جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  30/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

يك مشت تمشك
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: اينياتسيو سيلونه
منبع: حسين مقدم

در دهكده سن لو گا، واقع در جنوب ايتاليا، حزب كمونيست ايتاليا در حال عضوگيري و سازمان دهي تشكيلات حزبي خودش است.

حزب كمونيست ايتاليا در چنين شرايطي تصميم مي گيرند تا فعاليت سياسي خود را علني كند ، بديهي است كه در اين راه از حمايت سياسي و مالي برادر خوانده بزرگش ( حزب كمونيست شوروي) برخوردار بود. مركز فعاليت حزب در دره سن لوكا قرار داشت و رولو دوناتيس كه از اهالي همين دره بود به عنوان مسئول دفتر سياسي حزب در سن لوكا انتخاب شده بود.

روكو دوناتيس سالها در حزب خدمت كرده و مأ موريتهاي مختلفي را اجرا كرده بود . رهبري حزب در رم كاملا او را مي شناخت و به او اعتماد كامل داشت . روكو با دختري اطريشي و يهودي مسلك به نام استلا زندگي مي كرد.آنها در حزب با هم آشنا شده بودند، مجموعه اي از همين دلايل بود كه حزب را از نظر مومنانش بالاتر از هر حقيقتي قرار مي داد ، هر كس هر آنچه كه نداشت را در حزب جستجو مي كرد، هر آنچه كه از كودكي ، نوجواني و جواني در آرزوي به دست آوردنش شب ها به خواب مي رفت و صبح ها از خواب بر مي خواست. قدرت، شهرت، عشق، عدالت ، حقيقت، مبارزه با فساد يا نابرابري ، فقر و فحشا و... همه و همه در حزب يافت مي شد.

حزب براي فرصت طلبان راهي براي رسيدن به مكنت و نبردبان ترقي قدرت بود و براي مومنان صادق و متعصب خود مظهر حقيقت و عدالت اجتماعي و نيروي پيشرو براي رهبري گذارا از بورژوازي به توليد سوسياليستي !! اين همه وجهه متعارض و پيچيده حزب بود كه از ديد اعضاي صادق و وفادارش پنهان مي ماند و حتي اگر به چشم هم مي آمد توجيه مي شد زيرا در صورتي كه از مادر اشتباهي سر بزند ، مادر را بيرون مي اندازند و حزب براي آنها به راستي مادر بود! بهترين دوستانشان و همراهانشان در حزب بودند، بهترين دوران جواني خود را در حزب سپري كرده و براي موفقيت و پيروزي آرمانهايش از جان خود دريغ نكرده بودند. در دهكده سن لوكا، جايي كه حزب تصميم داشت تا پايه هاي سياسي و اجتماعي خود را محكم كند، مانند تمام دهكده هاي مجاور نظم فئودالي و اربابي برقرار بود .

حزب براي بسيج دهقانان و فقرا و جذ ب آنها تصميم به سازماندهي آنها براي مصادره زمينهاي مالكين معروف دهكده گرفت. در رأس اين خانواده هاي معتبر ثروتمند ، خانواده تاروكي قرار داشت كه به همان اندازه كه در ثروت از تمام خانواده هاي ديگر بالاتر بود ، بيش از ديگر خانواده هاي ملاك مورد نفرت اهالي دهكده قرار داشت. سابقه اين نفرت به سالهاي دور باز مي گشت ، زماني كه جنگل سر سبز دره سن كه در شمال آن واقع بود ، يگانه منبع در آمد مردم دهكده را تشكيل مي داد .

