جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  05/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

زندگي گاهي چقدر شورانگيزه!
گروه: داستان كوتاه
نویسنده: نينا گلستاني

غروب قرار بود با امين و پروانه بريم بيرون از شهر يه كم هوا بخوريم. گوشي رو برداشتم شماره ي خونه ي نازلي رو گرفتم خواهرش گوشي رو برداشت، نازلي رو صدا زد، بيا سهند. بعد از چند دقيقه گوشي رو برداشت. الو؟ صداش گرفته بود سلام خوبي؟ آره چه خبرا؟ هيچي گريه كردي؟ بگم آره مي گي چقدر ناز نازيم. ول كن مهم نيست بعد ظهر مياي ديگه؟ ساعت پنج خوبه بيام دنبالت؟ صداي خميازه كشيدنش از پشت گوشي اومد. خوابي؟ نه نه. پنج؟ ديشب نخوابيدي؟ نه تا دير وقت بيدار بودم.

داشتم فيلم مي ديدم دوست نسيم بهش داده بود خوب بود؟ نه بابا. از اين كمدي چرت و پرت ها بود. تازه فهميدم فقط تو كشور ما فيلم چرند نمي سازن. خب چرا ديدي؟ واي، حالا ديدم ديگه. چي داشتي مي گفتي؟ پنج؟ آره، ساعت پنج خوبه؟ امين و پروانه هم ميان؟ آره الان دوباره بهشون زنگ مي زنم. دوباره خميازه كشيد اصلاً حالشو ندارم. ميشه نريم؟ بابات نمي ذاره؟ نه، خوابم مياد خب تا ساعت پنج بگير بخواب يه جا بريم خلوت باشه حوصله ي شلوغي رو ندارم وسط هفته ها معمولاً همه جا خلوت. با اين حال يه جا مي برمت خلوت خلوت خداكنه راستي مي توني يه چيز درست كني بياري؟ خوردني؟ آره من كه بلد نيستم به مامانم ميگم نه نه نمي خواد ژامبون مي گيرم. خوبه؟ بد نيست. سهند پنج گفتي ديگه نه؟ آره ساعت پنج ميام دنبالت باشه كاري نداري؟ نه ميبينمت

به ساعت نگاه كردم نزديك يك بود شماره ي خونه ي امين و گرفتم بعد از چند تا بوق گوشي رو برداشت پروانه بود سلام پروانه سهند هستم سلام چطوري؟ خوبي؟ مرسي تو خوبي؟ هي بدك نيستم نازلي چطوره؟ الان داشتم باهاش حرف مي زدم برنامه غروب كه پا برجاست؟ آره زنگ زدم بگم تا پنج و نيم ميام دنبالتون. امين نيست؟ چرا هست رفته پايين تو انباري داره دنبال دوچرخه قديميش مي گرده. مي خواد تعميرش كنه از صبح رفته تو اون انباري. خدا رو شكر هر روز يه كاري برا خونه موندن پيدا مي كنه سر كار نرفته؟ كار؟ مگه بابا جونش مي ذاره؟

در هفته يه روزم بره كولاك كرده. باباش نمي خواد بهش زياد فشار بياد. وقتي ديروز زنگ زدي گفتي فردا بريم بيرون از خوشحالي داشت پر در مياورد كه يه بهانه براي من مي تونه بياره كه سر كار نره. من فقط مي خندم، به خل بازي هاش مي خندم. همين.آخه قدم بهش نمي رسه كشيدش بزنم. خنديد امين ديگه! خودت مي شناسيش كه! عاشق تنبلي راستي نازلي خوبه؟ گفتم كه الان داشتم باهاش حرف مي زدم آره آره گفتي ببخش. مياد ديگه؟ آره باشه منتظرتيم به مامان و بابا سلام برسون باشه خداحافظ الو؟ چيه؟ نازلي كتلت دوست داره؟ نمي دونم ولي آره فكر كنم دوست داره. برا غروب داري درست مي كني؟ آره فكر كنم دوست داره. ويسكي هم داري؟

