داستان از خانه اي قديمي و زيبا در كوههاي كاراپات روماني آغاز شد . خانه اي كه خانواده اصيل و نامي اين منطقه كوهستاني مالكيت آن را در اختيار داشت ، خانواده روكا .
اين خانواده به واسطه مردان نيرومند و با شرافتش ، زنان فداكار و قدرتمندش والبته اسبهاي بي بديلي كه پرورش مي داد در تمام منطقه و حتي در كشورهاي همسايه از شهرت و اعتبار فراواني برخوردار بود .
در يكي از روزهاي سرد زمستاني ، معلمي از منطقه جلگه اي اطراف كوهستان پارات به خواستگاري ، روكسانا روكا ، دختر خانواده آمد . اين مرد 3 سال قبل براي انجام مأموريت تدريس به اين دهكده سنگي آمده و ازهمان بدو ورود تقاضاي ازدواج با روكسانا را مطرح ساخته بود وحال بر طبق قرار قبلي بعد از اتمام مدتي كه از سوي خانواده روكا برايش تعيين شده بود به خواستگاري آمد . در طول اين مدت خانواده روكا در باب اين مرد تحقيقات وسيعي به عمل آورد تا از شايستگي او اطمينان يابد .
روكسانا در اين روز ( روزي كه نقطه عطف زندگي او و سرآغاز داستان ماست ) از همسر آينده اش تنها يك چيز خواست ، وفاداري ! هديه اي كه در ادامه هرگز به او داده نشد ودامن زندگي زناشويي او و همسرش به لكه خيانت آلوده گشت وهمين لكه ننگ سبب مرگ مادر و همسرش شد و در فرجام داستان حتي جان استلا ، دختر دلبندش را كه يادگار او از اين تجربيات تلخ به شمار مي آمد گرفت .
داستان از شرح حوادث گذشته در روماني آغاز مي شود واتمسفر و فضاسازي لازم براي تصور مراسم خواستگاري را در اختيار خواننده ميگذارد . كوهستان كاراپات ، دهكده روكا ومردان و زنانش كه مانند طبيعت اين منطقه سخت و انعطاف ناپذير و نيرومند بودند و در برابر هيچ باد وباران و طوفاني خم نمي گشتند ، تنها خرد مي شوند ، مانند درختان صنوبر ( كه در اين منطقه فراوان يافت مي شود ) از هم گسيخته مي گشتند ولي زانو بر زمين نمي گذاشتند .
حال مردي از جلگه هاي پست و آبهاي روان دامنه كوهستان به خواستگاري يكي از اصيل ترين دختران اين كوهستان آمده است . در بخش هاي بعدي با مشكلات ، تضادها و معضلات اين ازدواج بدفرجام آشنا مي شويم .
بدگماني كينه و احساس حقارت را در قهرمان داستان مي شناسيم و اينكه چگونه زجر مي كشند و چگونه يكديگررا زجرمي دهند ! در همين فصل از كتاب است كه با جهشي بلند رابطه مردم روماني و خانواده هاي اشرافي و شخص شاه آلماني تبارش را درك مي كنيم ، رابطه مردماني كه مانند ساكنان پتروداوا تنها و تنها آسمان را بر فراز سرشان احساس مي كنند و اشراف قدرتمندي كه به زندگي در جلگه هاي پست و دامنه كوه خو گرفته اند ودر آبهاي راكد و تالابهاي متعفن آن دست و پا مي زنند وهر يك از اين دوگروه مانند روكسانا روكار و شوهرش از اين ازدواج ناهمگون رنج مي برند و ديگري را زجر مي دهند.
در پس توضيح و تشريح نويسنده از جنگ جهاني ما گوشه هايي از اين تاريخ پر درد و رنج را مي بينيم و صداي فرياد زنان و شوهراني را كه در اين ازدواج تلخ به ستوه آمده اند ، مي شنويم ، مثلا اينكه در تمام پتروداوا يك خانه محكم و با زيربنايي مطلوب نمي يابيم چرا كه همه ميدانند دير يا زود اين خانه توسط دزدان و راهزنان سپاهي بيگانه غارت مي شود و يا توسط كارگران فلان مالكي كه مواجبش پرداخت نشده سوزانده خواهد شد . و هنگامي كه اين ازدواج پر زجر و اندوه پس از قرباني كردن بسيار و ويران ساختن هاي بي حد و حصر به نقطه پاياني مي رسد ، زخم ها و عقده هاي آن مانند بيماريهاي مسري و موذي در جان بازماندگان اين سرزمين باقي مي ماند تا قربانياني جديد بيافزايند و فجايع بديع تري به بار آورد ، قربانياني مانند استلا روكا و نسل جديدي از مردم روماني كه گرفتار انقلاب بلشويكي روسيه و فجايع بعد از آن شوند .
|