جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  01/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

مسابقه پيروزي
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: ژرژ كنشون
منبع: حسين مقدم

در اواخر قرن بيستم، كشور اسپانيا در گير يكي از خونين ترين و بزرگ ترين جنگهاي داخلي تاريخ سياسي معصر شد. سلطنت طلبان و سازمانهاسي ناسيوناليسمي فاشيست به رهبري ژنرال فرانكو براي در دست گرفتن قدرت مطلقه و جلوگيري از خود مختاري ايالت كاتالان و باسك ، مبارزه اي بي امان و مرگبار را با ارتش آزادي بخش جمهوري خواهان اسپانيا آغاز كرد.

در دوران ارتش جمهوي خواهان طيف هاي وسيعي از رو شنفكران ، دانشجويان و كارگران و كشاورزان ، گروهاني بين المللي از افرادي چون رژي دوبره ، رومن رولان، و ..... در آن حضور داشتند، سازمانهاي جدايي طلب كاتلان وeta ( سازمان جدايي طلب باسك) فعاليت مي كردند اما در نهايت امر اين حذب كمونيست اسپانيا ، بود كه سبب حمايتهاي مادي، سياسي و تسليحاتي اتحاد جماهير شوروي و پشتيباني معنوي رو شنفكران چپ گرا ياروپا( مانند فوكو ، رومن رولان، و .... كه بسياري از آنها در اسپانيا مشغول نبرد بودند) رهبري انقلاب را در دست گرفت.

رهبران اتحاد جماهير شوروي با نفوذ و هدايت حزب كمونيست اسپانيا ، عملا جنبش انقلابي مردم اسپانيا را كنترل مي كرد و با بر منافع خود از اين جنبش مردمي به عنوان عامل فشار و برگ برنده در مذاكراتش با كشور هاي حزبي سود مي برد ، همين تسلط و هدايت اتحاد جماهير شوروي بر اين جنبش مردمي بود كه سبب شد تا رهبران شوروي آنگاه كه از نتايج مثبت مذاكرات خود با طرف غربي و نمايندگان رژيمهاي بورژوازي!! اطمينان حاصل كردند، ديگر ادامه جنبش انقلابي مردم اسپانيا را به صلاح خود ندانسته و با كارشكني ها و تفرقه افكني هاي حزب كمونيست ، راه پيروز ي فالانژهاي زير فرمان ژنرال فرانكو را هموار كردند .

تنوع وسيع طيف هاي انقلابي جنبشي كه بيشتر ذكر آن رفت، انظباط آهنين ارتش فالانژها كه زير فرمان مرداني قاطع و لايق مانند ژنرال فرانكو و ژنرال مولا به خوبي سازماندهي شده بود، حمايت پادشاه اسپانيا ( خوان كارلوس) و طبقه اشراف اسپانيا به همراه ملاكان و خانواده هاي سرشناس اسپانيا كه از به قدرت رسيدن انقلاب سرخ به رهبري كمونيست ها به وحشت افتاده بودند و در نهايت پشتيباني كشور هاي بلوك غربي كه به كمك مالي و تسليحاتي و پياده شدن ارتش ايتالياي موسوليني (فاشيست ايتاليا) منجر شد، همه و همه شكست آزادي خواهان را تسريع و پيروزي فاشيست ها را تسهيل كرد ، هر چند چنان كه گفتيم نقش اول و كليدي در اين شكست را بايد به پاي خيانت حزب كمونيست اسپانيا و اربابان روسشان نوشت.

تاريخ به اين جنايت گواهي داده و خواهد داد .

خيانتي كه شما بهترين، اصيل ترين، رشيد ترين فرزندان اسپانيا قربانيانش بوده اند و جمله معروف استالين كه گفته بود: هيچ گاه ملتي اينچنين پيروزمندانه شكست نخورده است! در عين حقيقت و درستي هرگز نمي تواند پرده بر اعمال امپراليسم شوروي و جنايات اين رژيم و احزاب دست نشانده اش در حق بشريت كشيد. نبردي كه ملغمه اي از برخورد هاي ايدئولوژيكي( ميان فاشيست و جمهوري خواهي) اختلاف قومي ميان( كاتالان ها و باسكي ها در مقابل اتحاد طلبان) و آوردگاه گزينه هاي اخلاقي (ميان استبداد و آزادي خواهي) بود، سر انجام با پيروزي فالانژها ، حاكميت استبداد و تفوق فاشيسم به پايان رسيد تا بر خلاف داستان اساطيري و اسطوره هاي پهلواني ، سياهي ها تاريكي ها، زشتي ها و پلشتي ها پيروز ميدان باشند.

