قهرمان اين داستان آموزنده سمبل انسان هاي با اراده و اميدوار و صحراي پوشيده از برف و يخ اطراف او سمبل دنياي پر رنج و عذاب و كيسه طلاي خام كه با زحمت و مرارت بدست آورده بود و عاقبت هم آن را بر خاك مي ريزد سمبل هوي و هوس ها و خواسته هاي بيهوده زندگي است.
مردي از گروه طلاجويان در شمال كانادا در استپ هاي پر برف و سرماي كانادا گرفتار مي شود و درحين نبرد با حيوانات وحشي خودش هم مانندي حيواني درنده به شكار پرنده ها و ماهي ها مي پردازد و درنهايت بعد از آنكه تمام طلاهايي را كه با مشقت جمع آوري كرده بود از دست مي دهد، توسط سرنشينان يك قايق نجات پيدا مي كند.
|