جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  28/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

ده روز شگفت انگيز
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: الرى كويين
منبع: امير احمدى آريان

«مرد گرگ نما» مشهورترين بيمار فرويد در خاطراتش ذكر مى كند كه دكتر روانكاوش، خواننده پر و پا قرص و پيگير داستان هاى شرلوك هولمز بود. فرويد خواندن اين داستان ها را به بيمارش نيز توصيه مى كرد و در جلسات روانكاوى درباره ماجراهاى هولمز با او به بحث مى نشست.

اما رابطه روانكاوى و ادبيات كارآگاهى نيز به همين جا ختم نمى شود. كارآگاه و روانكاو، هر دو در پى ارائه روايتى معقول و خطى از گذشته هستند. آنچه كارآگاه به عنوان ماده خام اين روايت در دست دارد صحنه جنايت است؛ وضعيت جسد، موقعيت ديگر اجزاى صحنه جنايت و يافتن نشانه هايى در محل كه از نظم معقول صحنه تبعيت نمى كنند. اين ماده خام هم ارز ماده خام اوليه روانكاو، يعنى رويا است. نقطه عزيمت تلاش هاى كارآگاه براى يافتن قاتل همين صحنه است. از اينجا است كه ديگر عناصر روايت وارد مى شوند.

هركدام به طريقى كارآگاه را به اشتباه مى اندازند يا در رسيدن به روايت نهايى يارى اش مى دهند و از مجموعه اين عوامل است كه در نهايت روايت «اصلى» قتل به دست مى آيد. كارآگاه در مقام داناى كل مى ايستد و تاريخى را روايت مى كند كه مركزش لحظه قتل است و ديگر لحظات اين تاريخ نسبت به اين لحظه سنجيده مى شوند. اين لحظه، همچون سياه چالى است كه هر آنچه را در اطرافش بايد به درون خود مى كشد مثل لحظه تصليب مسيح كه سياه چالى در مركز تاريخ مسيحيت است و همه لحظات اين تاريخ در ارتباط با آن معنا پيدا مى كند.

روانكاو نيز نقش مشابهى ايفا مى كند. ماده خام او خواب بيمار است و باقى روايت معقول و خطى اش از فرآيند بيمارى بر همين بستر شكل مى گيرد. خواب (يا مجموعه اى از خواب ها)ى بيمار مركز تاريخى هستند كه همان تاريخ فرد بيمار است و ديگر لحظات و جزئيات بيمارى و حتى زندگى او در ارتباط با اين مركز است كه معنا پيدا مى كند. وظيفه روانكاو در واقع وظيفه اى كه بيمار از او انتظار دارد ارائه روايتى معقول و كامل است كه پيش از بيمارى آغاز شود، ريشه ها و علل را شناسايى كند و نقطه تاريكى برجا نگذارد. از سوى ديگر كار اين دو به لحاظ روش شناختى نيز شباهت هاى بسيار دارد.

شايد مهمترين اين شباهت ها، تمركز بر جزئيات است: «توصيه هولمز به واتسن كه «هيچ وقت نشانه هاى كلى و مهم را به خاطر نسپار بلكه به جزئيات توجه كن» يادآور اين گفته فرويد است كه روانكاوى يعنى تفسير جزيى و مو به مو نه تفسير كلى و درهم.» هر جنايت كارى تلاش مى كند صحنه جنايت را سالم و يك دست جلوه دهد. وظيفه اصلى كارآگاه نشان دادن كذب اين كليت سالم است. در واقع مزيت اصلى او بر ديگران اين است كه مى تواند اين تصوير كاذب و فريبنده را كنار بزند و به جزئياتى دست يابد كه قاتل نسبت به آنها بى توجه بوده، چيزهايى مثل يك دستمال، چند تار مو و هر چيز جزيى غيرطبيعى ديگرى كه ممكن است در صحنه جنايت وجود داشته باشد. به اين ترتيب كارآگاه از طريق يك شكاف كوچك، يك امر جزيى كه در نگاه اول به چشم نمى آيد، كل ساختار را درهم مى ريزد و همه چيز را از نو تعريف مى كند.

