ايست! اينجا پاگرد است. قبل از بالا يا پايين رفتن از پله ها كمى مكث مى كنيم تا آ دم هايى را كه شهسوارى از بد حادثه توى كوچه بن بستى گير انداخته بشناسيم، آنهايى را كه كمتر حرف مى زنند با نقبى به گذشته شان و آنهايى را كه برون گراترند با نگاهى به كمربند كشباف دور چرمى يا ريش آنكادر شده شان. اينكه اكثرشان با جريان هاى مشتركى در گذشته به هم مربوط مى شوند، عجيب نيست؟! آدم ياد ميكده رمان دن كيشوت مى افتد، جايى كه آدم هاى زيادى به طور تصادفى به هم مى رسند، حكايت هايى را تعريف مى كنند و همه به هم مربوط مى شوند.
اگر تصادفات نامحتمل در رمان قرن هجدهم سروانتس براى ايجاد تفنن، پذيرفتنى باشند در رمان امروزى استفاده از چنين نامحتملاتى نياز به اندكى شوخ طبعى دارد. شهسوارى شوخ طبع نيست، آدم هايش را انتخاب كرده است و بى اعتنا به حرف اين و آن، هر جا كه مى خواسته با هدف ساختن الگوى كوچكى از جامعه امروزى مان چيده، يك روشنفكر بى عمل به پوچى رسيده، يك مهندس اهل سعى و خطا، يك عاشق سينه چاك، دخترى از نسل ديروز، يكى از اهالى امروز و... نويسنده هر كسى را كه لازم داشته بى اعتنا به حقيقت مانندى و واقع گرايى قرن نوزدهم به اينجا كشانده. چه عيبى دارد؟ به قول كوندرا رمان امكان وقوع حوادثى را فراهم مى كند كه در واقعيت پيش نمى آيند.
در فصل هاى متعدد رمان دو خط سير عمده وجود دارد، يكى فصل هاى مربوط به بيژن است در زمان ها و نقش هاى متفاوت (فاصله زمانى بين ۱۵ تا ۳۲ سالگى او) و ديگرى داستان كوچه بن بستى است كه درگيرى هاى خيابان، بيژن و چند نفر ديگر را به آنجا كشانده و قرار است همه خطوط داستانى در آنجا به هم برسند. در همه فصل ها به جز دو فصل زايد مربوط به مرجان و خليل، بيژن حضور دارد. اين دو فصل به خاطر معرفى تيپ هاى جالب توجهى مثل پدر مرجان و آقاى باغ آبادى به قيمت مخدوش كردن ساختار كلى رمان آورده شده اند در حالى كه با داشتن آدم هاى پروپيمانى مثل سروان، ويليام، مشفق و... مى شد از خير آن دو گذشت يا با اصرارى كه نويسنده در ارائه چهره هاى نوظهوردهه هاى اخير دارد شايد بهتر بود در خلال حرف هاى مرجان، بيژن و خليل به آنها اشاره شود.
بقيه فصل ها به خوبى با يكديگر ارتباط پيدا مى كنند و با اطلاع رسانى آ رام و به موقع داستان را پيش مى برند، داستانى كه اگر چشممان را بر كاستى هاى روانشناختى شخصيت محورى آن ببنديم، خواندنى است.بيژن از ۱۵ تا حدود ۳۰ سالگى بار ها دچار تحولات آنچنان بزرگى مى شود كه دلايل موجود در داستان، توان كافى براى ايجاد آن چرخش ها را ندارند. فصل خوب كشتن كبوتر ها بعد از نارو خوردن از دوست و ناكامى در عشق نوجوانانه قابل قبول است اما بيژن بعد از آن با رتبه دو رقمى به دانشگاه مى رود، به بى عدالتى اعتراض مى كند و اخراج مى شود.
|