جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  28/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

طبقه جديد
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: ميلوان جيلاس
منبع: بابك كياني

سر انجام در پي انقلاب اكتبر 1317 در روسيه تزاري، اولين حزب كمونيست تاريخ بشري ( حزب بلشويك) به رهبري ولاديمير ايليچ لينن توانست بر ريسمان قدرت چنگ بياندازد و از خلال يك نبرد داخلي خونين و طولاني مدت با كشتارو سركوب نيروهاي اجتماعي وسياسي مخالف ، خود را براريكه قدرت تثبيت كند. از اين زمان دوره تاريخ جديدي بر كتاب تاريخ بشريت افزوده شد و نظامي خاص و منحصر به فرد با شعار بر پايي جامعه بي طبقه متولد شد كه سر منشا هزاران نظام و حزب مشابه خود بود و تحولات وتغييرات فراواني را در عرصه هاي مختلفي مانند سياسي- فرهنگي- اجتماعي و ... پديد آورد.

آنچه كه در كمون اوليه پاريس توسط « كارل ماركس » به عنوان الگو مطرح شده و به رشته نگارش در آمده بود، حال در كشور پهناور و امپراطوري متشكل از ملتها و اقوام مختلف، مي رفت تا انقلابي همه جانبه بي آفريند و نه تنها ساختار جامعه را دگرگون كند بلكه بشر جديدي خلق كند.

و از اين راه آغاز گر همان پروسه اي باشد كه ماركس در نهايت آن را به نابودي سرمايه داري و تشكيل كمون ثانويه ربط مي داد، جامعه اي آرماني كه در آن اثري از استثمار و نابرابري نباشد ؛ دست كم هواداران مرام ماركسيستي چنين مي انديشيدند.

فلسفه ماركسيستي كه بر دو اصل دياليكتيك و ماترياليسم استوار بود ، خمير مايه و ماده اوليه تئوريسين ها و ايدئو لوگ هاي احزاب كمونيستي را براي طراحي اين نظام منحصر به فرد فراهم كرد. تقدم ماده و اصل تغيير دگرگوني بدون دخالت اراده بشري از ستون هاي مهم انديشه كلاسيك ماركسيسم است ، هر چند كه اين تئوريها ابتدا از سوي كساني ارائه شد كه به هيچوجهي تئوريسين مرام كمونيستي نبودند مانند ماترياليسم كه از انديشمندان سده هجدهم فرانسه به عاريت گرفته شده بود .

انديشه ها وتفكرات انديشمندان سده هاي گذشته به دست توانائي ماركس در قالب مجموعه اي واحد و منجم به خدمت گرفته شد تا جهاني نو مي آفريند اين مطلبي بود كه ماركس همواره بر آن تاكيد داشت (( فلاسفه گذشته فقط جهان را تفسير كرده اند حال آنكه بايد جهان را تغيير داد)) و ماركس وانگلس از همين تئوريها عاريتي براي خلق فلسفه اي كه توان انجام اين امر خطير ( تغيير جهان) را داشته باشد سود بردند هر چند واقعيتهاي اجتماعي دوراني كه ماركس و انگلس در آن به سر ميبرند و تجربه هاي زندگي شخصيشان به شدت بر افكار وعقايد فلسفي اين دو تاثير گذاشته بود كه اين امري است كاملا طبيعي و آميخته با خصوصيات بشري تفاوت عمده اي كه تفكرات ماركس وانگلس با پيشينيان خود داشته وجود اراده بشري و دخيل بودن آن در تغيير و تحولات جوامع بشري بود ، امري كه در ماتريالسم مطلق هگل جايي نداشت و قوانين از پيش نوشته شده و غير قابل تغيير بود كه زندگي بشري را رقم مي زنند.