به امين مي گم شايد بتونه گير بياره مرسي رفتم سوپر ماركت نيم كيلو ژامبون گرفتم با خيار شور. چند تا شكلات تخت بسته اي هم گرفتم ديگه بايد چي بگيرم؟ آها يه بسته نون بسته اي يه دوغ با يه نوشابه سياه بزرگ مامان گفت نازلي هيچي نمي ياره؟ هميشه تو بايد همه چي ببري؟ خوردني، ظرف و زير انداز؟ دختر زورش مياد به خودش يه تكوني بده حالش زياد خوب نبود چش بود؟ ديشب مهموني بود بي اجازه ي باباش؟ يا با دوستاش يواشكي رفته بود شام بيرون؟ حالا چه فرقي مي كنه؟ حالش خوب نبود.... اون ظرف هاي پيك نيك كجا هستن؟

توي اتاق انباري توي اون سبد سفيد گوشه ي اتاق. مي خواي يه كوكو درست كنم؟ نه پروانه داره كتلت درست مي كنه بازم به پروانه، دختر حيف شد زن اون پسر علاف شد علاف؟ منم بيكارما خودت ميدوني فرق مي كنه. اون كار داره و نمي ره سر كار. تو چي؟ تو كار داري؟ اگه اين مدرك مهندسي رو نداشتي فكر مي كني اونا، نازلي اينا رو مي گم يك سال منتظرت ميموندن؟ مي بيني كه دختر چقدر ناز مي كنه.... نمي دونم دختر بند اومده بود؟! رفتم تو انباري سبد سفيد و آوردم بيرون از اتاق از توش دو تا ليوان و دو تا استكان و بشقاب و قاشق چنگال و چاقو و نمك دون برداشتم. مامان ميوه داريم؟

آره ريختم تو پلاستيك گذاشتم برات تو يخچال. ساعت چند بايد بري؟ پنج مي رم دنبال نازلي زياد دير بر نگردي ها. اون دفعه كه رفته بودين بيرون ، يادته كه؟ مادرش هزار بار زنگ زد خونه كه چرا اينا دير كردن. پسرت دخترمو كجا برده؟ يه طوري حرف مي زد انگار نه انگار كه دخترشون زن پسرمه! با لج روي ميز آشپزخونه رو دستمال مي كشيد و هي به خودش چشم غره مي رفت تموم شد؟ چي؟ اين حرفات؟مادر شوهر بازي هات؟ دختر رو خفه كردي باشه باشه من ديگه خفه مي شم. ببين هيچي نشده چه زن ذليل شده. داري ميري شماره موبايل پروانه رو بهشون بده كه اگه نگران شدن اونجا زنگ بزنن

ساعت چهارو نيم بود. وسايل و گذاشتم تو صندوق عقب ماشين. گاز پيك نيكي رو هم گذاشتم فكر كنم تهش يه ذره گاز مونده باشه زنگ خونشونو زدم نسيم درو باز كرد گفت بيا تو نازلي هنوز آماده نشده. كفشمو كندم و رفتم تو. مامانش نبود. جناب سرهنگ اومد جلو و باهام دست داد گفت بشين، كنارش نشستم موهاش مثل هميشه مرتب بود لباس خونش هم طبق معمول اتو كشيده! كنترل تلويزيون دستش بود و مدام كانال ها رو عوض مي كرد، از كي تا حالا وسط هفته ها مي رين بيرون؟ خنديدم گفتم يكهو هوس كرديم بريم بيرون از شهر از اين مردم دور بشيم ببينيم مي فهمن ما نيستيم يا نه؟

به تلويزيون كه روبه روش بود نگاه كرد و گفت از شنبه تا پنجشنبه روز كار جمعه روز استراحت و تفريح. شما كه كار ندارين مسئوليتتون سنگين تر بايد مدام دنبال كار بگردين حتي روزهاي جمعه، وقت براي گردش هست اينقدر عجله نكن. نسيم به من و باباش نگاه كرد بهم گفت شربت مي خوري؟ نه ديگه بايد بريم به ساعتم نگاه كردم پنج و ده دقيقه بود سرهنگ گفت قرارت با نازلي ساعت چند بود؟ پنج به ساعتش نگاه كرد و سرشو تكون داد. نسيم با يه زير دستي كه روش شربت بود اومد طرفم، بيا.