اين حقيقت تاريخ بشريت است و براي تجزيه و تحليل صحيح آن بايد ديدي واقع گرانه و حقيقت طلبانه داشت ، اگر چنانچه فروغ فرخزاد ميگفت: خانه سياه است! بايد اين سياهي را ديد ، بايد اين حقايق تلخ را پذيرفت و با شهامت و شجاعت شرح و تفسير شان كرد تا ضعف هاي بشريت بيش از پيش آشكار شود و از ميان همين شكست ها پيروزي بسازد و از وراي همين برگ ها ي سياه آينده اي روشن را رقم بزند.

ژرژ كنشون در كتاب مسابقه پيروزي از همين ديد واقع گرايانه و موشكافانه به برسي جنگ داخلي اسپانيا پرداخته است و به همين دليل علي رغم كهنه بودن موضوع( جنگ هاي داخلي) اسپانيا، اثري به معني واقعي كلمه ، نو آفريده است.

خوان پسر كوچك خانواده آسانتيستبان ( خانواده اي ثروتمند و سرشناس) كه به سرخ ها ملحق شده، پس از شكست جنبش براي مخفي شدن به خانه برادرش ( سرهنگ لوئيس آساستيستبان فرمانده هنگ فالانژ!!! پناه مي برد تا براي فرارش به خاك فرانسه آماده شود و آرامش نسبي و كوتاه را در طول چند سال جنگ و گريز تجربه نمايد و اين بار اولين بار نيست كه در جنگ ايدئولوژيك داخلي ، برادر بر روي برادر و پدر بر روي پسرش تير مي اندازد ! اين حقيقتي است غير قابل انكار با مراجعه لوئيس به منزل و مواجه شدن با برادر انقلابيش ، داستان وارد مرحله كاملا جديد مي شود ، اين دو كه در طول چهار سال ، در جبه هاي نبرد عليه يكديگر مبارزه مي كردند حالا در گير جنگي صد چندان سهمگين تر و خانه براندازتر شده بودند، جنگ با دنياي درونشان ، نبرد با خاطره هاي مشتركشان ، عواطف برادرانه شان و اصول اخلاقيشان كه در خانواده و جامعه فرا گرفته بودند و آنها را غريز مي شمردند، اصول اخلاقي محكم كه برادر كشي و خيانت به برادر را هرگز مجاز نمي شمرد، حتي در شرايطي كه اداره منو اطلاعات ارتش شبانه روز دنبال فراريان انقلابي مي گشت و كمك به اين فراريان ياغي! امري بود غير قابل بخشش و شايسته اشد مجازات اگر چه پناه دهنده سرهنگ لوئيس آسانتيستبان باشد!

در اين زمان است كه ژرژ كنشون از خلال گفتگو هاي دو برادر و بررسي افكار شخصي هر يك در خلوت خودشان ، هم به تحليل روانشناختي هر يك ازآن دو مي پردازد و هم جريان داستان را از گذشته ياد آوري كرده و به زمان حال مي آورد . ما در اين تحليل هاي روانش ناختي از مشكلات روم يو به ابهام هاي دروني يك چريك آزادي خواه ( كه ساله در فضايي ايدئولوژيك و ايده آليستي زيسته و از جامعه خود منفك است) آگاه خواهيم شد، همان مشكلاتي كه قوي ترين مردان و زنان انقلابي را به زانو در مي آورد و يا به بيراهه مي كشاند .

در حالي كه جنگ به پايان رسيده و زندگي عادي از نو به جريان افتاده( همه مردم در حال صحبت كردن از مبارزه گاو بازي روز يكشنبه هستند و اين نماد از سرگيري زندگي روزمره و غير انقلابي) چريك جوان نمي تواند ار تباطي منطقي ميان آنچه برايش مبارزه كرده و روحيات و خواسته هاي جامعه اسپانيا برقرار كند. گوئي او در طول اين چهار سال در خلاء مي زيسته ، خلائي كه در آن تمام انسانها( زن و مرد، پير و جوان) براي آزادي و ارزشهاي انقلابي مي رزمند و جز بر پا كردن آرمانشهر انقلابيون فكر ديگري در سر ندارند.

او در تقابل با واقعيت موجود ( جامعه واقعي اسپانيا و مردمش كه خواهان زندگي آرام و با لذت هستند و در واقع از همه مهمتر خواهان زندگي كردن هستند) هر روز بيش از پيش دچار ابهام و سر در گمي مي گردد و در ديوار بلند انديشه ها و آرمانهاي انقلابي اش كه ( كه تا چندي قبل نفوذ ناپذير نمود) گسيختگي و شكاف پديدار مي شود. اين سخت ترين و دردناكترين لحظات زندگي يك فرد آرامخواه است ، در حالي فرياد ياران همسنگر و آخرين وصيت هاي همرزمان كشته شده در گوشش مي پيچيد، او بايد افكار آرماني و رويايي خود را به كناري بگذارد و با دنياي واقعي روبرو شود، اين ترديد در اهداف و آرزو هاي انقلابي ، حقيقتا كه از مرگ صد بار سخت تر و درد آور تر است .