ماركس در حقيقت امر حيطه عملي برخي از قوانين اجتماعي در جامعه صنعتي را درك كرده بود ، چرا كه در اين جامعه زندگي ميكرد و آثار نظم سرمايه داري و قوانين اجتماعي بر خواسته از از آن را به راحتي و وضوح مي ديد . ولي اين قوانين مربوط به دوره اوليه پيشرفت سرمايه داري صنعتي است و بالطبع در مراحل تكميل و تثبيت نظام سرمايه داري صنعتي ازامنيت و صلابت لازم برخوردار نخواهد بود و در همين اولين قدم است كه ادعا نادرست كمونيست ها كه ماركس را كاشف كليه قوانين جامعه مي شماردند روشن مي شود. اين ادعا ماركس را از مقام انديشمندي خلاق به پيامبري بزرگ ارتقا مي دهد و راه را بر انحصار انديشه كه به شدت از سوي احزاب كمونيستي ( چه در داخل چه در خارج حزب) تبليغ و ترويج مي شود، مي گشايد و اين در واقع اولين قدم ومهمترين قدمي است كه كمونيست ها براي ساختن نظم توتاليتر و خود كامه خود به آن نياز دارند هر چند كه حزب بيشتر قدرت مي يابد و سايه سنگين كنترل خود را بر عرصه هاي مختلف حيات بشري مي گستراند اصولي بر گرفته از تعاليم ماركس نيز اهميت خود را بيشتر از دست مي دهد ، زيرا كه حزبي كه با اعتقاد به اصل تغيير و دگرگوني ، خواهان اصلاح جوامع بشري است خود كمترين تغييري را بر نمي تابد و كوچكترين انتقاد حتي درون حزبي و تكثير انديشه را (كه پايه و اساس تغيير و تحول است) سركوب مي كند!!

ماركس هرگز ادعاي جهانشمولي فلسفه خود را نداشت ولي شاگردان او در راس حزب بلشويك چنين ادعايي را بر خود هموار كردند ، آنها در حقيقت امر ايدئو لوگهايي با ديد محدود بودند كه از افكار فلسفي ماركس سيستمي از احكام دگم وجامد آفريدند و از اين سيستم منسجم و بسته كه تفسير را خودشان انجام مي دادند ! براي برقراري استبداد و نظام توتاليتري سود بردند كه تاريخ بشريت هرگز نظير آن را به خود نديده بود .

تئوريهاي ماركس تا زماني كه سرمايه داري صنعتي در مراحل اوليه خود به سر مي برد حالت جنيني داشت ولي هنگامي كه اين نيروي وسيع با تثبيت خود سعي كرد تا جهان اطراف مبدا خويش (اروپاي غربي) را متاثر كند ،تئوريهاي ماركسيستي نيز از حالت جنيني خارج شد و كم كم خود را براي ورود به دنياي جديد آماده نمود .

نياز به صنعتي شدن همزمان با رشد خود در كشورهاي اروپايي شرقي ، ماركسيست را نيز به دنيا آورد ، افكار و انديشه هاي ماركس از كتا بها و جزوهاي درسي او خارج شد ودر ميان طبقات مختلف اجتماعي هواداراني يافت ، همان هواداراني كه به صورت انقلابيوني حرفه اي هسته مركزي حزب بلشويك را تشكيل دادند و سر انجام همان طور كه خواهيم ديد طبقه جديد را از همين هسته مركزي متولد شد و پا به عرصه وجود نهاد . تولد انديشه هاي ماركس همزمان با رشد سرمايه داري صنعتي به يك مشكل نبود در كشورهايي كه صنعتي شده بودند و يا صنعتي شدن در آنها با سرعتي مناسب پيش مي رفت ، پرولتا ريا از طريق نمايندگان خود سعي در به دست آوردن امتيازات بيشتر و سطح زندگي بهتر داشت و در واقع امر نيازي به انقلاب احساس نمي كرد و از اين طريق در چنين كشورهايي احزاب سوسيال دموكرات كم كم متولد شده و رشد كردند تا نماينده زحمت كش طبقه جامعه خود باشند ، در مقابل در كشو رهاي عقب مانده اي كه نياز به صنعتي شدن و پروسه آن با مقاومت جدي از سوي نظام كهن سرمايه دار روبرو مي شد و نيروهاي اقتصادي و مناسبات اجتماعي هنوز براي دگرگونيهاي صنعتي آماده نبود تئوري انقلابي تعاليم ماركس به سهولت پذيرفته شد و با سرعتي هر چه تمام تر به احكامي جامد بدل گشت و به كمال رسيد .

حزب بلشويك لينن مظهر اين احكام جامد بود كه براي تسلط بر افكار عمومي و فرهنگ اجتماعي روسيه خيز برداشت . در كشوري مانند روسيه سرمايه و طبقه سرمايداري ضعيف بود و نمي توانست از عهده صنعتي كردن سريع بر آيد نياز به انقلاب به وضوح حس مي شد و بر طبق اصل بقا ، مردم روسيه در اين موقعيت حساس خودشان نيروهاي انقلابي و سازماني حرفه اي كه بتواند اين انقلاب را رهبري كند يافتند و اين سازمان در واقع امر همان حزب بلشويك بود .