شربت و از دستش گرفتم. چقدر قرمز شربت چي هست؟ نسيم خنديد، خون. جناب سرهنگ به نسيم نگاه كرد. نسيم سريع خندش و جمع كرد. شربت و با قاشق توش هم زدم. صداي باز شدن در اتاق اومد. نازلي بود لباس پوشيده آماده اومد طرفم، سلام بريم؟ چقدر زيبا شده بود شربت و گذاشتم روي ميز و از جام بلند شدم رومو كردم طرف جناب سرهنگ از جاش بلند شد به نازلي نگاه كرد ، يه نگاه مخصوص همراه با اشاره ي سر. نازلي روسريشو آورد جلو و برگشت و رفت طرف در. با جناب سرهنگ دست دادم و خداحافظي كردم. نسيم تا جلوي در با ما اومد گفتم تو هم مياي؟

گفت نه بابا حوصله ندارم. نازلي گفت مي خواي پيش بابا بشيني؟ حوصله اونو داري؟ كي گفته پهلوي بابا مي شينم؟ مي رم تو اتاقم فيلم مي بينم، خوبه؟ تازه از مامان هم مراقبت مي كنم. شماره مبايل پروانه رو بهش دادم تو ماشين از نازلي پرسيدم مامانت مگه حالش بد؟ ار صبح تا حالا خوابيده. روشو كرد طرف پنجره، از دست بابام. از وقتي بازنشسته شده از صبح تا شب خونه است. تو همه ي كاراي ما دخالت مي كنه ، تو همه ي كارا حتي تو آشپزي مامان. سر ناهار و شام هي گير ميده ظرف ها و ليوان ها و كوفت ها كه خوب نشستيشون! غذاي امروز شور!.....با نسيم جرو بحث مي كنه كه چرا درس نمي خونه؟ همش دم تلفن يا دم كامپيوتر. با منم كه مي دوني چرا جر و بحث مي كنه؟

حتماً سر من؟ آره ديگه. تو نمي خواي كار پيدا كني؟ من كه مي خوام. كو كار؟ تو مي بينيش؟ زنگ خونه ي امين اينا رو زدم. امين درو باز كرد. پروانه داشت وسايل رو مياورد جلوي در، برام دست تكون داد. به نازلي گفتم پياده نمي شي؟ گفت نه در صندوق عقب و باز كردم امين وسايل رو آورد به نازلي سلام كرد و يه كم با هم حرف زدن. بعدش پروانه اومد. بعد از چند دقيقه مراسم سلام و احوال پرسي سوار ماشين شديم و راه افتاديم. امين به پروانه گفت نوار رو آوردي؟ اه ! يادم رفت. گذاشتمش روي ميز كه بردارمش ولي يادم رفت! گفتم نوار چي بود؟

پروانه خنديد گفت يه نوار از من و امين. ارث گذاشتيم برا بچه هامون آخه نه اينكه تو خونه بي كاريم يه فكرايي به سرمون ميزنه. گفتيم پس فردا بچه هامون ازمون مي پرسن پدرمون چي كارست مادرمون چي كارست؟ اونوقت ما چي جواب بديم؟ اما عوضش الان مي گيم خواننده و نوازنده تازه يه نوار هم پر كردن! نازلي خنديد گفت چي ضبط كردين؟ پروانه گفت من مي خونم امين هم مي زنه، سه تار ميزنه. تو مي خوني؟ مگه بلدي؟ آره بابا. ما همه جوره با امين كنار اومديم تا حالا هر كاري بلد نبوديم ياد گرفتيم اين يكي كه جاي خود داره امين گفت بيا فحش ميده ها، داره فحش ميده از تو آينه به هردوشون نگاه كردم، مي خنديدن.

