جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  30/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

سگ و زمستان بلند
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: شهرنوش پارسي پور

از ديرباز قصه تجلي گاه عواطف ، نيازها و خواست هاي انسان بوده است . آدم با قصه به توجيه دنيا مينشسته . تمام علوم و هنرها ، اصول وعقايد فلسفه و مذاهب واديان انسانها به صورت قصه در آمده بود كه امروزه نام اساطير بر آنها نهاده اند وبه ظاهر چيزي جز يك قصه زيبا نيست كه در آن شرح حوادث و رخدادهائي كه براي شخصيت هاي اساطيري روي داده مي پردازد .

در حاليكه اگر عميق تر بنگريم انسانها با اين وسيله نظرياتشان را نسبت به هستي ، پيدايش جهان و نيروهاي طبيعي ارائه مي داده اند . يكي از ويژه ترين راههاي شناخت مسيرهاي پيموده اجتماعات بررسي همين قصه ها چه به صورت مكتوب و چه به صورت شفاهي كه از نسلي به نسلي سينه به سينه منتقل ميگشته مي باشد .

در عصر حاضرهم از كاربرد قصه كاسته نشده و باري عظيم در گسترش فرهنگ بر دوش مي كشد . تمام نيازها ، اميدها ، شكست وپيروزيهاي راستين انسان را منعكس مي كند . بهترين واصيل ترين نوع تاريخ را در داستانها و قصه ها مي توان جستجو كرد .

سگ و زمستان بلند داستاني است كه در ابتدا نظر را به سمت نوعي از روابط اجتماعي مي كشاند وبيانگر تضاد وبرخورد نسل است . نسلي با سنت ها و فرهنگ خاص خود . با زيرساختي از اقتصاد وابسته به زمين كه توجيهي خاص از دنيا و روابط آن دارد و شامل افرادي مثل عموها ، عمه ها خاله ها ، پدر ومادرها ، پدر و مادربزرگها يا خواهر و برادرهاي بزرگتر ومسن تر وگاهي هم كلفت نوكرهاي پير و خانه زاد است كه كمي از مسئوليت پدر ومادر را بر عهده مي گيرند در مقابل آنها نسل جديدي قرار دارد با معيارهاي متفاوت نگرشي مختلف و نيازهائي نو كه پابند وعده ودعيدهاي آرماني و آن جهاني نيستند و به همين روزگار تعلق دارند .

حسين وحوري ، نمادي از اين نسل هستند . حوري از حسين سيراب مي شود . انديشه ها و خواستهاي حسين در حوري جايگزين مي شود و به عمليات خويش ادامه مي دهد . حسين جواني روشن فكر ، ژرف نگر . اهل مطالعه و كتاب، نوجو و نوبين ، صادق و بي ريا كه نيازي به هيچ گونه پرده پوشي بر اعمال و رفتار خود احساس نمي كند در مقابل عموي بزرگش ، دائي ، پدر و ديگر اقوام قرار گرفته است . او به اجتماع فكر مي كند و مي خواهد ، عناصر دست و پاگير آن را نابود سازد و بسازندگي و زيباسازي آن بپردازد . اما اجتماع بازيچه نيست وبه همين راحتي به كسي رو نمي دهد تا دست كاريش كند . حسين با موانع و مشكلاتي برخورد مي كند . دشمنان از جهتي و دوستان از طرفي بر او مي تازاند .

خانواده ، فاميل ، همسايه ها همه با اسلحه سنت ها ورسوم و خرافات وفردگرائي ها به مقابله او برخاسته اند از سوئي نيازهاي فردي ، تمايلات عشقي يا جنسي و از اين سري مسائل خود فشاري غير قابل تحمل بر پيكر او وارد مي سازد و عدم امكان پياده كردن تخيل بر واقعيت و تحمل وضع موجود و فشارهاي چند جانبه حسين را از پاي درمي آورد براي گريز به مشروب پناه مي برد ، اين شكل زندگي جائي براي زندگي كردن نمي گذارد او كه عاشق گلها و درختها جويها و كوهها بود ، از لمس آفتاب لذت مي برد و زندگي را در جرياني مداوم وبي وقفه مي ديد نمي توانست با هرزه گردي ها و بيهودگي ها كنار بيايد .

