جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  01/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

سيذارتا
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: هرمان هسه
منبع: مهرى قديمى نوران

سيذارتا پسر برهمنى است كه، از درس هاى پدر و فرهيختگان، روحش اقناع نمى شود و آرامش به دست نمى آورد و در يافتن خويشتن خويش تلاش مى كند. او پى مى برد كه آموزش كافى نيست و بايد خودش جست وجو كند و راه را طى كند و بر خويشتن خويش چيره شود. او بعد از سال ها رياضت، زندگى مادى را هم تجربه مى كند و مى فهمد كه زندگى اش را بيهوده سپرى كرده و مى خواهد به حيات خود خاتمه دهد ولى ناگهان به ياد كلامى در دعاى برهمنان مى افتد كه او را به ادامه راه و رسيدن به كمال فرا مى خواند. او خود راه رستگارى را پيدا و مراحل سير و سلوك را طى مى كند.

سيذارتا نشان مى دهد كه راه را در شناخت خويشتن، خود انسان بايد پيدا كند و تمام جست وجو در جهت خويشتن است. راه سيذارتا از خانه پدرى تا رود است؛ يعنى سمبل طبيعت، سيذارتا هماهنگى جزء با كل و با وحدت است.كليد واژه ها: سيذارتا، شمن، بودا، برهمن، شناخت خويشتن.

• مقدمه

هرمان هسه در سال ۱۸۷۷ در شهر كلاو (claw) آلمان متولد شد و سال ۱۹۶۲ در سوئيس درگذشت. هسه در خانواده اى مذهبى كه سخت به آئين پروتستان پايبند بود رشد كرد. پدر و اجدادش از مبلغين پروتستانى بودند و در هندوستان، مركزى تاسيس كرده بودند و بسيار مورد احترام بودند.هرمان هسه در سال ۱۹۱۱ از سفر هند تصاويرى با خود آورده بود كه نشان مى دهند او ناظر و توصيف كننده بسيار خوبى از مناسبات هند است. گزارش او از هند بسيار ماهرانه است. يك دهه بعد سيذارتا نشان داد كه اين رمان عميق تر از آن چيزى بود كه هسه از خاطرات يك سفر داشت.

• نقد و بررسى

«سيذارتا» پسر برهمنى است كه در كرانه رودخانه و در كنار زورق ها پرورش مى يابد. دوستى دارد به نام گوويندا كه با هم به درس هاى پدر و فرهيختگان و افراد دانا گوش مى دهند. پدر از اينكه پسرش ولع يادگيرى دارد بسيار خشنود است و وجود مادر مملو از عشق به سيذارتا. دوستش، گوويندا هم رفتار و روح و افكار والاى او را دوست دارد اما سيذارتا احساس رضايت نمى كرد و روحش آرامش نداشت. احساس خلايى در زندگى داشت، و البته با گوش كردن به تعليمات افراد دانا و روشنفكر نيز روحش اقناع نمى شد و آرامش واقعى را به دست نمى آورد. به خدا و آفرينش دنيا مى انديشيد. او بايد خويشتن خويش را مى يافت.

با دوستش تمرين مى كردند كه در خويشتن خويش غرق شوند و تصميم گرفتند كه از خانه پدرى بروند و شمن شوند و به رياضت بپردازند.زندگى معمولى ديگر براى او مفهومى نداشت، دنيا برايش تلخ بود و به رياضت پرداخته بود. سيذارتا تنها يك هدف داشت؛ تهى شدن از هر چيز: از آرزو، شادمانى و از رنج و اگر به نفس غلبه مى كرد، همه چيز در او بيدار مى شد و در خويشتن خويش غرق مى شد و سيذارتا غرق شدن در خويشتن خويش را از شمن ها آموخت. حس ها و خاطرات را در خود مى كشت و به جانور و سنگ تبديل مى شد، اما دوباره به خود مى آ مد، هزاران بار از خود گريخته بود و بازگشت او اجتناب ناپذير بود.

