جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  01/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

طبق مقررات
گروه: داستان كوتاه
نویسنده: عزيز نسين

اوايل پاييز سال گذشته، من با يك دختر خوشگل ازدواج كردم. اگر آدم به وظايف خانوادگي آشنا نباشد و نداند كه بعد از زن گرفتن چكار بايد بكند، خيلي بهتر است كه تا آخر عمر مجرد بماند.

من همه اينها را مي‌دانستم و متوجه بودم، مردي كه دختر مردم را به خانه مي‌آورد، بايد راحتي و آسايش او را فراهم كند. براي اينكه در زمستان دچار سرماخوردگي نشويم قبل از هر چيز مي‌بايست زغال تهيه كنيم. از دوستانم پرسيدم «زغال از كجا گير بيارم»؟ همه گفتند: ـ نمي‌توني گير بياري. ـ چرا؟ ـ نمي‌توني ديگه...! ـ ولي خواهيد ديد كه چه جوري گير ميارم.

دراينجا براي اينكه به كسي زغال بدهند، مي‌بايست رئيس انجمن محل گواهي كند كه متقاضي صاحب اهل و عيال و خانه و زندگيست. من هم رفتم پيش رئيس انجمن. تقريباً ده دقيقه منتظر شدم تا سرفه‌اش تمام شد، بعد پرسيدم: ـ شما جزو كدام حزب هستيد؟ ـ دموكرات‌ها. ـ خيلي خب، من هم طرفدار همين حزبم. منزلم توي خيابان فلان، شماره فلان، دو سه هفته هست عروسي كرده‌ام، يك مادر و سه خواهر و برادر دارم، آمده‌ام يك گواهي استحقاق دريافت زغال براي بنده صادر فرمائيد.

رئيس انجمن نگاه بي‌حالش را به رويم دوخت و پرسيد: ـ قبلاً زغال چه جوري تهيه مي‌كردي؟ ـ اين اولين دفعه است كه مي‌خواهم اين كارو بكنم! ـ بده صاحبخانه و همسايه‌هات يك استشهاد بنويسند، بيار اينجا تا گواهي برات صادر كنم. شروع به فعاليت و خواهش و تمنا كردم و آنقدر زحمت كشيدم تا بالاخره موفق شدم استشهاد را تهيه كنم. رئيس انجمن استشهاد را گرفت و يك گواهي به من داد. گواهي رئيس انجمن را ضميمه تقاضانامه‌ام نمودم. با خودم گفتم: «حالا رفقام مي‌بينند كه چه جوري زغال گير ميارم. اينها از بسكه تنبل و بي‌عرضه‌اند كارها را اينقدر بزرگ مي‌كنند».

كارمندي كه مسؤول ثبت نامه‌ها بود وقتي چشمش به تقاضاي من افتاد، خنده‌اي كرد و پرسيد: ـ زغال مي‌خواهيد؟ ـ بله آقا. كارمند خنده طولاني‌تري كرد و گفت: ـ شما زغال لازم داريد؟! من هم كوشيدم مثل او بخندم و جواب دادم: ـ بله قربان. مي‌خواهم قبل از زمستان زغالم را تهيه كنم. يارو باز خنديد: ـ شما آدم خوبي هستيد! اگر سر و كارتان به ادارات افتاده باشد، متوجه شده‌ايد كه كارمندان ما اكثرشان آدم‌هاي اخمو و خشكي هستند ولي اين آقا مثل همه نبود. او با قهقهه شروع به خنده كرد:

ـ پس اينطور! شما زغال لازم داريد؟ ـ من هم به همان بلندي كه او خنديد، بلكه بلندتر خنديدم و گفتم: ـ بله... زغال مي‌خوام. وقتي آدم شروع به خنده مي‌كند، ديگه نمي‌تواند خودش را نگاه دارد. او خنديد، من خنديدم و بعد يهو يارو جلو خنده‌اش را گرفت و گفت: ـ مرد حسابي زغال كجا بوده! ـ چطور نيست؟ ـ نيست ديگه. ـ پس چرا مي‌خندين؟ ـ به خوش‌باوري تو خنده‌ام گرفته. ـ چطور به سايرين مي‌دين؟ ـ ما يك مقدار زغال داريم كه تحت نظر كميسيون فقط به يك شرط به اشخاص مي‌دهيم. ـ اين ديگه چه شرطيه؟ ـ اگه در خانواده شما كسي رماتيسم داشته باشد و گواهي دكتر بيارين، مي‌تونيد طبق مقررات 250 كيلو زغال بگيريد.

ـ بسيار خوب، شما نامه را وارد كنيد و ببريد توي كميسيون تا ببينيم چي ميشه. اما مأمور جواب داد: ـ نامه بدون گواهي دكتر فايده نداره. به محض اينكه وارد خانه شدم، داد كشيدم: تو خانواده ما كي رماتيسم داره؟! مادرزنم از توي اتاق جواب داد: ـ نكنه دواي مخصوص براي اين مرض پيدا شده؟! ـ نه براي كار ديگري لازم دارم، خيلي هم فوريه. مادرزنم گفت: ـ من ده ساله گرفتار اين مرضم و فقط خدا مي‌دونه كه چقدر درد مي‌كشم. هنگامي كه مادرزن حرفي مي‌زند، ديگه كار تمام است و هيچ دامادي جرأت ندارد بگويد اينجور نيست.

