پس از سال ها كه از حضور سفر به انتهاى شب در ايران مى گذرد، «مرگ قسطى» ترجمه شد رمانى تكان دهنده كه سلين خسته (كه سا ل ها يك سوءتفاهم سياسى دنيايش را به هم ريخت) آن را خلق كرده است.
سحابى كه مترجم پروست بود، حالا مترجم سلين هم هست، مترجم دو نويسنده، دو نابغه كه يكى با شاعرانگى به زوال زمان مى نگريست و آن ديگرى حال و حوصله ادا هاى شاعرانه پروست را نداشت و سحابى مترجم اين دو قطب متفاوت است... سلين برادر ما است، برادرى كه دنياى نامهربان روزگارش به او مديون خواهد بود. اين پزشك تنها، نويسنده خشمگين و انسان خسته را مى توان براساس يكى از جملات مشهورش به خوبى درك كرد: «من همان طورى مى نويسم كه حس مى كنم... ازم خرده مى گيرند كه بددهنم، زبان بى ادبانه دارم... از بى رحمى دائمى [كتاب هايم] انتقاد مى كنند... چه كنم اين دنيا ذاتش را عوض كند، من هم سبكم را عوض مى كنم.»
از مرگ قسطى و گفت وگويى با مهدى سحابى درباره اين برادر مجنون تمام آدم هاى دنيا... اين رمان را نشر مركز منتشر كرده است.
•بعد از تجربه ترجمه جست وجوى زمان از دست رفته، به سراغ يكى ديگر از كلاسيك هاى فرانسوى، يعنى لويى فردينان سلين رفته ايد، درباره چگونگى انتخاب اين كتاب و دليل ترجمه آن صحبت كنيد. سلين به عنوان نويسنده دو ويژگى خيلى مهم دارد كه من به خاطرشان هميشه شيفته او بوده ام، تا حدى كه مى توانم بگويم او را، شخصاً، بهترين نويسنده فرانسوى قرن بيستم مى دانم، باز هم عرض مى كنم شخصاً. و آن دو ويژگى كه شايد همه اهميت و عظمت سلين در آنها خلاصه بشود عبارت است از «شور عاطفى» و «صراحت و برندگى زبان». به اين دو ويژگى حتماً برمى گرديم در اين مصاحبه، چون دست كم من، همه حرفى كه مى توانم و دلم مى خواهد درباره نويسنده «مرگ قسطى» بزنم همين ها است.
البته مى شود ويژگى سومى را هم به دو تاى بالا اضافه كرد كه اگر اهميتش به اندازه آن دو تا به نظر نرسد شايد صرفاً به خاطر اين است كه آنها تحت الشعاع قرارش داده اند و آن هزل سلين است، هزل تلخ و شيرينى كه شايد مختص خود او باشد و هيچ كس در اين زمينه به پاى او نمى رسد. اما «مرگ قسطى» را، سال ها بود كه مى خواستم ترجمه كنم اما گرفتارى هاى ديگرى، از جمله ترجمه «در جست وجوى زمان از دست رفته» به تعويقش مى انداخت. چون كتابى است كه بايد سر صبر ترجمه مى كردى، كتاب هاى سلين خيلى بيشتر از كتاب هاى ديگر كار مى برد...
•مرگ قسطى، دومين قسمت از سه گانه مشهور سلين به شمار مى آيد، لطفاً كمى درباره اين سه گانه (سفر به انتهاى شب، مرگ قسطى، از اين قعر به آن قعر) توضيح دهيد، اين كه تريلوژى سلين، چه جايگاه خاصى در ادبيات فرانسه داشته و اصولاً تفاوت اين سه رمان با ساير آثار سلين در چيست. ديگر اين كه آيا سلين به خاطر فرم اتوبيوگرافيك اين رمان ها، آنها را از ساير آثارش جدا كرده است؟ خواهش مى كنم اجازه بدهيد اول اينجا يادى از فرهاد غبرايى بكنم، همكار عزيز از دست رفته اى كه من شايد در زندگى چند دقيقه اى بيشتر او را نديدم، اما برايش احترام زيادى قائلم، از جمله به خاطر اين كه مترجم اولين كتاب سلين به فارسى است، كتاب «سفر به انتهاى شب».
اما اين چيزى را كه درباره سه گانه يا «تريلوژى» سلين مى گوييد راستش من در هيچ كجا نديده ام. گمان نمى كنم چنين عنوانى را كسى مطرح كرده باشد. البته مى شود اين سه كتابى را كه گفتيد، در سلسله مراتب كتاب هاى سلين براساس اهميت و موفقيت، كنار هم گذاشت و مثلاً گفت سه شاهكار سلين، يا سه كتابى از او كه از بقيه مهمتر، خواندنى تر، موثرتر و... هستند عنوان هايى از اين قبيل و نه بيشتر. تمايزى هم كه درباره شكل اتوبيوگرافيك (يا خودزندگينامه) اين سه كتاب مى فرماييد در عمل وجود ندارد. چون از نقطه نظر ربط كتاب هاى سلين با شرح زندگى خود او، همه كتا ب هايش در نهايت شبيه و دنباله و مكمل هم اند.