در تعبير خواب نيز وضع به همين منوال است. هر رويايى در بردارنده عناصرى است كه در نگاه اول به نظر نمى رسد بخشى از كليت آن رويا باشند. هميشه عناصرى از رويا خارج از تفسير نهايى مفسر آن مى مانند و مرزهاى ساختار را جابه جا مى كنند. اين عناصر براى روانكاو همان نقشى را بازى مى كنند كه جزئيات صحنه جنايت براى كارآگاه. اين عناصر نه تنها مخل روانكاوى نيستند، بلكه شرايطى براى روانكاو فراهم مى كنند تا بتواند تفسير خود را به سرانجام برساند.

در رمان كارآگاهى نيز راهى جز اين نيست. جزئيات غيرعادى هميشه در صحنه جنايت وجود دارد، اين يك قانون كلى است. تنش اصلى و موتور محركه رمان كارآگاهى است و بدون آن راز هيچ جنايتى فاش نمى شود. «تاكنون روانكاوى غالباً به دليل ديدگاه ديناميكش درباره فرآيندهاى ذهنى از روانشناسى متمايز شده است. علاوه بر آن گويا به عنوان علم توپوگرافى روانى نيز به حساب مى آيد و مشخص مى كند كه هر كنش روحى درون كدام نظام ها يا بين كدام نظام ها به وقوع مى پيوندد. باتوجه به اين قصد است كه به روانكاوى «روانشناسى اعماق» نيز گفته مى شود.» بخش قابل توجهى از روانكاوى فرويدى حركت به عمق است. نظريه فرويد بر پايه شكافتن سطح بيرونى است؛ شكافتن سطحى كه همواره به چشم مى آيد. ظاهر دروغ مى گويد و حقيقت در پس اين ظاهر فريبنده نهفته است.

حقيقت در همان فضاى غريب و ناشناخته اى پنهان است كه ناخودآگاه نام دارد؛ همان ساختار پيچيده اى كه منشاء بسيارى از كنش هاى نوع بشر است. به اين ترتيب در اين بخش از روانكاوى فرويدى هيچ كنشى خودبسنده نيست و معنايى در خود ندارد، همه چيز نماد است. هر عملى كه از انسان سر بزند، ريشه در چيزى ديگر و در جايى ديگر دارد. هيچ چيز مستقل و منحصر به فرد نيست، هر چيز نمادى براى چيزى ديگر است. فرويد حتى تا آنجا پيش مى رود كه نمادهاى خواب انسان را دسته بندى مى كند. از سوى ديگر ساختارها و قواعدى كلى نظير عقده اوديپ، نظريه لغزش هاى زبانى و نظاير آن وجود دارند كه بسيارى از گره ها رامى گشايند و ابهام ها را رفع مى كنند. در جاى ديگرى از مقاله ضمير ناخودآگاه چنين آمده است: «ناچار بايد بگوييم كه تمامى كنش ها و تجلياتى كه در خويشتن متوجه آنها مى شويم و نمى دانيم چگونه آنها را به باقى زندگى روحى خويش متصل كنيم بايد به گونه اى داورى شوند كه گويا به شخص ديگرى تعلق دارند.»

نظريه فرويد به خصوص به كار درك معناى اعمال افراد غيرعادى جامعه مى آيد. جانيان، ديوانگان، كودكان بزه كار، منحرفان و ديگر كسانى كه اعمالشان با توجه به معيارهاى متداول بى معنا است، كسى ديگر مرتكب اين اعمال شده است، اين اعمال ناشى از زندگى روحى يك ديگرى ناشناخته است كه در فرد مجرم زندگى مى كند. اين بخش از روانكاوى فرويد كه يونگ را بايد ادامه دهنده اصلى آن دانست، راهى پيش پايمان مى گذارد كه خطر مواجهه مستقيم با چنين كنش هايى را كاهش مى دهد. ديگر اجبار و نياز چندانى در بررسى شرايط ملموس زمان وقوع كنش نيست، ساختارهاى نمادين كلى فرويدى به كمك ما مى آيند و بسيارى از مشكلات و نقاط ابهام را برطرف مى كنند. الرى كويين براى كشف رازهاى خانه وان هوردن ها در «ده روز شگفت انگيز» همين شيوه را برمى گزيند.

