جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > افسانه ها و فرهنگ توده

جنگ بلور
گروه: افسانه ها و فرهنگ توده

در زمان قديم پيرمردي با دخترش در يك شهري زندگي ميكرد. او دخترش را خيلي دوست ميداشت. اين پيرمرد زني داشت كه از آن زن هم دو دختر داشت. پيرمرد روزها به باغ پادشاه ميرفت و كار ميكرد و شب به خانه برميگشت. اين را هم بگويم كه مادر دختر اولي مرده بود. پدر هر شب كه به خانه مي آمد دخترك شكوه داشت كه خواهرانم مرا زده اند. پيرمرد ناچار دخترش را با خودش به باغ مي برد تا كم كم بزرگ شد. روزي از روزها كه پسر پادشاه به باغ مي آيد چشمش به دختر مي افتد. يك دل نه صد دل عاشق او مي شود و از پيرمرد ميخواهد كه دخترش را به عقد او درآورد. پيرمرد ميگويد كه يا قبله عالم! ما كه قابل شما را نداريم. شاهزاده اصرار ميكند و پيرمرد هم ناچار قبول ميكند و شب كه به خانه برمي گردد داستان را براي زنش ميگويد.
اين زن پدر كه چشم ديدن دختر را نداشت فكري به خاطرش رسيد. مقداري زغال بيد و روغن خشخاش مي خرد و زغال را ميكوبد و يكروز كه قرار بود دختر را به حمام ببرد او را در اتاقي دور از چشم پدرش ميبرد و سر تا سر بدن او را با زغال سياه ميكند. روز بعد از طرف شاهزاده براي عقد دختر، به خانه آنها آمدند و او را با خود به خانه شاهزاده بردند و به عقد شاهزاده درآوردند. وقتي كه عروس و داماد به حجله رفتند و داماد چشمش به عروس افتاد ناراحت شد و فوري پيش پدر و مادرش آمد و از آنها خداحافظي كرد و رفت و گوشه اي از باغ كه كنار قصر بود خانه گرفت و زندگي كرد.
دختر كه ديگر عروس شاه شده بود و در خانه آنها ماند. مدتها گذشت. يكروز نانوائي به خانه شاه آمد تا براي آنها نان بپزد. عروس هم در پختن نان به آنها كمك ميكرد. او كه خسته شده بود و عرق از پيشانيش ميريخت دستمالي كه بغل دستش افتاده بود برداشت و پيشانيش را با آن پاك كرد. مادر داماد آمد و چون دستمال را كثيف ديد پرسيد كه چه كسي اين دستمال را سياه كرده است؟
عروس گفت كه من پيشانيم را با آن پاك كرده ام. مادر داماد وقتي كه به پيشاني عروس نگاه كرد ديد كه جاي دستمال خيلي سفيد شده است. همان موقع دستور داد كه حمام را قرق كردند و دختر را به حمام بردند و يك دست رخت گرانقيمت به تن او كردند و به خانه آمدند. بعد موضوع را از او پرسيدند او گفت كه اين كار را زن پدرم بر سر من آورده است. بعد از همه اين كارها مادر داماد يك دست رخت سفيد به تن دختر كرد و او را بر اسب سفيدي سوار كرد و يك سكه سفيد به او داد و روانه باغ كرد.

در آن موقع داماد هم توي باغ بود و مادر داماد به عروس گفته بود وقتي به در باغ رسيد بگو: «اسبم سفيد، خودم سفيد، دارم پول سفيد، ميخواهم گل سفيد» دختر همين كار را كرد پسر پادشاه به در باغ آمد و سكه از دختر گرفت و يك دسته گل سفيد به او داد. دختر به خانه آمد روز بعد باز همين كار را كرد اما اين بار رخت سرخ به تن كرد و بر اسب سرخ سوار شد و يك سكه سرخ در دست به در باغ آمد و گفت: «خودم سرخ، اسبم سرخ، دارم پول سرخ، ميخواهم گل سرخ.»
اين بار هم پسر پادشاه به در باغ آمد و يك دسته گل سرخ به او داد و پول را از او گرفت. دختر به خانه آمد روز بعد هم رخت زرد به تن كرد سوار بر اسب زرد شد و با يك سكه زرد به در باغ آمد و گفت: «خودم زرد، اسبم زرد، دارم پول زرد، ميخواهم گل زرد،» پسر پادشاه براي بار سوم به در باغ مي آيد و چون چشمش به دختر مي افتد از او ميپرسد كه از كجا مي آيي و به كجا ميروي؟ دختر ميگويد از چين مي آيم و به ماچين ميروم. دختر از پسر پادشاه آب ميخواهد. شاهزاده يك ظرف چيني را پر از آب ميكند و براي دختر مي آورد. دخترك قبول نميكند و ميگويد كه مادر ظرف چيني آب نميخوريم و در جنگبلور آب ميخوريم. شاهزاده يك جنگ بلور را پر از آب ميكند و براي دختر مي آورد. دختر همين طور كه مادر داماد به او گفته بود جام را از دست داماد نميگيرد و جام به پاي او ميخورد و پايش زخم ميشود.
شاهزاده با دستمالي كه در جيب داشت پاي او را مي بندد و دسته گل به او ميدهد و به خانه مي آيد. پسر پادشاه كه از تنهائي به تنگ آمده بود تصميم ميگيرد كه به خانه برود. روز بعد شاهزاده به خانه مي آيد و موقعي كه به خانه ميرسد چشمش به گلها مي افتد و ميپرسد كه اين گلها كجا بوده است؟ مادرش ميگويد مال همان كسي است كه به در باغ آمد و از تو گرفت. شاهزاده وارد اتاق ميشود و صدائي ميشنود كه ميگويد: «هر چه كرد جنگ بلور كرد، هر چه كرد دنياي نور كرد.» شاهزاده موضوع را از مادرش ميپرسد ميگويد من نميدانم.
شاهزاده وقتي كه داخل اتاق ميشود صوتري مي بيند چون ماه. آنوقت مادرش موضوع را از اول تا آخر برايش ميگويد. شاهزاده با دختر عروسي ميكند و زن پدر به قصاص عمل خود ميرسد.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837