در سنت در نقطه مقابل ، سرهنگ لوئيس آسانتيستبان ، كه به ظاهر به لشكر پيروزي تعلق دارد، هر روز بيشترو بيشتر خود را در ميان گله اي از غارتگران پست و تازه به دوران رسيده و حيواناتي وحشي و درنده خو كه فرگ ها بسيار زيبا و خوشدوخت به تن مي كنند!! ،تنها احساس مي كند.

او هم براي اسپانياي متحد و مرفه به مبارزه پرداخته بود و كينه سرخها و آزادي خواهان را در قامت دشمنان اسپانيا در دل خود پرورانده بود ولي حال به چشم مي ديد كه افسران جوان ، خوشگذران و فاسد پله هاي ترقي را يكي بعد از ديگري مي پيمايند تا مواهب بيشتري از امكانات كشور را از آن خود كنند ، آنهايي كه بايد حافظ جان ، مال و ناموس مردم اسپانيا باشند خود به بزرگترين دشمنان آن تبديل شده اند و فرماندهي ارتش نيز نه تنها به اين افسار گسيختگي و فساد دروني ارگان تحت امرشان دهنه نمي زدند،( فساد و افسار گسيختگي دوران پيروزي كه جايگزين نظم آهنين ارتش در دوران انقلاب شده بود) بلكه گوئي سبقت را از افراد خود مي ربائيد و از هر وسيله اي براي تحكيم قدرت استبدادي خود و حفظ و مراقبت از امتيازات نامشروعشان سود مي بردند آيا بايد اين ننگ را پذيرفت و برداري كه از گوشش و پوست انسانه است را به ضد اطلاعات ارتش تحويل داد ؟

لوئيس اين افراد را بخوبي مي شناخت ، از افكار ماليخويايي ، عقده هاي پنهان و حرص و علاقه مفرط آنان براي دست يابي به مواهب دنيوي( موا هبي از زندگي ناكرده، آرزوهاي دوران فقر و نداري) با خبر بود چرا كه در يك محيط با آنها كار ميكرد و از نزديك آنها را مورد برسي قرار مي داد . ارتشي كه جنبشي عظيم را سركوب كرد ، از تجزيه كشور جلوگير ي نمود و از غلتيدن مملكت به دامان ارتش سرخ ممانعت به عمل آورده بود، حال در مقام حاكمان جديد به واسطه استبداد و خفقان حاكم بر فضاي كشور در صف مقدم غارتگران سرمايه هاي قرار گرفته و هرگونه اعتراضي را با گلوله پاسخ مي دهد.

اين نيز براي افسران با شرافت به همان اندازه چريك هاي جوان ، سر خوردگي ياس و ابهام ايجاد مي كند، قاطعيت و اراده را از آنان سلب مي نمايد و بيش از پيش منزوي و گوشه گيرشان مي كند و اين گوشه گيري راه را براي ترقي افراد پست و فرومايه و فرصت طلب هموار مي كند. منافع ملي ، اقتصاد و فضاي سياسي كشور بازيچه دست چند ژنرال، ملاك و كارخانه دار ثروتمند شده است كه به چشم مالكيت شخصي به اين امور مي نگرد!!

حال اين دو برادر ، در يك خانه ، در مقابل يكديگر نشسته اند و از ميان سر خوردگي ها و نا اميديها ، آرمانه و اعتقادات ، عواطف و خاطرات مشترك خانوادگي بايد در باره آينده خود تصميم بگيرند. آيا عواطف برادرانه و سر خوردگيهاي مشابه هر يك بر اعتقادات و افكارشان( كه متضاد و در مقابل يك ديگر است) غلبه خواهد كرد؛ اي زندگي عادي و روزانه در اين خانواده متشخص و قديمي از سر گرفته خواهد شد؟ هر كدام از اين دو برادر در مسابقه اي براي دست يابي به پيروزي هاي متضاد شركت جسته اند ولي اينك بايد در مسابقه اي براي دست يابي به پيروزي هاي متضاد شركت جسته اند ولي اينك بايد در مسابقه اي براي دست يابي به پيروزي مشترك حضور پيدا كنند و تمام نيرويي كه دنياي مشتركشان درونيشان به آنان اهدا مي كند، از نو مبارزه كنند.

مبارزه اي براي شكستن ديواري كه بينشاني قرار گرفته ، مبارزه اي براي در هم كوبيدن بين آنها و زندگي عادي آيا موفق خواهد شد؟

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837