داستان كتاب در رابطه با مرد جواني است كه از روستاي خود به شهر آمده امرار معاش ميكند ، وي تعمير كار ماشينهاي لباسشوئي است او كه در گذشته بسيار با غم نان مواجه بوده است امروز با در آمدي كه دارد روزگار متوسطي را مي گذراند و با دختر آقاي ويك بر شخصي كه در واقع كار فرماي اوست قصد ازدواج دارد. همه چيز از يك آينده روشن حكايت مي كند اما با ورود دختري به نام هدويگ كه از روستاي مرد جوان به قصد معلم شدن به شهر مي آيد و مسئوليت پيدا كردن مسكنش با اوست همه چيز به هم مي ريزد و ديوانه وار عاشق دختر مي شود و......
نويسنده در اين كتاب مساله بغرنج گرسنگي را به شكل سمبوليك نان مطرح مي كند ، ناني كه مرد در تمامي دوران نوجواني و قسمتي از جوانيش در پي يافتن آن است و به دست آوردنش در ورطه اي از حرص آز با معصوميت و انسانيت درون خويش دست به گريبان است . تا جائي كه دست به دزدي از صاحب كار خود مي زند و با پول آن براي خود نان مي خرد .
|