جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  05/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

سين جيم مادرانه!
گروه: داستان كوتاه
نویسنده: نينا گلستاني

تا اين موقع؟ قبل از اينكه درو باز كنه تو خيابون به ساعتم نگاه كرده بودم، ده و نيم بود اما از ترس دوباره به ساعتم نگاه كردم گفتم واي! نزديك يازده شبه كه. مامان روي كاناپه نشست و پاشو گذاشت روي پاش و بهم زل زد " خب؟ " خب چي؟ " با كي بودي؟ "

گفتم كه مامان جان با سيما دارم مي رم بيرون. خودت خونه بودي وقتي سيما زنگ زد گفت بريم بيرون كه! " من كه جاي تو گوشي رو نداشتم ! " مي ذاري لباسمو عوض كنم؟ " مگه جلوتو گرفتم؟ " رفتم تو اتاقم " كجا ها رفتين؟ " كافي شاپ " كدوم كافي شاپ؟ " حرصم در اومده بود. مي خواستم بيفتم سر لج اما حوصله دعوا نداشتم، دي. " كجا هست؟ " لباسمو عوض كردم و اومدو كنارش واستادم، انتهاي خيابون طالقاني.

" گفتي با كي رفتي؟ " سيما " چي خوردين؟ " آب جو " راستشو بگو " آخه مادر من چي بايد مي خوردم؟ كافه گلاسه." شلوغ بود؟ " تقريباً، چايي مي خوري؟ " نه " رفتم تو آشپزخونه و برا خودم چايي ريختم." شام نمي خوري مگه؟ " پيتزا خوردم." أه! پس پيتزا هم خوردي. چرا نگفتي؟ " يادم رفت." جداً ؟ معمولاً يادت نمي رفت . اونجا با كي رفتي؟ " با سيما " سيما با كي بود؟ " با من " ديگه كجا ها رفتين؟ "

همون خيابوناي اطرافو دور زديم. چايي رو گذاشتم روي ميز كنارش، مي تونم برم دستشويي؟ سرشو تكون داد. وقتي از دستشويي اومدم فهميدم كيفمو گشته، رنگش پريده بود انگار جن ديده بود، چيه؟ نكنه اون روسري رو پيدا كردي؟ " كي برات خريده؟ " من خريدم براي تو. " به چه مناسبت؟ " گفتم فردا بعد عمري مي خواي بري جشن روسريه قشنگ سرت كني " يعني اينقدر به فكر من بودي؟ "

روي كاناپه نشستم و چايي رو برداشتم، مامان جون به خدا من اينو براي تو خريدم. اينو خودم خريدم به علي اينو خودم خريدم. " كدوم علي؟ اوني كه تو بهش اعتقاد داري؟ " آره همون علي! همون كه تو بهش اعتقاد داري.چايي رو گذاشتم روي لبم. سرشو انداخت پايين و تكون داد. چيه مامان؟

" من خيلي تو رو اذيت مي كنم نه؟ " ول كن، من ديگه عادت كردم به خدا." من اصلاً يه طور ديگه شدم " آره مامان، هزار بار اينو گفتي. هر هزار بار هم منو بوسيدي و گفتي ببخش اين آخرين بار. " خونه كه نبودي يه نفر زنگ زد حرف نزد " خب؟ " حتماً با تو كار داشت " مامان تو رو خدا ، منو داري ديوونه مي كني ها! مي دوني مامان تو به اوني كه بايد گير مي دادي گير ندادي حالا چسبيدي به من.

مامان مطمئن باش من تو رو ترك نمي كنم من هميشه پهلوت مي مونم به خدا من هميشه به تو فكر مي كنم هميشه و همه جا. دستاشو آورد طرفم، رفتم تو بغلش. صورتش خيس شد صورت منم خيس كرد. داشتم لباس خوابمو مي پوشيدم كه مامان گفت ويدا يه چيز بگم قول مي دي ناراحت نشي؟ بگو " شماره ي سيما چنده؟ " از اتاقم اومدم بيرون و شماره تلفن سيما رو براش گرفتم و گوشي رو دادم دستش، با مامان سيما حرف زد پرسيد كه سيما كجا رفته بود با كي رفته بود چي خورده بود و همه ي اون سوال هايي كه از من پرسيده بود ، مامان سيما با آرامش به سوالاش جواب داد، مامان خودش هميشه مي گه. خيالش راحت شد گوشي رو گذاشت و به من نگاه كرد.

گفتم ديگه چيه؟ لبخند زد، شب به خير. روي تختم دراز كشيدم.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837