اما سيذارتا به اين نتيجه رسيد كه فقط با آموختن نمى شود، بلكه بايد خودش جست وجو كند. او تصميم گرفت به محل اقامت بودا برود و شاگرد او شود.گوتاما؛ يعنى همان بودا، طريقه رهايى از رنج را يعنى رهايى از رنج اين جهان و زندگى را آموزش مى داد.كسانى كه راه بودا را پيش گرفته بودند، رستگار مى شدند. ولى سيذارتا آنجا را هم ترك كرد و راه خويش را دنبال كرد. او به بودا مى گويد كه حرف هايش را گوش كرده و مقصود او را، كه رهايى از رنج است، دريافته و اينكه دريافته است كه بودا به بالاترين مقصود رسيده و به اين مقصود با جست وجوى خود رسيده است و نه از راه درس.

سيذارتا مى خواهد اين راه را طى كند و بر خويشتن خويش چيره شود.پس با خود مى انديشد و پى مى برد كه آن چيزى كه معلمان نتوانستند به او بياموزند، خويشتن بود. او فهميد كه راز خود را از خود بايد ياد گيرد و شاگرد خود باشد.سيذارتا اكنون جهان را شناخته و مى خواست جاى خود را در اين جهان پيدا كند و به دنبال آنچه درونش به او دستور مى دهد، برود. سيذارتا با زنى زيبا آشنا مى شود و زندگى مادى را تجربه مى كند. در كنار اين زن، دوست داشتن، مهرورزى و خوشى ها را مى آموزد تا اينكه شبى خوابى مى بيند و اين زمانى است كه تقريباً جوانى اش سپرى و موهايش سفيد شده است. او خواب مى بيند كه پرنده اى كه اين زن زيبا داشت در لانه اش مرده و سيذارتا آن را بيرون مى آورد و دور مى اندازد.

گويى هر چه در درون خود، نيكى داشته، بيرون ريخته است و ترس وجودش را فرا مى گيرد و حس مى كند تمام زندگى اش را بيهوده سپرى كرده است.بعد از اين خواب، آن زن را ترك مى كند. سيذارتا در واقع ديگر به مرگ خود راضى بود.سيذارتا ديگر حاضر نيست بيش از اين بار زندگى بى محتواى خود را به دوش بكشد و مى خواهد به حيات خود خاتمه دهد، اما در ساحل رودخانه ناگهان به ياد كلامى در دعاى برهمنان مى افتد كه انسان را به ادامه راه و رسيدن به كمال فرا مى خواند. در اين هنگام از انديشه خام خود منصرف مى شود و سيذارتا خود را باز مى شناسد.او باز هم توانسته بينديشد و نداى درونش را بشنود و به دنبال آن بيايد. آن چشمه پاك هنوز در درون او زنده بود. آرى، سيذارتا دريافت كه نداى درون او درست بود.

هيچ معلمى نمى توانست راه رستگارى را به او نشان دهد، او بايد خود تجربه مى كرد و به نااميدى مى رسيد و دوباره زندگى نوين خود را آغاز مى كرد. بالاخره سيذارتا در ساحل رودخانه مى ماند.سيذارتا زندگى اش را براى مردى تعريف مى كند و او به سيذارتا مى گويد كه رود با او سخن گفته است.روزى مى رسد كه افرادى از رودخانه مى خواهند عبور كنند تا نزد گوتاما بروند؛ زيرا او در بستر مرگ است و يكى از آنها زن زيبا با پسرش است كه جزء رهروان گوتاما شده است.

