داستان كمدي انساني، داستان زندگي يك خانواده فقير آمريكايي در شهر ايثاكا، واقع در ايالت كاليفرنياست كه با آغاز جنگ جهاني دوم و شركت پدر خانواده در جنگ ، و ضعيت مالي صد چندان بدتري پيدا مي كند. در نبود تنها نان آور خانواده ، پسر بزرگتر( هومر كه تنها چهارده سال سن دارد) به عنوان نامه رسان در ادره پست و تلگراف محلي استخدام مي شود تا از خانواده اش حمايت كند. همين شغل به ظاهر كم اهيمت به هومر كوچك اين شانس را مي دهد كه با زندگي بسياري از همشهريانش آشنا شود، همشهرياني كه سمبل جامعه اي بزرگ هستند كه درگير جنگي خانمان برانداز است.
در تلگرافهايي كه هومر به مقصد مي رساند، خبر مرگ فرزندان خانواده ها توسط عفريته جنگ و پيامهاي مرگ- زندگي- عشق و اميد را مي بينيم ، خانواده هاي گوناگون زا مي شناسيم كه جنگ زندگي شان را زيرو رو كرده و با سود جوياني آشنا مي شويم كه حتي در شرايط اقتصادي شكننده و فروريخته جنگ، هم وطنانشان را غارت مي كنند و سود هاي كلان به جيب مي زنند ، موش هاي كور دنياي تاريك و زير زميني، ما ازوراي نامه هاي هومر ، شبح جامعه اي بزرگ را مي بينيم كه در نبردي بي امان با هيولاي جنگ ، روز را به شب مي رساند و در اين نبرد سهمگين بسياري از ارزشمند ترين داشته هاي زندگي اش را از دست مي دهد: فرزندانش- خانه اش- پول و سرمايه اش و عشق و اميدش را از دست مي دهد تا اين هيولاي چند سر را از ميدان بدر كند.
آيا رهبران و سياستمداران عالي رتبه اي كه هر روز بر طبق جنگ مي كوبند و هزاران هزار ، پدر- برادر- پسر و همسررا به كام مرگ مي كشاندد با اين اتمسفر روحي و عاطفي آشنا هستند!؟ جنگ مساله بزرگ جهان ماست كه مرگ را صورت مساله دردناك بدرآورده ! و سيلي عظيمي از وحشت خرابي- غربت بيخبري و از هم گسيختگي هزاران خانواده را به جامعه بشري تحميل كرده است. آنها كه در جبهه كي جنگيدند و آنها كه در پشت جبهه، چشم به راه فرزندان و مردانشان هستند و در عين حال با مشكلات اقتصادي و ركود و معضلات اجتماعي جنگ دست و پنجه نرم مي كنند، همه درد مي كشند و اين درد بزرگ مساله زمان ماست، اين درد بزرگ هم يكي از زشتيهاي ماند گار تاريخ بشريت است و نماينده كلمه اي نفرت آميز: جنگ، همان همانگونه كه جهان ما فقر فساد و فحشا و آپار تايد را تجربه كرد و داغ ننگ آن را بر پيشاني خود ديد .
|