پروانه با خنده گفت هر وقت بهش مي گم چرا سر كار نمي ري برام نوار مونو مي ذاره بعدش هر دو مي خنديم. نازلي جون زندگي مارو مي بيني تو رو خدا؟ امين گفت برو كلك كيه كه برا هر كي كه مياد خونمون نوارمونو مي ذاره؟ هر دو خنديدن نازلي گفت پس خرجي تون پول غذا و لباستون و اينا رو از كجا ميارين؟ پروانه گفت باباجونش هست. هر ماه حقوق كار نكردشو بهش مي ده. شوهر من اينقدر خوبه كه حداقل نمي ذاره من برم سر كار. اينقدر به هم علاقه داريم كه نمي تونيم دوري هم رو تحمل كنيم از صبح سحر تا شب بايد جلوي ديد هم باشيم!

هر چهار نفرمون خنديديم. پروانه گفت سيگار مي كشين؟ امين گفت آره آره، مي دونم آره با سهند و نازلي بودم.آره؟ گفتم آره. نازلي بهم نگاه كرد، بازم مي كشي؟ امين گفت أه أه ، تا باشه از اين زن هاي پرستار. پروانه گفت نكش. راست ميگه ما كه اسير همسر ناباب شديم بيا امين بذار من و تو به درد خودمون بميريم. هر دو خنديدن نازلي گفت به خدا من اونطوري نيستم. خب بكش سهند ، بكش. نسيم هم سيگار مي كشه هم مشروب مي خوره. هر كاري دلش مي خواد مي كنه بعدش ميگه داره زندگي مي كنه داره حال مي كنه. امين گفت فندك داري؟

از تو داشبورد فندك و در آوردم بهش دادم.پروانه و امين پنجره رو كشيدن پايين باد موهاي من و بعد از اينكه تو آينه نگاه كردم موهاي همه مونو ريخت تو هم. پروانه گفت نگه دار از تو صندوق عقب يه ذره ميوه بيارم بخوريم. كنار جاده نگه داشتم. در صندوق عقب و باز كردم. منو پروانه پياده شديم. صداي زنگ مبايل پروانه اومد. تو گردنش آويزون بود. الو؟... الو؟ صدا قطع و وصل مي شه ما تو جاده ايم. شما؟... كي؟... آها خوبيد؟ چي؟.... چي شده؟ ... باشه باشه الان مي گم... باشه... قيافه ي پروانه تو هم رفته بود. گفتم چي شده؟ گوشي رو قطع كرد، مامان نازلي، حالش بد شده. نسيم بود، خواهر نازلي گفت بيمارستانن

نازلي از ماشين پياده شد، چي شده؟ پروانه به من نگاه كرد مامان؟! سرمو تكون دادم، بيمارستان رفته. بايد بريم بيمارستان رنگش پريده بود. پروانه رفت پهلوش، خوب مي شه نگران نباش نازلي گفت يه بار سكته كرده بود دكتر گفت نبايد عصبي بشه نبايد به خودش فشار بياره همه ي اينا رو دكتر گفته بود تاكيد هم كرده بود اما.... به پروانه نگاه كرد. اشك تو چشماش جمع شده بود گفتم سريع سوار شين بريم بيمارستان نازلي گفت نسيم داشت گريه مي كرد؟ پروانه گفت صداش قطع و وصل مي شد به اندازه ي يك كلمه؟ چي؟ امكان داره گفته باشه مرد! و تو نشنيده باشي؟ آره؟ نه نه گفت حالش بد شده رفتيم بيمارستان. نه نازلي حالش خوب مي شه. كنار پروانه نشست و سرشو گذاشت رو شونش.

امين اومد جلو، مادرش؟ آره جاده رو دور زديم و راه اومده رو با سرعت بر گشتيم همه چي خيلي سريع از كنارمون رد مي شد....

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837