اين جنگل در حقيقت امر به همه مطلق داشت ولي خانواده تاروكي كه اعضايش بيش از 3/2 زمينهاي دره سن لو كا را در اختيار داشتند و به همين دليل در دادگستري ، شهرداري و ادارات دولتي از قدرت بسيار بالايي بر خوردار بودند ، جنگل را در انحصار خود در آورد و مالكيت آن را در دست داشتند. دهقاناني كه جرأت اعتراض به خود مي دادند، توسط داد گاه ( كه قضاتش مشاوران خانوا ده تاروكي بودند!!) محكوم و به تبعيد فرستاده مي شدند . تعدادي از اعضاي منفور خانواده تاروكي توسط دهقاناني كشته شده بودند و جالب اينكه سر انجام وقتي دولت تصميم به آزادي جنگل از انحصار خانواده گرفت، جنگل به طور ناگهاني و تصادفي !! دچار آتش سوزي شد و از دست رفت. همه اعضاي دهكده خانواده تاروكي را مسئول اين آتش سوزي مي دانستند .

اين كينه و نفرت قديمي ، حالا در قالب برنامه حزب دوباره سر باز مي كرد و مانند آتشي زير خاكستر شعله مي كشيد . دهقانان تبعيدي به سن لوكا باز مي گشتند تا در اين مصادره اموال شر كت كنند ، ولي همينطور كه پيشتر ياد آوري شديم در حزب افراد فرصت طلب و قدرت طلب زيادي وجود داشتند و تمام سعي و تلاش خود را براي سازش با اربابان به كار مي بردند. اهداف اين افراد متنوع و گوناگون بود ولي يك وجه اشتراك داشت، تقدم منفعت شخصي خودشان بر حقوق دهقانان و حتي آرمانهاي حزب !! اين افراد كه به واسطه درايت و مهارت خود ( البته در زد و بند و حيله گري ) اغلب در رأس كميته هاي حزبي قرار داشتند ، عليه اعضاي فداكار و صادق حزب سمپاشي مي كردند و رهبري حزب را گمراه مي ساختند ، هر چند براي حزب كمونيست ايتاليا كسب قدرت در اولويت اول قرار داشت و چه بسا مصلحت ايجاب مي كرد كه موقتا با اربابان از در آشتي بيرون بيايند ولي اعضاي جزء و خرده پا زير بار اين سازش نمي رفتند و آن را خلاف وعده هاي حزب در جهت احقاق حقوق دهقانان و فقرا ارزيابي مي كردند و از جمله اين افراد روكو دوناتيس بود.

اين داستاني است كه اينياتسو سيلونه خلق كرده و آدمها با كاراكترهاي مختلف و عقايد و افكار متفاوت هر يك مانند بازيگري نقشي در آن به عهده دارند . داستان مانند يك بازي است كه بازيگران حد اكثر توان خود را براي كسب پيروزي به كار مي برند و حقيقت زندگي نيز چيزي جز اين نيست. انسان مانند بازيگري كه بدون تمرين به صفحه نمايش آمده ، نقش خود را بازي مي كند و در واقع اولين تمرين براي نمايش زندگي ، همانا خود زندگي است. دنياي كوچكي كه سيلونه در سن لوكا به تصوير كشيده ، سنبل دنياي بي كرا ن ماست و آدمهايش مظهر هزاران انسان هم نوع خود .

در سن لوكا ( جهان ما) ، دهقانان فقير و بي زمين بسياري زندگي مي كنند كه بدون آگاهي از حقوق حداقل خود در سخت ترين شرايط حياتي به سر مي برند ( توده عظيم و عامه مردم). اين افراد با يك سري سنتهاي خانوادگي ، مذهبي ، اجتماعي و فرهنگي ( كه در حقيقت زندان بانانشان هستند ) به دنيا مي آيند و از دنيا مي روند، هيچ ارگان و سازماني وجود ندارد كه چون نوري مسير راهشان را روشن كند و ذهنشان را با نور حقيقت و آگاهي هدايت نمايد تا براي احقاق حقوق خود و ساختن جهاني جديد به پا خيزند، اعضاي خانواده تاروكي كه بيش از هركس از اين نا آگاهي وانفعال توده مردم سود مي بردند ، بيش از پيش بر اين نا آگاهيها دامن مي زدند و البته در مواقع لزوم با چنگ و دندان از منافع نامشروع خود دفاع مي كنند( سرمايه داران قدرتمند و ذي نفوذ جهان امروز ما ) و اين منافع نامشروع چيزي جز مواهب اين دنياي بيكران ما نيست كه در سن لوكا در قامت جنگلي سرسبز به نمايش در آمده ( نعمت هاي همگاني دنيا كه به ناحق غصب شده اند.) در اين لحظه از دوران همان توده نا آگاه و به زنجير كشيده شده ، افرادي بر مي خيزند تا آگاهي را مانند هديه اي آسماني به مردم خودشان ببخشند، آنها را به تفكر و اراده مسلح كنند و روانه ميدان نبردشان سازند تا نظام كهنه و پوسيده اجتماعي و اقتصادي سابق را در هم شكنند و نظامي نو و پويا بجاي آن بيافرينند .