باز خدا پدرش را بيامرزد كه اين دفعه دروغش به نفع من بود. فوري يك گواهي دكتر برايش گرفتم و بردم شهرداري، با خودم گفتم «اگر اين زغال را گرفتم مي‌دانم با آنهايي كه مي‌گفتند زغال گير نمياد چكار كنم. اينها آدم‌هاي تنبلي هستند و مي‌خواهند حق ديگران را بخورند؛ نمي‌دانند كه كارها حساب و كتاب داره، البته شهرداري هم حق داره تا آدم‌هاي مريض هستند، نبايد به سالم‌ها زغال بدهند». متصدي دفتر تا چشمش به گواهي دكتر افتاد، گفت: ـ اين به درد نمي‌خوره.

لابد خيال كرد گواهينامه من هم قلابي است، حق هم داشت، چون به قدري مهندس قلابي... وكيل دروغي و دكتر چاخاني وجود دارد كه آدم نمي‌تواند درست و نادرست را تشخيص بدهد. متصدي دفتر، گواهي را جلو من انداخت و ادامه داد: ـ طبق مقررات بايد از دكتر رسمي شهرداري گواهي بگيري. پول زيادي براي رفت و آمد مراجعه به آقاي دكتر خرج كردم و يك هفته هم طول كشيد، ولي درعوض زمستان راحت هستيم. خودم تقاضا را از اين اتاق به آن اتاق و از اين ميز به آن ميز بردم و بعد از اينكه چند جا نمره خورد و انديكس شد، به دست متصدي مربوطه رسيد. از او پرسيدم:

ـ خب كي بيام زغال را تحويل بگيرم. متصدي مربوطه خنده مليحي كرد و جواب داد: ـ اين حالا بايد بره كميسيون. ـ چند روز طول مي‌كشه؟ ـ كميسيون طبق مقررات ماهي يك بار تشكيل ميشه و به تقاضاها رسيدگي مي‌كنه. تقاضاي بنده ضميمه يك پرونده قطور شد و به كميسيون ارجاع گرديد! پيش خود گفتم: «باشد فعلاً كه خيلي به زمستان داريم و ما هم كه زغال را براي حالا نمي‌خواهيم»! تقاضا آنقدر زياد بود كه در جلسه اول كميسيون نوبت به من نرسيد و ماند براي جلسه دوم، بالاخره مرا خواندند و با خنده گفتم: ـ الحمدالله كار ديگه تمام ميشه.

رفتم جلو ميز. يك پيرمرد عينكي كه با دقت داشت نامه مرا مي‌خواند، سرش را بلند كرد و گفت: ـ متأسفانه امكان نداره! ـ چرا!؟ مگه اين گواهي درست نيست؟ ـ اينجا گواهي شده كه يكي از فاميل‌هاي شما رماتيسم داره. ـ درسته... ـ اين كافي نيست و طبق مقررات ما نمي‌توانيم به شما زغال بديم. با عصبانيت گفتم: ـ كارمند خودتان دستور داد اين گواهي را بيارم. كافيه! در جوابم گفت:

ـ آقاي عزيز، سابقاً كميسيون به اشخاصي كه رماتيسم داشتند زغال مي‌داد، ولي چون تقاضاها زياد شده، حالا ديگه به رماتيسمي‌ها زغال نمي‌رسه. ـ صحيح! پس زمستان چكار كنيم؟ ـ اين ديگه به ما مربوط نيست، طبق مقررات ما فقط به اشخاص مسلول مي‌تونيم زغال بديم! ـ اي داد بيداد، حالا آدم مسلول از كجا پيدا كنيم؟ آخر اين چه مقرراتي است كه آدم بايد حتماً مسلول بشه تا به او زغال بدهند! چرا قبل از اينكه آدم مريض بشه بهش نمي‌دهند.

ولي فهميدم اين يك جريان قانوني است و كارها بايد طبق مقررات، انجام شود و امور مسير قانونيش را طي بكند. من هم كه تابع قانون هستم، براي اينكه موفق بشوم زغال بگيرم تصميم گرفتم اين گواهي را تهيه كنم. براي احتياط مادرزنم و دو تا خواهر و يك برادرم را برداشتم و بردم پيش دكتر، شايد بين ماها يكي مسلول باشد. دكتر ما را آزمايش كرد و گواهي داد كه هر شش نفر ما مبتلا به سل هستيم! و وضع خود من از همه خطرناكتر است.

گرچه اين موضوع واقعاً وحشت‌آور بود، اما من دلخوش بودم كه صددرصد زغال را مي‌گيرم. اما مي‌دانيد نتيجه چي شد؟ كميسيون در مقابل گواهي سل هم زغال به ما نداد، بلكه پس از دو هفته رفت و آمد تصويب كرد: به هركدام از ما فقط در مقابل ارائه گواهي فوت مقداري زغال جهت گرم كردن آب و شستن جسد تحويل گردد. حالا ديديد به كوري چشم رفقاي بدبين بالاخره موفق شدم زغال بگيرم!!

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837