اين پسر در واقع پسر خود سيذارتا است، اما در راه اين زن زيبا دچار مارگزيدگى مى شود و مى ميرد و سيذارتا پى مى برد كه پسربچه، پسر خود او است. پسر را نزد خود نگه مى دارد، اما چون پسرك به آن زندگى عادت نداشت، روزى سيذارتا را رها مى كند و از آنجا مى رود.سيذارتا به دنبال او مى رود ولى او را پيدا نمى كند و باز مى گردد، ولى در تمام اين مدت به ياد يگانه فرزندش است تا اينكه تصميم مى گيرد به دنبال او برود و وقتى به رود نگاه مى كند و خم مى شود، چهره خود را مى بيند كه سيذارتا را به ياد چهره پدرش مى اندازد و روزى را به ياد مى آورد كه پدرش را رها كرد و به زاهدان پيوست و پى مى برد كه پدرش هم همان درد را چشيده بود كه او اكنون براى پسرش مى كشد.

سيذارتا با صحبت كردن با مرد و گوش سپردن به آواى رود، آرامش درونى خود را باز مى يابد و درمى يابد كه اگرچه آب همواره در گذر است، اما هميشه نيز پابرجا است. اين درس بزرگى براى سيذارتا است. او اكنون راه رستگارى را يافته است.

• • • پيرو خلاصه اى كه از رمان ذكر شد، سيذارتا شناختى را كه به دنبالش بود از طريق آموزش به دست نياورد و سير و سلوك خود را ادامه داد تا با آن زن زيبا آشنا شد و زندگى را براساس حواس تجربه كرد و بعد از آن ديگر زندگى برايش منزجر كننده شد، ولى در درون خود همواره شمن باقى مانده بود. زندگى جديدى را شروع كرد و رمز رود را آموخت. وقتى سيذارتا با دقت صداى رود را گوش مى كرد، دريافت كه همه چيز به هم وابسته است؛ صدا ها، اهداف، رنج ها، ميل ها، خوبى ها و بدى ها، همه اينها در واقع همان دنيا است، موزيك زندگى است و ناگهان به ياد كلامى در دعاى برهمنان مى افتد كه انسان را به ادامه راه و رسيدن به كمال فرامى خواند.

در واقع سيذارتاى هرمان هسه، هماهنگى دنيا را دوباره بازيافته است.سيذارتا در زبان سانسكريت، نام كسى است كه به هدفش رسيده است.

• نتيجه

هدف اصلى سيذارتا اين است كه به «من» زمينى غلبه كند تا خويشتن خود را بشناسد. در هر انسان دو گونه «من» وجود دارد: «من ذهنى» كه قابل تغيير است و «من دومى» آنى است كه با اولى ادغام است و «من شخصى» نيست، بلكه بخشى از خداست كه در واقع خويشتن است كه سيذارتا مى خواهد به آن برسد. سيذارتا به دنبال وحدت «فكر و زندگى»، «روح و طبيعت» است.فقط در اين صورت يك زندگى حقيقى و سپس فكر حقيقى ممكن است، به اين دليل هم سيذارتا نمى تواند آموزش را بپذيرد.

آموزش از خارج داده مى شود، نمى تواند با درون ارتباط برقرار كند، آن آموزش فقط براى كسى مفيد واقع مى شود كه خودش تجربه كرده باشد. بيدارى سيذارتا، يك بيدارى در جهت «من» است؛ منى كه تاكنون از آن فرار كرده است و فقط احتياج دارد كه مطيع آواى درون خود باشد. سيذارتا در واقع هنرمند و بازيگر زندگى شخصى خودش است. در انتها در كنار رود آخرين بيدارى او است كه خود را كاملاً جدا از زندگى گذشته اش حس مى كند و به شناخت مى رسد.رود سمبلى است كه در آن وحدت، محسوس و قابل تجربه است.

در رمان سيذارتا، موضوع تماماً سر اين مسئله است كه راه را در شناخت خويشتن، خود انسان بايد پيدا كند. اگر بخواهيم از راه سيذارتا صحبت كنيم، از خانه پدرى تا رود است؛ يعنى سمبل طبيعت.نويسنده، اين داستان را به عنوان تصوير قطعى اعتقادات مذهبى اش قلمداد كرده است. سيذارتا يك نوع فضيلت به نظر نمى رسد. بلكه هماهنگى جزء با كل، با تماميت، با وحدت است.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837