داستان در باب نويسنده مشهور و هوسراني است كه وقتي از يك مسافرت طولاني به منزل مراجعت مي كند با نامه اي از سوي يك زن ناشناس برخورد مي كند.
زن جوان در اين نامه به شرح چگونگي آشنايي و برخورد آنها با يكديگر مي پردازد و ضمن شرح دادن عشق اصيل و پاك خود به نويسنده هوسران خبر از مرگ فرزندشان مي دهد، فرزندي كه نويسنده هرگز آن را نديده و در اثر هوسراني او و تسليم دختر جوان پا به عرصه وجود گذارده و حالا در نبود پدر هم از دنيا مي رود.
نويسنده از زبان دختر جوان به ناهنجاري هاي اجتماعي و معضلات رواني افراد جامعه اشاره مي كند و نشان مي دهد كه چگونه ناهنجاري هاي اجتماعي ريشه در معضلات روحي و رواني افراد دارد و اين معضلات روحي و رواني هم چيزي جز عقده هاي سركوب شده افراد جامعه نيست (زوايك از طرفداران و حاميان سرسخت هم وطن خود فرويد بوده است) وي ضمن تشريح شخصيت نويسنده از زبان دختر جوان، مرگ اخلاقيات، تهيه شدن زندگي انسان ها از معني، پوچ گرايي و ديگر مشكلات انساني را كه در دوران روشنگري زندگي مي كند را نمايش مي دهد. انساني كه زماني پي به ارزش هاي بي پايان و جاويدان از دست رفته مي برد كه بسيار دير شده است.
|