مطالعه و تحقيات درباره ساختار كليساي قديم، همواره مورد توجه دانشمندان و محققان مختلف قرارداشته است و طيف وسيعي از رشته ها مانند معماري ـ تاريخ ـ جامعه شناسي ـ هنر و ... را در برمي گيرد. يكي از مهمترين اين گرايشات، دانشي به نام نشانه شناسي است كه به بازجويي و بازكاوي ريشه هاي تاريخي ـ اجتماعي ـ سياسي سمبل هاي بكار رفته در كليسا مي پردازد و عمدتاً مورد توجه نخبگان سكولار قراردارد.
امبرتواكو در دانشگاه بولونيا ايتاليا در كانون اين قشر قراردارد. مي دانيم كه داستان تهيه و تدوين كتاب مقدس مسيحيان (انجيل مقدس) از كتاب هاي آسماني ديگر(مانند تورات يا قرآن كريم) كاملاً متفاوت است و همين تفاوت ريشه اي راه را بر بسياري از تحولات و شكل گيري بنيادي ساختار كليساي كاتوليك رومي، اين يگانه كليساي قدرتمند و رسمي جهان قديم گشود. زماني كه يهوداي استخريوتي، پيامبر خويش را به چند سكه نقره فروخت و حضرت مسيح برفراز تپه هاي جلجتا به صليب كشيده شد، 12 حواري او به نقاط مختلف امپراتوري گريختند. به استثناي يهودا كه با خودكشي (يا به روايتي با توطئه پونتيوس پيلاس، حاكم رومي اورشليم) بر رنج و عذاب نفس لوامه و وجدان خود فائق آمد، ديگر حواريون حضرت عيسي مسيح، در خفا و به طور جداگانه شروع به نوشتن و گردآوي سخنان، دستورات و زندگينامه پيامبر خويش كردند (مانند: ميكاييل، يوحنا، جورج قديس و ..) اين انجيل ها (كه در لغت به معناي مژده است) سالها در غربت و خاموشي به حيات خود ادامه دادند و توسط اقوام و بستگان حواريون متوفي نگهداري شده و در انتظار لحظه موعود به سر مي بردند.
شبكه هاي خودجوش و پوياي مبلغان مسيحيت در چهار گوشه امپراتوري روم به تناسب از اين كتب مقدس براي موعظه و دعوت اقشار و اقوام مختلف استفاده مي كردند و چه بسا از وجود انجيل هاي ديگر در نقاط مختلف بي خبر بودند. سرانجام آن لحظه موعود فرارسيد، زماني كه كنستانتين، امپراتور قدرتمند روم از طريق خفيه نويسان و سازمان چشم و گوش شاهي خود به اين جمع بندي دست يافت كه در اقشار زيردست و طبقات تهيدست جامعه روم (يعني اكثريت مطلق جامعه) و همينطور اقليت هاي قومي كه در بند امپراتوري روم گذران عمر مي كردند مسيحيت سخت ريشه دوانده و پيام مهر و محبت فرزند مريم برقلب هاي بسياري از رعاياي روم فرمان مي راند. درپي اين جمع بندي ترساكشي و مبارزه با آيين مسيحيت يا پاي فشردن بر اعتقادات هلنيستي يا ميترايستي (كه مذاهب رسمي امپراتوري محسوب مي شد) به صلاح نبود و به همين دليل در يك چرخش كاملاً سياسي ، مسيحيت دين رسمي امپراتوري روم اعلام شد و كليساي مقدس كاتوليك رومي دربيزانس پا به عرصه وجود گذاشت.
شاهپور ذوالكتاب، شاه قدرتمند ايران و رقيب سياسي كنستانتين در خاطرات خود تحت عنوان «كارنامك من» به اين چرخش سياسي ـ اجتماعي روم اشاره كرده و مي گويد: تا زماني كه كنستانتين كمر به قتل ترسايان بسته بود، درگاه من با آغوش باز از پناهندگان مسيحي، استقبال مي كرد ولي هنگامي كه مسيحيت دين رسمي امپراتوري اعلام شد و كنستانتين خود به آيين ترسايي گرويد، به ناچار من، حامي ترسايان نيز ترساكش شدم!!»
لحن صريح شاهپور و تحقيقات و مطالعات تاريخ امپراتوري روم به ما نشان مي دهد كه كليساي كاتوليك روم يك نهاد اجتماعي ـ مذهبي براي آموزش و هدايت مردم روم به سوي رستگاري و رهايي از شر طاغوت درون و بيرون حيات دنيويشان نبود و تنها به عنوان ابزاري جديد، همه گير و مخرب براي به بند كشدين مضاعف اقشار تهيدست و تحت سلطه جامعه روم در خدمت شخص امپراطور و طبقات قدرتمند امپراطوري(مانند اشراف و تكنوكرات هاي پارلماني)قرار داشت. برهيچ شخص عالم و فرزانه اي پوشيده نيست كه جان و معناي دستورات عيسي (كه در رنج هايي كه به خاطر بشريت متحمل شد، متبلور است) با اهداف چنين نهادي كه مدعي تبليغ كلام و دستورات فرزند خداوند بود از بيخ و بن سر تضاد داشتن.
|