ما تا چه ميزان با خود آشنا هستيم؟ تا چه ميزاني خود را و روحيات خود را مي شناسيم؟ از اولين باري كه انديشمندان در صدد پاسخ به اين سئوال بر آمدند قرنها ميگذرد و هر چند پاسخ به اين سئوال، مانند بسياري از مسائل علمي مورد بحث و جدل، موافقت و مخالفت و تأئيد و تكذيب هاي فراواني قرار گرفته است ولي تقريبا مي توان به شيرازه عقيده مشترك در ميان آراي روانشناسان دست يافت، پاسخي مشترك با تفاوتي كيفي! اكثريت روانشناسان و روانكاوان با قاطعيت اعلام مي كنند كه شناخت ما انسانها از روحيات و شخصيت خودمان ، محدود است، زيرا روح انسان پيچيدگيهاي فراوان و ابعاد بسيار دارد و تمام علم روانشناسي و جامعه شناسي فقط توانسته است بخشي از اين ابعاد را دريابد و مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. در سايه نامكشوف ماندن بسياري از زواياي روح و روان آدمي، تصويري مبهم - كلي و ناقص از انسان ترسيم شده است كه در برخي موارد با روح و روان حقيقي انسان در تضاد كامل قرار مي گيرد.
اين تصوير ناقص و غلط كه توسط خود شخص ترسيم شده است، هنگامي كه در غالبي كلي قرار مي گيرد تا لا جرم قوانين، علم روانشناسي را تشكيل دهد، بيش از پيش با حقيقت بيگانه مي شود و مانند هر علم آماري ديگري از تبين ابعاد و پيچيدگيهاي روح و روان انسان( كه مانند اثر انگشت از شخصي به شخص ديگر تفاوت دارد!) عاجز مي ماند. همانطور كه نيچه مي گويد:« هيچكس به اندازه پدر و مادر با فرزند خود بيگانه نيست!» اين قوانين كلي نيز همانند پدر و مادر علم روانشناسي از شناسايي زواياي عميق و متنوع روحيات فرزند خود بي اطلاع هستند و درك درستي از آن ندارند و به همين دليل است كه توانايي شكل دادن و تربيت كردن مناسب و متناسب فرزند خود را، اغلب به همراه ندارند.
گره كوري كه سبب شد تا روانشناسان و رونكاوان به طور مستقيم به شخصيت و روحيات خاص بيمار خود بپردازد و از به كار گيري متدهاي يكسان و كلي خود داري كنند و در يك كلام، در صدد درمان بيمار خود باشند نه يك بيماري رواني انتزاعي و ذهني!! اين عقيده مشترك « ايمان به عدم شناسايي شخص توسط خود و اطرافيانش» تنها از نظر كيفي مورد جدل انديشمندان است . برخي ميزان اين محدوديت را تا نهايت ممكن بسط داده اند و برخي دامنه كوچكتري را براي محدوديت چشم انداز انسان بر دنياي درون خود، در نظر گرفته اند.
|