از خالي! چند سالي كه گذشت و افتادم پيسي تازه فهميدم بلا واسه خودش فضاي سبز داشته، تو شش و بش آب شنگولي و تلخكي بودم كه زدم اون خشتكي بي عاطفه و سيخي نالوطيش رو با هم تو رختخواب سر بريدم. قانون جنگل كه اجرا شد منم گورم رو بردم بندر گم كردم. همون جا چارمي رو بستم به نافم. دوستش داشتم قديه دنيا! حتي يه بار هم دست روش بلند نكردم بجاش خدا دست روش بلند كرد. دريا كه اسيرش شد طوفان كرد.
گفت: مي خوامش به آبيم قسم! گفتم : زكي، آبيت سرخه بوي خون مي ده. گفت : خون، خون عشقه ! گفتم : عشقت شوره قدم نداره. گفت : اون چشمه كه شوره نه عشق. گفتم : اما عشقي كه ته خطش مرگه، تلخه. گفت : دواي درد هميشه تلخه. گفتم : كدوم درد ؟ گفت : درد جدايي! سر پيري گفتم برم معركه گيري، پنجمي به زور مي شد پونزده سالش.
خونواده ش از آواره هاي جنگ بودن تا بفرما زدم گرفت. با چندر غاز هزاري گفتن مباركه! لاكردار تا پاش رسيد تهرون مزة دختراي شهر رندون رو به خودش گرفت. گس بود وكال، شدش ترش و ملس و آبدار! اون روزم كه اجل واسم صورتحساب فرستاد بدجوري سگي بودم و ناكار، تازه رفته بودم تو نشئگي كه بي پير دوباره گير چار ميخ داد. گفتم: چس دماغ بازچه مرگته، روژ لبت كم شده يا سرخاب سفيدابت؟ گفت : حالم ازت بهم مي خوره پيزوري مافنگي! گفتم : بدكردم قاطي آدمات كردم گفت : نه، بد كردي كه هم شدي پدرم، هم پدربزرگم، هم شوهرم!
اومدم دست روش بلند كنم ديدم الآنه كه مزه نقل و نبات نشئگي بپره. گفتم : به جهنم، دريا كه به دهن سگ نجس نمي شه بذار اين قدر واسه خودش هاف هاف كنه تا بگيره بتوپه! عقشولي رفته بودم تو چرت كه احساس كردم دو تا دست مردونه نشسته رو بيخ گردنم، قبل از اينكه نفس آخر رو هاپولي كنم واسه آخرين بار چشام رو وا كردم، بي حيا! زيدش رو تير كرده بود كه خفه ش كن، من واسه تو، تو واسه من، اونم واسه … !
جاده كه سر بالايي شد، نعش كش افتاد نفس نفس. اگزوز آواز مي خوند، تته پته! تته پته !! سر پيچ بعدي تابلوي والضالين كه شاخ شد بوي گلاب كرم زده حال راننده رو ريخت بهم. ديد يه مسافر لنگون و ويلون سوسو مي زنه پشت خط. سينه كش بعدي مسافر شروع كرد به مويه! مويه هاش كافوري بود، كافورش حلوايي، حلواش، موش مرده !! راننده شيشه رو كشيد پايين يه كم هواي تازه تعارفش كرد. مسافر آه كشيد آهش بوي خر مي داد. خر داغ شده يا داغ خر شده، توفيري نداشت.
مسافر ته خط بود، خط خر يا خر خط بازم توفيري نداشت. مسافر چوب خطاش خط خطي بود، خط خطياش چوب خطي ! از گريه كه خسته شد تشنه ش شد. اشكش بفرما زد اما شوريش دلش رو زد. آب خواست. راننده از تو قلبش يه ليوان آب تگري مهمونش كرد. آب يخ بود، يخ در دوزخ! مزمزه ش كرد ولي نخورد، نگاهش كرد ولي دست نزد. آب صداي صداقت مي داد، صداي رفاقت! مسافر، سخت با نغمه هاي اسيدي بيگانه بود. خاطرات باتلاق كه زنده شد، غريزة كور يه بازنده بود، يه برندة بازنده بر سر دوراهي انتخاب! معيار قمار يا قمار معيار هر چه شد، هر چه بود، وقت تمام شد.
پل صراط از دورسو تا كورسو معلق بود اما نامرد نبود! مرد نبود اما مسافر هم نبود!! افشين رفيقم بود نه اصلاً برادرم بود. از سه سالگي هم محله بوديم، هم كلاس بوديم حتي هم دانشگاهي ! ولي چه فايده، اون هميشه از من سرتر بود خوش انصاف جبر بيست مي شد، من هيجده، تو فوتبال اون گل مي زد واسش هورا مي فرستادن، من گل مي خوردم برام خط و نشون حواله مي دادن. كنكور رتبه ش شد دويست، من سيصد. اون شد شاگرد اول دانشگاه من شاگرد سوم.
لامصب خوشتيپ بود و دختركش ولي من قيافه م تعريفي نداشت و بايد واسة حرف زدن با يه جوش جوشيه آب لمبو شده، بيست و چار ساعت نقشه مي كشيدم و له له مي زدم تا جواب سلامم رو بده! اون نامزد كرد، منم! خوشگل ترين دختر كلاس نصيبش شد منم زشت ترين! سه ساله ليسانس گرفت من پنج ساله. فوق ليسانس يه ضرب قبول شد، من دو ضرب ضربه فني شدم. شركت كه بازكرد همون سال اول پژو خريد ويراژ داد، من شركت زدم و موتورگازي هم سوار نشدم كه هيچ دوساله شدم يه ورشكستة بي تقصير! اصلاً چه جوربگم انگار موقع خلقت مهرش افتاده بود دل خدا. ته مرام بود و معرفت. تو مشدي گري و رفيق بازي رودست نداشت. وقتي كه ورشكسته شدم و آوارة اين زندون و اون زندون، ماشين پژوش رو فروخت و من رو از زندون آورد بيرون.
تو شركت خودش بهم پست مديرعاملي داد گفتم پس خودت چي؟ گفت من و تو نداريم. تو باشي انگار كه منم! هر جا رفتم هر كسي رو ديدم با هر رفيق و نارفيقي اختلاط كردم فقط از افشين گفتن و از افشين شنيدم. اصلاً در اين ميون من هيچ بودم، پوچ بودم شايدم نبودم. آخرش تصميمم رو گرفتم. حسادت، چشم عقلم رو كه زايل كرد منم به راحتي آب خوردن انسانيتم روگذاشتم مزايده، اين مزايده هم فقط يه برنده داشت، ابليس! يه روز صبح زود به بهانه پياده روي بردمش باغ هاي اطراف شهر.
|