اصلي وجود دارد كه اگر روزي اميد از زندگي انسان رخت ببندد، حيات هم با همه شيريني و حلاوت خود از عرصه زمين محو خواهد شد. زندگي بي اميد همچون درخت بي بر و زمين لم يزرع است و اين كتاب سعي در نمايش همين اصل دارد. دلقك پيري كه ديگر قادر به خنداندن تماشاچيان نيست به لوين ؛ جوان زيبا رويي كه پاهايش فلج شده برخورد مي كند.
تصادف به نحو عجيبي اين دو را در مسير هم قرار مي دهد. دلقك پير با تمام مشكلاتي كه گريبانگير خودش است مي كوشد با لوين جوان و نااميد را به زندگي اميدوار سازد. يك عمر بازيگري در روي صحنه هاي نمايش از دلقك پير روانشناسي مجربي ساخته و او مي داند كه با دادن اميد به دختر جوان، او دوباره با زندگي آشتي خواهد كرد و مشكلات و معضلات خود را هرچقدر هم كه بزرگ باشد پشت سر خواهد گذاشت.
او (دلقك پير) در اين راه آنقدر كوشش مي كند تا سرانجام به موفقيت مي رسد.
|