جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

تلفن
گروه: داستان كوتاه
نویسنده: نينا گلستاني

تلفن زنگ زد الو... الو؟ گوشي رو قطع كردم دوباره زنگ زد الو؟ چرا حرف نمي زني؟ ... گوشي رو قطع كردم دوباره زنگ زد الو؟ مي دونم كه تويي مرجان نكنه خجالت مي كشي؟ها؟ تازه فهميدي صبح چه حرفهاي چرندي زدي ،آهان؟ ... الو ! يه چيزي بگو ديگه چند لحظه مكث كردم ، گوشي را گذاشتم. دوباره زنگ زد

اشكال نداره خونه زنگ زدي، از شانست زن و بچه ام نيستن... ببين مرجان مطمئن باش هيچ كس از ازدواجمون با خبر نمي شه نمي ذارم كتايون و فريما بفهمن! ببين به خدا كتايون اصلا فكرشم نمي كنه ! الو ! اذيت نكن. مي دوني من حوصله اين بچه بازيها رو ندارم. الو... گوشي رو گذاشتم. سرمو گرفتم بين دو تا دستام و يه نفس عميق! به تلفن خيره موندم. منتظر بودم دوباره زنگ بزنه.

صداي انداختن كليد تو قفل و باز شدن در اومد. كتايون! چيه ؟ كنار تلفني؟! هيچي چطور زود اومدي؟ لبخند زد و گفت اي كلك تو نمي دوني؟ چي رو؟ حالا ولش، خلاصه مي فهمي! تلفن زنگ رد. دستم رو گوشي مونده بود . كتايون گفت بردار ديگه . تنم سرد شده بود . الو؟ صداي فريما بود آرامشمو به دست آوردم ،كيه؟ فريما. كتايون تلفن رو گذاشت رو من بلند گفت 1،2،3، حالا تولدت مبارك. كتايون خنديد و گفت حالا فهميدي ؟

بهش فحشي كه ندادي؟ فريما گفت كاش فحش مي داد اما بابا صبور تر از اين حرفاست! كتايون خنديد از شيطونيهاي فريماه است ديگه. چي؟ همين تلفن بازيها ديگه! فريما تلفن رو قطع كرده بود! صداي بوق آزاد تلفن فضاي اتاق و پر كرده بود.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837