كل كتاب هاى سلين اين ويژگى را دارند كه از تجارب زندگى شخصى او مايه گرفته اند. فقط مايه گرفته اند و نه بيشتر. يعنى به عبارت درست تر زندگينامه او نيستند. بلكه قهرمان هاى كتاب هايش به نوعى همزادهاى او هستند، شباهت هايى بيش و كم با همديگر دارند و تجاربى را پشت سر مى گذارند كه چكيده شان شبيه سرگذشت سلين نويسنده است. اما اين سرگذشت شخصى فقط رشته اى است كه ماجراهاى كتاب هاى مختلف را به هم وصل مى كند، عنصرى است كه كل كتاب هاى او را به صورت يك منظومه بيش و كم همگن درمى آورد. به طورى كه اگر دقت كنيم حتى شخصيت هاى خيلى كوچك كتاب هاى مختلف او هم همزادهاى همديگرند و با بعضى تغييرات از اين كتاب به آن كتاب مى روند.
•مرگ قسطى به مانند اعم آثار لويى فردينان سلين، از زبان آرگو ساخته شده است. استفاده از اين شكل زبانى، اين رمان و اعم نوشته هاى او را براى مترجمان زبان هاى ديگر دشوار كرده است، در مورد برگرداندن اين فرم زبانى به فارسى توضيح دهيد. اين معروف ترين سوءتفاهمى است كه درباره سلين وجود دارد، كه مى دانيم درباره اش سوءتفاهم كم نيست! خود سلين مدام با اين گفته كه كتاب هايش به آرگو نوشته شده باشد مقابله كرده، مقاله ها و حتى يك كتاب (مصاحبه با پروفسور ايگرگ) در رد اين ادعا نوشته. كه در ضمن، جروبحث دائمى اش در اين باره يادآور بحث هايى است كه پروست مطرح مى كرده در رد اين ادعا كه آدم اسلوبى بود. بگذريم...خصوصيتى كه سلين به آن معروف است و او را مهمترين نويسنده قرن بيستم فرانسه و يكى از تاثيرگذارترين نويسنده هاى غرب كرده، استفاده او از «زبان محاوره» است و نه «زبان آرگو». اولاً، اين نكته را بايد روشن كرد كه «آرگو»ى فرانسوى به معنى دقيق كلمه زبان نيست.
خيلى از مشخصه هاى زبان را ندارد. بلكه بيشتر يك «مجموعه واژگان» است. خيلى هم متغير. زبان سلين زبان پرتب و تاب بسيار غنى و بسيار شخصى اى است كه ساخته خود اوست، معجونى است كه خودش درباره اش گفته كه «دستورش پيشم محفوظ است». البته در اين زبان از واژگان آرگو هم استفاده مى شود، اما خيلى محدود، باز به قول خود سلين به عنوان «چاشنى». چون به يك نكته بسيار ظريف بايد توجه كرد: آن مقدار از واژگان آرگو كه ثابت مى ماند و براى خودش لغت نامه مفصل هم دارد، واژه هاى جا افتاده اى مى شود كه از ديدگاه آدمى مثل سلين آنها هم به نحوى كهنه و «آكادميك» اند. آنها هم به دليل جاافتادگى تقريباً به همان سرنوشتى دچار شده اند يا به زودى مى شوند كه واژگان زبان رسمى دچارش هستند، يعنى آنها هم بى جان مى شوند و توانايى كامل القاى حس و عاطفه را كم كم از دست مى دهند... به اين نكته برمى گرديم. زبان سلين زبان زنده «محاوره عاميانه» است، با همه انقطاع ها و بى نظمى ها و ناهماهنگى هايش. كه البته در دست نويسنده نابغه اى مثل او در نهايت نظم و هماهنگى خودش را پيدا مى كند.
زبان گويايى كه همه ويژگى هاى زنده محاوره را دارد و به تعبيرى هواى گفت وگوى شفاهى درش مى وزد. بنابر آنچه گفته شد، ترجمه آثار سلين با همه دشوارى، به آن دشوارى يا «محالى» كه بعضى ها مدعى اند نيست. تقريباً محال مى شد اگر زبان او زبان فرضى آرگو بود، كه مى دانيم براى واژگان آرگو مطلقاً هيچ مرادفى، حتى مرادف هاى دورادور هم، در زبان فارسى موجود نيست.
