در منطقه و كوهستاني «هوپ» به دليل مشاهده شدن تعدادي گرگ كه به شكار دامها ميپردازند، آرامش افراد ساكن و دامدارهاي منطقه به هم ميخورد. زيستشناسان اداره حفاظت از حياتوحش آمريكا به تكاپو ميافتند زيرا خوب ميدانند كه دامدارهاي «هوپ» به شدت از اين موجودات بيزارند و از 150 سال قبل كه شكارچيان به منطقه آمده بودند و جادهاي با جمجمهها و استخوانهاي گرگ ساخته بودند تاكنون گرگي در اينجا مشاهده نشده بود.
بانفوذترين دامدار «هوپ» مردي است به نام «باك كالدر» كه بسيار مستبد و درعينحال جذاب و زنباره است وي به شدت با گرگها دشمن است براي كشتن آنها به طرق مختلف و انواع حيلهها متوسل ميشود اما از نيويورك زيستشناسي به نام «هلن راس» به آنجا منتقل ميشود كه با كشتار مجدد گرگها مبارزه كند.
«هلن» 29 ساله و مجرد است و در زندگي قبلي با نامزدش شكست خورده است حالا تنها به اين منطقه آمده و به مطالعه درباره اين موضوع ميپردازد. از طرفي پسر كوچك «باك كالدر» به نام «لوك» كه از تنهايي دروني وحشتناكي رنج ميبرد و اين مسأله منجر به لكنتزبان وي شده است نيز به طبيعت و به ويژه حيوانات و گرگهاي علاقهمند است و اين مسأله باعث ميشود كه بين او و هلن دوستي و الفتي به وجود بيايد و درست درحالي كه «باك» در انديشه تصاحب «هلن» است او به پسر «باك» دل ميبازد و اين دو گروه در تضادي آشكار به مبارزه با يكديگر ميپردازند هلن و لوك براي نجات جان گرگها و روح طبيعت و باك براي حفظ موضع استبدادي و قلمرو ديكتاتوري خويش و درنهايت...
|