در حالي كه در كشور هاي غربي با رشد صنعتي كردن دموكراتيك و نهادهاي مدني بر خواسته از آن به همراه تصرف مستعمرات كه حكم توليد كننده مواد خام را داشتند ، رفاه كارگران روز به روز افزايش مي يافت ، كارگران روسيه تزاري براي حداقل نيازهاي روزانه خود چاره اي نداشتند جز آنكه دست به اصلحه ببرند، حزب بلشويك با انتخاب استراتژيك مردم روسيه و نيروي بالقوه پرولتارياي روسي پروژه انقلاب را طراحي و اجرا كرد و قدرت سياسي را از آن خود ساخت . اين انقلاب با بسياري از انقلابهاي پيش از خود متفاوت بود .

انقلاب كه در حقيقت با توجه به نياز صنعتي كردن سريع جامع عقب مانده روسيه به پيروزي رسيده بود اولين انقلابي بود كه وظيفه ساختن نظامي كاملا جديد و ايجاد ساختار اجتماعي و اقتصادي نو را به خود اختصاص داد .

تا پيش از انقلاب سوسياليستي ، مقابل نيروهاي اجتماعي و اقتصادي نو و كهن سبب بروز انقلاب و پيروزي آن مي گشت ، حال آنكه انقلاب سوسياليستي به قدرت رسيد تا طبقه ويژه خود را بي آفريند و مناسبات اجتماعي و نيروها و نظم اقتصادي خاص خود را پديد آورد و اين حقيقتا ، امري بود منحصر به فرد و جديد. از درون حزب بلشويك و هسته مركزي ( دفتر سياسي حزب) طبقه اي متولد شد كه انديشمندان و محققان آن را طبقه اي جديد ناميدند .

طبقه جديد نظام سياسي خاص خود را كه مبتني بر بروكراسي سياسي پيچيده اي بود پديد آورد و سرمايه داري جديدي را خلق كرد كه محققان آن را سرمايه داري حزبي خوانند . گوهر و مبدا اين طبقه در دوران لينن و با به قدرت رسيدن حزب بلشويك پديد آمد ولي اين استالين بود كه با به تكامل رساندن و تثبيت اين طبقه و قرار گرفتن در راس هرم قدرت آن ، راه چپاول و غارتگري طبقه جديد گشود او كه در واقع نماينده و مظهر اين طبقه بود ، نيك مي دانست كه در صورت كوچكترين ترديد و لغزشي از مقام خود خلع خواهد شد و از اين رو سعي داشت با فشارهاي بي حد و حصر اقتصادي تصفيه هاي خونين درون حزبي - انحصار ايدئولوژيك و خفقان فكري و ..... برنامه صنعتي شدن رابا سرعت پيش ببرد و اين تلاشي چند جانبه بود براي رام كردن كشاورزان- كارگران- روشنفكران و از همه مهمتر خود حزب و اعضاي صادق آن تا قيومت وسيادت سياسي و اقتصادي طبقه جديد را بپذيرند و اين طبقه را در صعود از پله هاي ترقي ياري رسانند.

استالين مردي خشن ولي واقع بين بود كه هر چند رنج تفكر و انديشه را هرگز بر خود هموار نكرد اما با زيركي و هوشمندي به واقعيت و ماهيت انقلاب سوسياليستي و طبقه اي كه از وراي آن به قدرت رسيده بود پي برد و با قرار دادن خويش در مقام نمايندگي و سخن گويي اين طبقه ، استبداد و خفقاني بي مانند را بر كشور شوروي حاكم كرد تا برنامه صنعتي كردن كشور را با سرعت هر چه تمامتر به اجرا گذارد، برنامه هايي كه نياز مردم شوروي و منافع كلان و افسانه اي انقلابيون گذشته را كه اكنون در شمايل حاكمان جديد ، طبقه سرمايه دار جديدي را تشكيل داده بودند، به آن وابسته بود از عمده ترين تفاوت استالين با مردان بزرگ چون تروتسكي و زينوويف در همين واقع بيني و ذكاوت نهفته بود.