•سلين در مرگ قسطى، سنتى را پى مى گيرد كه در زمان او رو به افزايش بود، يعنى استفاده از جملات شكسته، تمايل به دور شدن از اسلوب هاى فخيم روايى و... اين اتفاق را ما در آثار جويس، هاشك و... هم مى بينيم. چنين روندى در اين زمان چه دليلى داشت، آيا اين حركتى در جهت مقابله و يا دهن كجى به شكل كلاسيك قرن نوزدهمى است؟ شكستن جمله ها، شكستن قالب هاى سنتى روايت، به هم زدن نظم هاى قديمى و سلسله مراتب عرفى عناصر زمان و مكان، تركيب هاى خودسرانه واقعيت و مجاز و... همه اينها در فصل هاى بديهى و مشخصى از سبك شناسى دوران «مدرن» مى گنجند كه موضوع بحث ما نيست. آنچه به محدوده بحث ما مربوط مى شود گذشته از ملاحظاتى كلى كه طبعاً در مورد سلين هم مصداق پيدا مى كند، مفهوم بسيار شخصى، استثنايى و كاملاً مشخصى است كه شكستگى جمله در آثار سلين دارد... انقطاع و شكست و بريدگى و حتى به تعبيرى انفجار جمله سلين حاصل گرايش ها و انتخاب هاى اسلوبى نيست.
پيامد ضرورى تحولاتى بنيادى در شيوه ديدن واقعيت و بازتاباندن اين شيوه و انتقالش به خواننده است. همان چيزى كه يك مفسر آثار سلين اسمش را گذاشته «انقلاب در نثر روايى» رمان و من هم در مقدمه كتاب «مرگ قسطى» سعى كرده ام آن را بشكافم.همه سعى سلين در انتقال آن حس و حالى است كه در زبان محاوره عاميانه هست و در زبان نوشته رمان سنتى به اعتقاد او ديگر نيست. همه شكست ها و فاصله ها و تعليق هاى نثر او پيرو بى نظمى و ناهمگنى و ناهمزمانى ها و تناقض هايى است كه ذاتى كلام شفاهى اند. به گفت وگوى دو آدم خوب دقت كنيد: جمله هايى كه يكدفعه قطع مى شوند، زمانشان تغيير مى كند، مخاطبشان عوض مى شود، حتى مضمونشان يكدفعه فرق مى كند... نثر سلين دقيقاً همين خاصيت را دارد...
•لويى فردينان سلين در اين رمان برهه اى از كودكى و نوجوانى خود را به روايت مى كشد و در اين بين شخصيتى به نام «فردينان» شكل مى گيرد. سئوال من به اين نكته بازمى گردد كه چه تفاوتى بين «فردينان راوى» و فردينان سلين وجود دارد. چيزى مانند مارسل راوى در رمان جست وجو و مارسل پروست نويسنده. در ضمن تشابهى بين اين نوع اتوبيوگرافى نويسى با كار پروست نمى بينيد؟ همان طور كه عرض كردم مجموعه رمان هاى سلين و البته «در جست وجوى زمان از دست رفته» مارسل پروست، از آن نوع رمان هايى هستند كه به آنها «رمان _ زندگينامه» مى گويند، كه در يك كلمه مى شود آن را به عنوان آثارى تعريف كرد كه از تجارب زندگى شخصى نويسنده مايه گرفته اند.
فقط مايه گرفته اند. اين كتاب ها به هيچ وجه ربطى به كتاب «خاطرات» ندارند، «خود زندگينامه» هم نيستند. دنياى آنها نوعى ما به ازاى تخيلى و ساختگى از دنياى نويسنده است و قهرمان هاى آنها بدل ها يا همزادهاى آدم هاى واقعى اند. در كتاب هاى سلين اول «بار دامو» («سفر به انتهاى شب») و بعد «فردينان» آدم هايى هستند كه رويدادهاى زندگى شان گاه به گاهى با رويدادهاى زندگى نويسنده تلاقى مى كند. اما اين وجوه اشتراك فقط يك محور ساده روايى است كه دنياى تخيلى كتاب گرد آن شكل گرفته، دنيايى كه به طور كامل ساخته و پرداخته نويسنده است و از نظر تفاوت با زندگى مستند و واقعى زندگى نويسنده هيچ فرقى با يك قصه ماجرايى، با يك رمان فرض كنيد تاريخى، با يك رمان پليسى يا علمى _ تخيلى... ندارد.
از نقطه نظر كاركرد تخيل و مكانيسم آفرينش، «فردينان» سلين و «راوى» پروست هيچ فرقى با فرض كنيد «پرنس ميشكين» ابله داستايوفسكى ندارند. فقط دو قهرمان اول در فضاها و در زمانى زندگى مى كنند كه با فضاها و زمان زندگى سلين و پروست نقاط مشترك دارند.
|