«ده روز شگفت انگيز» از ابتدا برپايه ارتباط تنگاتنگ كارآگاه و روانكاو شكل مى گيرد، در واقع هر دو مسئوليت برعهده يك نفر است. اين بار مشترى الرى كويين يكى از دوستان قديمى او است كه هنگام مراجعه به كارآگاه هنوز با هيچ جنايتى مواجه نشده است. اين مرد كه هوارد نام دارد به دلايلى نامعلوم دچار فراموشى هاى طولانى مدت مى شود: «يك لحظه كراواتم را توى اتاق باز كردم و لحظه ديگر كنار ميزى توى آن رستوران نشسته بودم، در چهارصد مايلى خانه ام!» و هوارد هيچ چيز از شش روزى كه طى اين مسافت ۴۰۰ مايلى پيموده شده نمى داند.

همه چيز دال بر يك مشكل روانى است و معمولاً در چنين شرايطى بايد به روانكاو مراجعه كرد، اما هوارد به بهانه لكه خونى كه هنگام به هوش آمدن بر پيراهنش ديده سراغ الرى كويين مى آيد و او را وارد بازى خطرناكى مى كند. الرى نقش را مى پذيرد و به اين ترتيب يكى از پيچيده ترين ماجراهاى خود را تجربه مى كند؛ ماجرايى كه در آن بايد به اندازه يك روانكاو حرفه اى از مسائل روانكاوى سررشته داشته باشد تا بتواند با موفقيت آن را به پايان برساند. حضور مقتدرانه پدر هوارد و تسلط كامل او بر فرزندش و همچنين اختلالات روانى عجيب و نادر هوارد از همان ابتدا نشان مى دهد كه سايه سنگين فرويد تا انتها همراه خواننده خواهد بود.

الرى به خانواده اى وارد مى شود كه پسر با پدر مقتدر خود و نامادرى جوانش كه تقريباً هم سن خود او است زندگى مى كند. اولين تحليل الرى كويين در برخورد با اين خانواده روانكاوانه است: «ورود ناگهانى زن جوان و تا اين حد دلنشين، در خصوصيت كاملى كه تا آن زمان بين پدر و پسر وجود داشت، حتماً ضايعه تكان دهنده اى براى پسر بود.» اما صبح روز بعد كه هوارد و سالى، الرى را با خود به گردش مى برند مسئله پيچيده تر مى شود. آنها راز بزرگ زندگى شان را براى الرى فاش مى كنند: پسر و مادرخوانده عاشق هم شده اند و با هم خوابيده اند.

الرى چاره اى جز استفاده از زبان روانكاوى فرويد ندارد: «چون هوارد از سالى نفرت داشت عاشقش شد. سالى سدى بين او و پدرش شده بود. تنها با عاشق سالى شدن مى توانست او را از پدرش دور كند.» زبان «روانشناسى اعماق»: عشق هوارد به سالى در اصل نفرت است، ظاهر دروغ مى گويد. حقيقت در عمق نهفته و سركوب شده است. براى اين كه هوارد بتواند به زندگى ادامه دهد و تناقض هاى درونى او را روان پريش نكنند، علت اصلى چنين عشقى بايد سركوب شود و در ناخودآگاه بماند. به زبان فرويد: «از طرف ديگر، ناخودآگاه فرآيندهايى را در بر مى گيرد نظير فرآيندهاى سركوب شده اى كه اگر به فرآيندهاى آگاه تبديل مى شدند با ديگر فرآيندهاى آگاه عريان ترين تضاد را داشتند.» كارآگاه _ روانكاو اين بار نيز در ادامه رويكرد فرويدى خود، به ناخودآگاه هوارد نقب مى زند و علل حادثه را در آنجا جست وجو مى كند.

به اين ترتيب الرى ديگر كارهاى خانواده وان هوردن ها را نيز به همين شكل تفسير مى كند و از چارچوب فكرى خود خارج نمى شود. مثلاً شبى كه ديد ريچ راز تولد هوارد را برايش فاش مى كند، الرى بى آن كه به چيزى شك كند حركت وان هوردن پدر را گامى مهم براى رفع اضطراب روحى و حمله هاى عصبى هوارد مى داند. اين تفسير غلط در اين موقعيت از آنجا مهم است كه بعدها، در روز دهم ماجرا، كليد پيدا شدن قاتل اصلى است. صحنه اى كه هوارد در يكى ديگر از حمله هاى فراموشى به گورستان مى رود و به گور والدينش بى احترامى مى كند نيز به همين شكل توجيه مى شود. گفت وگوى زير بين الرى و هوارد خيلى چيزها را روشن مى كند: «- ضربه آگاهى از گذشته ات باعث شد تا اين حال به تو دست بدهد، به خصوص كه از كودكى از دانستن اين موضوع وحشت داشتى.