ترو تسكي ، انديشمندي توانا و نويسنده اي زبردست بود ، او يك انقلابي حرفه اي بود كه مي خواست انقلابي بماند و انقلابي بميرد و همين آرمانگرائي افراطي كه به ايدئو لوژيزه شدن افكار وي دامن مي زد ، توانائي درك ماهيت انقلاب سوسياليستي و ساختار طبقه جديد متولد شده از اين انقلاب را از او سلب كرد. به هر جهت انقلاب سوسياليستي كه با نابودي احزاب مخالف مبارزه باتكثر انديشه ؛ تخريب مالكيت خصوصي و ايجاد مالكيت جمعي و سرمايه داري دولتي به تثبيت رسيده بود با ابزار قرار دادن دولت توسط حزب ( در حقيقت گروه كوچك رهبري آن ) تمام اين امتيازات و مالكيت هاي به ظاهر جمعي را در دست تعداد محدودي از رهبران حزبي قرار داد تا طبقه جديد استثمارگر پا به عرصه وجود بگذارد .

اين طبقه با قدرت هر چه تمامتر ، اعضايي را كه مي كوشند به آن بپيوندند به خود مي پذيرد و همه كساني را كه آرمانها و گرايش هاي خويش را گرامي مي دارند ، از خود دور مي كند و به گوشه اي مي افكند . مردان انقلابي و بزرگ مانند تروتسكي- بوخارين- كامنف- زينوويف به جرم خيانت به انديشه هاي ماركسيستي و سنگ اندازي در بناي جامعه سوسياليستي جام مرگ را مي نوشند ولي افرادي چون استالين-اژوف- مولوتف- بريا..... پله هاي ترقي قدرت را يكي بعد از ديگري مي پيمايند و بر تمام دستاورد هاي اقتصادي زحمتكشان - انباشت سرمايه حاصل از برنامه صنعتي كردن و از همه مهمتر آرمان ها و ارزشهاي انقلابيون صادق و خالص، چنگ مي اندازند و به حساب طبقه جديد واريز ميكنند .

كمونيسم،آرماني بلند پرواز كه در صدد آزادي و برابري همه انسانهاست در دست اين طبقه استسمار گر بدل به وسيله اي براي استحكام قدرت و حفظ منافع طبقاتي و شخصي گشته و روح و ماهيت اصيل آن به اسارت گرفته شده است .

مطالبي كه خوانديد تشريحي از نوشته هاي يكي از بزرگان مكتب كمونيست و فرزندان خلف آن اســــــت كه با بر شمردن خصوصيات طبقه جديد ضرورت انقلاب در انديشه كمونيستي را گوشزد ميكند و براي حل معضلات اين انديشه و نظام سياسي بر خواسته از آن ( معضلاتي مانند طبقه جديد و دگماتيسم اقتصادي) را ه كارهاي جديدي را پيشنهاد داده ( كمونيسم ملي) و سرنوشت بشر را پيش گوئي كرده است .

آيا تضاد هاي موجود در جهان كاررا به افتراق و نابودي بشر خواهد كشاند يا اينكه وحدتي اقتصادي مايه يگانگي جهان خواهد شد ؟

پاسخ را بايد در آينده اي نه چندان دور جستجو كرد، آينده اي كه هر اندازه در باب مشكلات و معضلات فعلي بشر و استعداد ها و راهكارهاي انسان بيشتر بدانيم آن را بهتر رقم خواهيم زد و به اين سئوال پاسخ محكم تر و صميمي تر خواهيم داد . بحث كمونيسم ملي از جمله راهكارهاي بديع و قدرتمند و مباحث مهمي است كه در اين كتاب مطرح شده و پاسخي است براي حل معضل طبقه جديد و دگماتيسم اقتصادي .

كمونيسم بنا بر ماهيت خود ، همه جا يكسان است ولي در هر كشوري به گونه اي متفاوت صورت مي پذيرد ( الگوي روسيه در مقابل الگوي چين) از اين روست كه ميتوان از نظام كمونيستي گوناگوني( كه تفاوتشان از پيشينيه تاريخي اين كشور ها نشأت مي گيرد) سخن گفت.

نظام هاي كمونيستي كه نويسنده آن را كمونيسم ملي خوانده است و راهي است براي ورود مقوله هاي انعطاف و تكثر پذيري در مباني انديشه كمونيستي و اين سر آغاز است بر نابودي و تخريب طبقه جديد و انحصــــــــارات و سيادت اقتصادي و سياسي آن.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837