جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

در ميان گمشدگان
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: دن چاون
منبع: محسن آزرم

اما مدت ها است تو را بخشيده ام

همه ما نيازمند مقدار معينى از درد هستيم تا بتوانيم بعدها در مورد خودمان قضاوت كنيم. دن چاون، داستان پشيمان داستان هاى «دن چاون» از يك منظر، توضيح همين جمله اى هستند كه در پيشانى نوشت اين يادداشت آمده است. آدم هاى داستان هاى او، با مشكلات بزرگى روبه رو هستند كه احتمالاً با تزريق همان مقدار معين از درد، كم كم از بين مى روند.

درواقع در داستان هاى چاون، يعنى داستان هايى كه در اين كتاب ترجمه شده اند، با آدم هايى طرف هستيم كه ساده ترين چيزها را به مشكلى بزرگ تبديل مى كنند و همه سعى شان صرف اين مى شود كه راه حلى براى برطرف ساختن اين مشكل پيدا كنند. قضايايى مثل اين، البته چندان غيرطبيعى نيستند و احتمالاً در زندگى آدم هاى مختلف هم ديده مى شوند. با اين همه، چيزى كه باعث مى شود داستان هاى چاون را واجد يك كيفيت اساسى بدانيم، تمركز او روى اين اتفاق ها است.

چاون، سعى نمى كند با بزرگنمايى هر حادثه به نيتجه برسد، اصلاً خود آن حادثه اى كه او در داستانش به آن مى پردازد، اهميت چندانى ندارد. مهم تر از آن حادثه، حادثه هايى هست كه قبل يا بعد از آن رخ مى دهند، مهم اين است كه آن حادثه مهم نتيجه چه چيزى بوده و پيامد اين حادثه چه چيزى خواهد بود. اين جا است كه آدم هاى داستان ها دست به كار مى شوند و به دنبال مسئله مى گردند. حل كردن مسئله مهم نيست، مهم پيداكردن مسئله است. و اين مسئله در همه داستان هاى اين مجموعه به چشم مى آيد.

شايد مهم ترين خصيصه آدم هاى اين مجموعه داستان، دلبستگى شان به «راز» باشد. آدم ها دوست دارند پرده از رازى بردارند كه همان هويت آن ها است. همه گذشته آن ها، و همه زندگى امروزشان نتيجه يك راز است كه هيچ كس آن را به زبان نمى آورد. براى همين است كه در اكثر داستان هاى اين مجموعه، با داستان هايى طرف هستيم كه دو داستان دارند، يكى داستان فرعى است كه از همان اول شروع مى شود و همه حدس هاى ما را متوجه خودش مى كند، و دوم داستان اصلى است كه بعد از آن داستان فرعى شروع مى شود و هرچند به نظر مى رسد حاشيه اى و فرعى است، اما نقش اصلى را به عهده دارد و آن داستان اول، اصلاً براى اين گفته شده كه مقدمه اى باشد براى اين داستان. داستان «در ميان گمشدگان» هم، درواقع دو داستان است.

داستان اول، درباره جسدهايى است كه در درياچه كشف مى شوند و بعضى آدم ها دوست دارند از حقيقت سر درآورند و ببينند علت ماجرا چه بوده و پاى جنايتى در كار بوده، يا اين كه خانواده موريسن بر اثر يك اتفاق جان شان را از دست داده اند. داستان دوم درباره پسرى است كه سعى مى كند پدر و مادرش را بشناسد و سردربياورد كه آن ها چرا زمانى دلباخته هم بوده اند و چرا حالا دور از هم زندگى مى كنند. جواب اين سئوال را البته، پدر قبل از اين ها داده، جايى كه مى گويد مردم هر كارى را چرا مى كنند؟ اين جواب را مى شود به همه داستان هاى مجموعه تسرى داد و آن راز را زير سئوال برد. تازه، نكته مهم اين است كه چاون در انتهاى داستان ها، آن رازى را كه گمان مى كنيم آشكار شده، رو نمى كند.

