جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  29/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

سه داستان خيلي كوتاه
گروه: داستان كوتاه
نویسنده: مهدي كاوندي

درد

در طي اين هفت ماه درد بي پايان، براي اولين بار به خواب عميقي فرو رفته بود و خواب مي ديد. فرشته اي آمد وگفت: تو را، بر دو بخش خواهم كرد. بخشي را، به يادگار بر زمين خواهم گذاشت، و بخشي را با خود خواهم برد. لبخندي بر لبش نشست. دردش تمام شد. رفت.




وطن

زماني عاشق شده بود كه هنوز نه زبان بلد بود و نه به درستي ميدانست كه كجا و براي چه آمده. ولي زماني فهميد، كه هم زبان بلد بود و هم مي دانست كه كجا و به چه منظور آمده. او حتي درك كرده بود كه مردم اين سرزمين به چه زباني، در كجا، چگونه و به چه منظور عبادت مي كنند. ديگر به رنگ موهايش هم توجهي نداشت و با آنكه آخرين روز آخرين هفته سال بود، منتظر تبريك هيچ يك از هموطنانش نبود. پس از پوشيدن كت مشكي، نگاهي به آينه كرده بود و متوجه شده بود كه چهره اش هيچ شباهتي به عكس شناسنامه اش ندارد. براي شركت در مراسم پايان سال از خانه خارج شد. شناسنامه اش را در اولين سطل زباله انداخت و ديگر هيچگاه به زبان مادري صحبت نكرد!




معامله

مرد مو سفيد وقتي رسيد كه دخترك مي خنديد. خندهايش را ديد و به خود لرزيد. قرار داد خريد كليه را امضا كرد و چكش را هم كشيد. خارج كه شد، نفسي كشيد و خنديد. دخترك ماند و چك و پس انداز سه ماه فاحشگي. او هنوز براي خريد قلب انتظار مي كشيد.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837