اينچنين است كه جنبش آزادي بخش و سازمانها و احزاب انقلابي شكل مي گيرند ( از جمله حزب كمونيست) پياده نظام اين سازمانها و احزاب ، همان دهقانان، فقرا و كارگران تحت ستم گذشته هستند كه براي دست يافتن به حقوق بديهي خود قيام كردند و سلسله جنبان هدايت و آگاهي بخش اين لشكر پياده را را رهبران و روشنفكران تشكيل مي دهند كه آرمانها و اهداف انساني حزب آنها را به دور هم جمع كرده است.( روكو- استلا- اسكار- روجوروو...) ولي آيا آگاهي دارويي تزريقي است كه بتوان آن را به توده مردم انتقال داد ، آيا اين كلمه مبهم كه مرزهايش تا دروازه ابديت را در برمي گيرد به اين سادگي به چنگ فرد يا افرادي مي افتد تا آن را با بقيه تقسيم كنند، آيا آگاهي ما نسبي نيست ؟! اگر چنين است و آگاهي جمعي ما دور از خطا و اشتباه نيست ، پس چگونه يك نفر ، ولو يك فرد انقلابي در رأس تشكلي كه افرادش را فقط و فقط به اطاعت مطلق مي خواند ، تعصب و پيروزي كور كورانه را مي ستايد و شك و ترديد و تفكر را دشمن مي دارد، مي تواند از خطا و اشتباه به دور باشد آيا اين حزب يا تشكل آزادي خواه و انقلابي بهترين لانه براي فرصت طلبان و قدرت طلبان نيست تا با ريا، دروغ و نفاق از سيستم سلسله مراتبي تشكل( كه لازمه هر سازمان انقلابي است) مشابه پله صعود و ترقي سود ببرند!؟

اين چنين است كه انقلابيان ديروز به محض آنكه بر صندلي قدرت تكيه مي زنند و به حاكمان امروز تبديل مي شوند تفاوتي با حاكمان ديروز نخواهند داشت و بهترين دليل آنكه بسياري از اطرافيان و مشاورانشان را به همان مشاوران حكومت سابق و توابين امروز تشكيل مي دهند. پس انقلاب فرزندان خود را نمي بلعد بلكه خود به سرقت مي رود و مالكان ناحق انقلاب ، دستاوردهاي جنبش را كه به واسطه خون هزاران نفر از افراد مومن و صادق جنبش فراهم شده را غصب مي كنند همانطور كه بسياري از مالكان ديروز حقوق حقه عامع مردم را غصب كردند، غاصباني جديد و مالكاني جديد!! و البته مالكاني گرسنه و تازه به دوران رسيده و به همين دليل صد مرتبه سنگدل تر و ظالم تر از اسلاف خويش .