در «من بزرگ» هم رازى هست كه «كارآگاه» دوست دارد آن را برملا كند، همسايه دوران كودكى او شكل خود او است، بزرگ شده او. چشم هردوشان پرده عجيب و كم رنگ خاكسترى را دارد و طرح كك مك پل هاى بينى شان يك مدل است. انگشت هاى دست هردو گوشتالو است و خلاصه، شباهت ويژه اى به هم دارند. اما اين چيزى است كه او ادعا مى كند و هيچ كس ديگر متوجه آن نشده. البته، راز اصلى پيش آقاى ميكلسون محفوظ مى ماند، چون در آخرين ديدار و درواقع، ديدار اصلى «من» و «من بزرگ»، ميكلسون مى گويد بيا تا در گوشت رازى را بگويم و «من» مى گريزد تا چيزى از اين راز نشنود. (آن موقع بود كه به نظرم رسيد او واقعاً رازى را مى داند. به نظرم رسيد مى خواهد چيز وحشتناكى به من بگويد؛ چيزى را كه علاقه اى به شنيدنش ندارم. صفحه ۶۸) و اين راز، اين «چيز وحشتناك» پايان كودكى او است، پايان سال هايى كه خيال مى تواند بر عقل حكومت كند.

جمله هاى پايانى داستان «پايان جفت وجور» هم به نوعى توضيح همين كشف رازها است. جايى كه مى خوانيم «در چنين لحظه هايى با خودت مى گويى همه چيز معلوم شد؛ اين پايان مناسبى است. مسلماً به زندگى ات ادامه مى دهى؛ اما در همين لحظه، در همين روشنايى دم آخر، درمى يابى كه همه چيز تكليفش روشن شده. مى بينى فقط مى توانى يك چيز بشوى كه آن هم به زحمتش نمى ارزد.» شخصيت «سوزان» در داستان «عضو مصنوعى» احتمالاً يكى از معدود آدم هاى اين مجموعه است كه مى داند چه رازى دارد، اما جرات نمى كند اين راز را با كسى، حتى با شوهرش، در ميان بگذارد.

به يك معنا، آن چه او دارد، راز نيست. حادثه اى است پيش پاافتاده و روزمره كه حالا در سال هاى بحران چهل سالگى، خودش را به رخ مى كشد. يك جور حس تنوع طلبى است كه با بودنش زنگ خطر را به صدا درمى آورد. اما مى شود توجه زيادى بهش نكرد. گذشته، تَرك مى خورد و مى ريزد. بايد با امروز ساخت. دو داستان آخر، يعنى «پشيمان» و «چين چيلا» احتمالاً تلخ ترين داستان هاى اين مجموعه اند. اولى درباره پسرى است كه از پدرش بدش مى آمده و حالا كه او مرده، از همين بدآمدنش، احساس بدى دارد.

دليل اين مسئله را در ادامه داستان كاملاً مى فهميم. پسر داستان، خودش پدر شده و رابطه چندان خوبى با پسرش ندارد. درعين حال، همان بيمارى (سرطان) را گرفته كه پدرش هم به آن مبتلا بوده است.

مى شود حدس زد كه پسر او هم در اين ماجرا سهمى دارد و در آينده اى دور همين بازى را ادامه مى دهد. اين هم بحران ديگرى است، بحران ارتباط. و شبيه اين بحران را در رابطه «آرليندا» و مادرش هم مى شود ديد. آدم هاى اصلى داستان چين چيلا. مادر و دختر، زبان هم را درست نمى فهمند. مسئله اصلى، احتمالاً زبان است، چون آرليندا كليد تمام رازها را با حس كردن دست مادرش روى دست خودش و نرمى تن چين چيلا حس مى كند. «همين لرزيدنش بود، همين بالاپايين رفتن سينه اش بود، همين تپش خفه و تندتند قلبش بود. »

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837