در حالت فراموشى عميق ناراحتى ات را بيرون ريختى، همه نفرت و وحشتى را كه هميشه نسبت به پدر و مادرت داشتى، پدر و مادرى كه تو را دور انداخته بودند. طبيعتاً تفسير من روان شناختى است. - من از هيچ كس هيچ نفرتى ندارم! - آگاهانه نه، ندارى.» سرانجام قتل اتفاق مى افتد. سالى به طرز فجيعى به قتل مى رسد و الرى تفسيرى جذاب از وقايع ارائه مى دهد؛ تفسيرى كه پايه و اساس آن تورات است. الرى بار ديگر از ساختارى كلى استفاده مى كند تا ناخودآگاه قاتل را بخواند و علت قتل را بيابد. ده فرمان تورات ساختار بنيادين ناخودآگاه قاتل است و اعمالى را كه طى اين مدت انجام داده است توجيه مى كند. آخرين قتل بايد قتل پدر باشد، كه چون نامادرى آن شب در جاى او خوابيده بود به جاى پدر به قتل مى رسد. الرى در ۶ عمل قاتل، ۹ گناه كبيره مى يابد كه با يك قتل كامل مى شود، اما وقتى به اين ساختار نهايى پى مى برد كه كار از كار گذشته است. با توجه به رويكرد فرويدى الرى، تمام قطعات پازل كنار هم قرار گرفته اند: كارآگاه _ روانكاو موفق به كشف روابط شده است و با هوش و درايتى كه از او انتظار مى رود، قاتل را دستگير كرده است.

در واقع الرى ظاهراً توانسته به «عمق» روح هوارد دست يابد و نظام پيچيده آن را كشف كند. اما آن چه الرى به دليل رويكرد فرويدى اش به عمق نمى بيند و به راحتى از كنارش مى گذرد، همان وقايع ملموس و ساده اى است كه در سطح اتفاق مى افتد. ژيژك در بخش ديگرى از مقاله اش در دفاع از فرويد چنين مى گويد: «آنچه بايد انجام دهيم ترجمه اشيا به واژه ها است، جايگزين كردن چيزها با كلماتى است كه به آنها اشاره دارند.» پس در بخشى از رويكرد فرويد «عمق» ديگر مهم نيست. ديگر نبايد پرسيد در يك خواب فلان چيز به چه معنا است، فلان چيز نماد چيست. اين نوع نگاه تفسيركننده را به اشتباه مى اندازد: «اگر ما به دنبال معناى پنهان و عميق تر چهره هايى كه در رويا ظاهر مى شوند باشيم، چشم خودمان را بر رويا _ انديشه نهفته در آن بسته ايم.» در رويا كلمات جاى چيزها را مى گيرند و خودشان به چيزها تبديل مى شوند. رويا قلمرو حكومت كلمات است. ديگر كلمه ابزارى براى ارجاع به چيزى ديگر نيست، خود در كنار كلمات ديگر به استقلال رسيده است. در واقع شكل دلالت رايج در عالم رويا واژگون مى شود: ديگر «كلمه» به «چيز» دلالت نمى كند، «چيز» به «كلمه» برگردانده مى شود. تفسير مشهور آريستاندر از روياى اسكندر مثال گويايى است: «اسكندر شهر تاير Tyre را محاصره كرده بود، اما به سبب طولانى شدن محاصره احساس پريشانى و ناراحتى مى كرد. اسكندر در يكى از روياهايش مردى شهوت ران Satyr را ديد كه بر سپرش مى رقصد. آريستاندر با تقسيم واژه Satyr به sa و tyr] tyr esa به يونانى يعنى: تاير از آن تو است[ به پادشاه اين جسارت را مى دهد كه شهر را از آن خود كند.»

آريستاندر به عمق اهميتى نمى دهد، به دنبال درك معناى نمادين كلمات و تبديل آنها به چيزهايى ديگر نيست و همين است كه به تفسيرى قابل قبول دست مى يابد. الرى در روز دهم كه تقريباً يك سال بعد از پايان ماجرا است، از همين روش استفاده مى كند.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837