در ميان توده مردم و حاكمان جديد ، و ضعيت انقلابيون صادق از همه دردناك تر است ، در مقابل حكومت خود ساخته حزبي كه جواني خود را در آن سپري كرده اند ، چه بايد بكنند؟ حال كه حزب به انقلاب پشت كرده ، در مقابل مردم ايستاده و به فكر سازش با چپاولگران ديروز و امروز است چه بايد كرد؟ آيا آنها كه سالها چون سگان شكاري كه به دنبال صاحبانشان مي دوند ، گوش به فرمان رهبران حزب بودند هنوز چشم بينايي برايشان مانده تا عمق فاجعه را ببينند و گوشي شنوا دارند كه ناقوس بر پايي حكومتي غاصب وغارتگر جديد را بشنوند؟

براي آنها كه سالها از دريچه اي كه حزب به آنها نشان مي داد به دنياي بيرون مي نگريستند ، چگونه ممكن است تا امروز خارج از مسير حزب جهان را ببينند و لمس كنند( فرهنگ، مذهب و حتي روابط اجتماعي خودشان) گسسته و به دور انداخته بودند چرا كه مانع پرورش مي دهند و راحت تر و سبك بال تر از هميشه در سايه راهنماييهاي حزب به حقيقت برسند؛ پس چگونه كه حزب در وراي تاريخ و حقيقت ايستاده بود!! براي آنها تبديل به سنتي ايستا و مذهبي خشك مقدس گشت!؟ اينها مطالبي است كه از دهان شخصييت هاي داستان و يا در مرور خاطراتشان توسط سيلونه بيان مي شود. نويسنده براي ياد آوري خاطرات افراد و قرار دادن خواننده در مسير پيشرفت داستان بارها نظم داستان را به هم مي زند و با حركتي نوساني مرتبأ از زمان حال به گذشته مي رود و بلا فاصله در بخش بعدي به همان زمان مبدأ ( زمان حال) باز مي گردد. او در ضمن ارزيابي جامعه شناسي و روانشناسي فضاي داستان و شخصيت هاي واقع در محيط داستان ، راه حلي را هم ارئه مي دهد .

اين راه حل مانند تمام جزئيات و شخصيت هاي داستان سمبل است . لاتزارو، دهقان فقيري كه جرأ ت مخالفت با خانواده تاروكي را به خود داده بود براي جمع كردن دهقانان به دور يكديگر و ايجاد همبستگي بين آنها براي مصادره زمينهاي اربابان از يك شيپور طلايي استفاده مي كرد ، حكومت سابق پس از سركوب قيام تلاش زيادي به خرج داده بود تا شيپور را پيدا كند ولي موفق نگشته بود، گويا تنها فردي كه اجازه داشت بدون تفتيش بار و لباس خود از دهكده خارج شود ، شيپور را از دهكده خارج كرده بود ، يك كشيش!!.

در زمان جديد هم براي حزب اين شيپور كه مظهر شكست ناپذيري توده مردم بود، سبب دردسر فراوان شد. اين شيپور طلايي چه مي تواند باشد به جز اراده جمعي و همبستگي اجتماعي. بله آگاهي اجتماعي و سياسي در نزد عامه مردم هرگز يك شبه درست نمي شود وآنچه كه حزب نام آگاهي توده مردم را بر آن مي نهد شور وهيجاني كوركورانه بيش نيست كه براي بسيج مردم و كسب قدرت حزب سودمند است. توده مردم زجر كشيده و در زنجير براي دست يابي به حقوق خود بايد از قدرت اجتماعي بي مانندشان سود ببرد. اين قدرت اجتماعي همبستگي و اتحاد ميان آنهاست . فكر جمعي و تصميم گيري همگاني است، همان نقاط قوي كه دشمنان و غارتگران مقابلشان از آن بي بهره هستند .

اين شيپور طلايي ، كه با نيروي جادويي خود عامه مردم را متحد مي سازد براي جوامع مختلف، مصداق متفاوتي مي يابد، پس هر جامعه اي بايد خودش شيپور طلايي اش را كشف كند. اين راه حلي است كه سيلونه به ما پيشنهاد مي دهد . روزي كه اين همبستگي با آگاهي انجام شود، بشر از قيد هر حكومت تماميت خواه و چپاولگر آزاد خواهد شد. اين آينده اي است كه سيلونه براي فرداي ما پيش بيني كرده است . آيا چنين خواهد شد؟

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837