اما مدت ها است تو را بخشيده ام
همه ما نيازمند مقدار معينى از درد هستيم تا بتوانيم بعدها در مورد خودمان قضاوت كنيم. دن چاون، داستان پشيمان داستان هاى «دن چاون» از يك منظر، توضيح همين جمله اى هستند كه در پيشانى نوشت اين يادداشت آمده است. آدم هاى داستان هاى او، با مشكلات بزرگى روبه رو هستند كه احتمالاً با تزريق همان مقدار معين از درد، كم كم از بين مى روند.
درواقع در داستان هاى چاون، يعنى داستان هايى كه در اين كتاب ترجمه شده اند، با آدم هايى طرف هستيم كه ساده ترين چيزها را به مشكلى بزرگ تبديل مى كنند و همه سعى شان صرف اين مى شود كه راه حلى براى برطرف ساختن اين مشكل پيدا كنند. قضايايى مثل اين، البته چندان غيرطبيعى نيستند و احتمالاً در زندگى آدم هاى مختلف هم ديده مى شوند. با اين همه، چيزى كه باعث مى شود داستان هاى چاون را واجد يك كيفيت اساسى بدانيم، تمركز او روى اين اتفاق ها است.
چاون، سعى نمى كند با بزرگنمايى هر حادثه به نيتجه برسد، اصلاً خود آن حادثه اى كه او در داستانش به آن مى پردازد، اهميت چندانى ندارد. مهم تر از آن حادثه، حادثه هايى هست كه قبل يا بعد از آن رخ مى دهند، مهم اين است كه آن حادثه مهم نتيجه چه چيزى بوده و پيامد اين حادثه چه چيزى خواهد بود. اين جا است كه آدم هاى داستان ها دست به كار مى شوند و به دنبال مسئله مى گردند. حل كردن مسئله مهم نيست، مهم پيداكردن مسئله است. و اين مسئله در همه داستان هاى اين مجموعه به چشم مى آيد.
شايد مهم ترين خصيصه آدم هاى اين مجموعه داستان، دلبستگى شان به «راز» باشد. آدم ها دوست دارند پرده از رازى بردارند كه همان هويت آن ها است. همه گذشته آن ها، و همه زندگى امروزشان نتيجه يك راز است كه هيچ كس آن را به زبان نمى آورد. براى همين است كه در اكثر داستان هاى اين مجموعه، با داستان هايى طرف هستيم كه دو داستان دارند، يكى داستان فرعى است كه از همان اول شروع مى شود و همه حدس هاى ما را متوجه خودش مى كند، و دوم داستان اصلى است كه بعد از آن داستان فرعى شروع مى شود و هرچند به نظر مى رسد حاشيه اى و فرعى است، اما نقش اصلى را به عهده دارد و آن داستان اول، اصلاً براى اين گفته شده كه مقدمه اى باشد براى اين داستان. داستان «در ميان گمشدگان» هم، درواقع دو داستان است.
داستان اول، درباره جسدهايى است كه در درياچه كشف مى شوند و بعضى آدم ها دوست دارند از حقيقت سر درآورند و ببينند علت ماجرا چه بوده و پاى جنايتى در كار بوده، يا اين كه خانواده موريسن بر اثر يك اتفاق جان شان را از دست داده اند. داستان دوم درباره پسرى است كه سعى مى كند پدر و مادرش را بشناسد و سردربياورد كه آن ها چرا زمانى دلباخته هم بوده اند و چرا حالا دور از هم زندگى مى كنند. جواب اين سئوال را البته، پدر قبل از اين ها داده، جايى كه مى گويد مردم هر كارى را چرا مى كنند؟ اين جواب را مى شود به همه داستان هاى مجموعه تسرى داد و آن راز را زير سئوال برد. تازه، نكته مهم اين است كه چاون در انتهاى داستان ها، آن رازى را كه گمان مى كنيم آشكار شده، رو نمى كند.
|