يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود. يك روز كبوتري به جوجه خود پرواز ياد مي داد و نزديك درختي رسيدند و بر شاخه اي نشستند تا بعد از رفع خستگي بروند. روي شاخه پايين تر يك لانه خالي بود. جوجه كبوتر پريد روي ديواره لانه و گفت: «چه جاي خوبي است، خانه اي روي درخت سبز.» آشيانه مال يك كلاغ بود كه آن را رها كرده بود و رفته بود و از اتفاق آن روز از آنجا مي گذشت. همينكه جوجه كبوتر را در آنجا ديد آمد جلو و قارقار فرياد كشيد كه «اي مرغ خيره سر، چرا در لانه من نشسته اي و از كي اجازه گرفته اي؟» كبوتر گفت:«اجازه نگرفته ايم به لانه هم كاري نداريم، من داشتم به جوجه ام پرواز ياد مي دادم و او خسته شده بود، چند دقيقه اينجا نشستيم و اگر به خاطر اين بچه نبود اصلا روي درخت نمي نشستيم. ما مرغ درخت نشين نيستيم، حالا هم داريم مي رويم، بيخودي هم داد و فرياد نكن.» كلاغ گفت:«حالا زبان درازي هم مي كني؟ روي درخت مردم مي نشيني، در لانه مردم منزل مي كني و به من مي گويي داد نزنم! شما خيلي بيجا كرديد، خيلي غلط كرديد اينجا نشستيد. به من چه مربوط است كه به بچه ات پرواز ياد مي دادي يا نمي دادي، حالا هم پدرت را درمي آورم، آبرويت را مي ريزم، كبوتر را چه به اين غلطها كه به لانه كلاغ چپ نگاه كند!» كبوتر گفت:«تو كه باز هم داري فرياد مي كني! گفتم كه به لانه ات نظري نداشتيم، حالا هم داريم مي رويم، اگر هم جسارتي شده شما به بزرگواري خودتان ببخشيد. چرا بيخود دعوا درست مي كني. بفرما، بچه ام را برداشتم و رفتم.» كلاغ دوباره فرياد كشيد:«بيخود نشستي بيخود هم رفتي، مگر مي گذارم بروي. من الان همه مرغها را جمع مي كنم، آبروي همه كبوترها را مي ريزم. چه معني دارد در خانه مردم جا خوش كنند. مگر اينجا كاروانسرا است، مگر اينجا آموزشگاه پرواز است، شما غلط كرديد كه روي اين درخت آمديد، اي داد، اي فرياد، اي مرغها، اي پرندگان، بياييد. اينجا دعوا شده، قارقار- قارقار.» كلاغ، جوجه كبوتر را هم به زمين پرت كرد و داد و فرياد را از حد گذراند. كبوتر عصباني شد و گفت:«حالا كه خودت غوغا دوست مي داري درستت مي كنم، اصلا اين لانه مال خودم است، از اينجا هم نمي روم، هر كاري هم مي خواهي بكن.» كلاغ صدايش را بلندتر كرد و بر اثر داد و فرياد او مرغها جمع شدند و گفتند چه خبر است؟ كلاغ گفت:«اين كبوتر آمده در لانه من منزل كرده، شما شاهد باشيد، من او را اذيت مي كنم، من او را زنده نمي گذارم.»
|