علي برادر حسين كه به خارج رفته به صورت حاضر و غايب گاهي در متن قصه خودنمائي مي كند ، بدون احساس مسئوليت تاثيري از فرهنگ و خصوصيات امروزي ... نويسنده بدنبال آنتريك هاي قصه پردازي نيست بعد از اينكه مقداري از موقعيت زماني ومكاني توجيه مي شود و روابط خانوادگي با ويژگيهاي كه بهرحال جنبه نمونه اي « تيپيك » خود را حفظ مي كند تصوير مي گردد . خواننده به مرگ حسين بر مي خورد سپس جريان داستان به صورت بازگشت به گذشته و تصوير خاطره ها ادامه مي يابد .

اين نوع قصه از درگيري ها و گره گشائي ها به شكل اسطوره اي كه در اكثر قصه ها رو روايات وداستانها وجود دارد بهره برداري نمي نمايد و درگيري هاي موجود هم چندان محكم و ناگهاني نيست بلكه با زمينه سازي و تصوير حوادث به صورت اينكه در گذشته اتفاق افتاده اند و عاملان آن هم يا مرده اند و يا پراكنده گشته اند نويسنده فرصت بيشتري پيدا مي كند كه واقعيت را بررسي كند ودرگير مسايل دست وپاگيرنشود بلكه به همان تضاد اصلي كه زيرساخت داستان است بپردازد وخواننده را در جريان حوادث و اتفاقات به صورت ناظر و داور قرار دهد اين كار بي شباهت به نظر برشت در مورد فاصله گذاري نيست . خانم جان يا مادر در اين داستان پرسوناژي است كم استقلال و قدرتي در ابراز عقايد وخواسته ها ندارد درحقيقت او وابسته به نظام پدر سالاري مي باشد و اگر گاهي حركتي يا جنبشي از طرف او ديده مي شود به علت وابستگي هاي عاطفي است .

عمقزي با تعصب و گوشهاي ناشنوا تصويري از گذشته است . تنها وسيله ارتباط با دنيا خواب هائي است كه مي بيند . خانم بدرالسادات با باري از صداقت تصوير انساني است . كه با نوعي اشراق و كشف و شهود به لمس دنيا نشسته است . گرچه گاهي به دليل كم آگاهي دچار سردرگمي مي شود ولي ايمان و اعتقادي دروني به قوائي نامرئي خارج از قوانين چندي و چوني باعث آرامش او مي شود . بين او و عمقزي با وجود ارتباط هاي رفت و آمدي اختلافي كه ناشي از نوع تلقي مذهبي ، ازامكانات و جهان وجود دارد.

« عمقزي گفت كه هر وقت خواب اولياء معصوم و انبياء را مي بيند تا دو روز سبك است . عمقزي بكرات خواب چهارده معصوم را ديده بود و يك بار با پنج تن به زير چادر رفته بود . عمقزي خانم روشني بود ولي بدرالسادات را قبول نداشت البته خانم بدرالسادات خمس و ذكاتش را بوسيله عمقزي براي آقا مي فرستاد ولي درويش بود و سر سپرده علي (ع) و بد نمي دانست كه در جا استكاني نقره چاي بخورد .»

آدمهاي نسل گذشته در اين داستان كمتر مي انديشند يا لااقل كمتر نيازي به انديشيدن احساس مي كنند و بيشتر به راههاي شناخته شده و هموار و بي خطر توجه دارند حتي آدمهائي مثل بدري خواهر حوري درست همان جهت و مسيري را مي پيمايد كه مادرش پيموده بدون نيازي به تغيير شيوه هاي معمول و متعارف و گام نهادن در مسيرهاي مترقي و نو . زبان وبيان داستان گهگاه در اوج زيبايي و انسجام است و لبريز از زندگي : ( زندگي در طپش هر قطره باران ، نفس خاك و بوي كاگل بود .

زندگي همه جا بود . در دايره هاي پيچيده آب حوض . در حبابهاي ريز و درشت در برخورد باران به آب . در صورت مداوم تلمبه از كار افتاده كنار حوض ، در صداي پاي رباب كه تمام طول حياط را مي دويد و در رگهاي آبي دست رنگ پريده من كه از سرما كم كم جمع مي شد ... ) اين درك زيبائي ها و تعلق به زندگي ناشي از درك يك حركت و جريان زنده در نفس هستي بود و نقشي كه به عهده حوري محول شده .

بايد كاري مي كرد و بايد در تسريع بخشيدن اين حركت لاينقطع نقش خويش را ايفا مي نمود درنگ ايجاد فاصله خواهد كرد و مرگ خود چيزي جز درنگ ابدي نيست با قلبي كه مي طپد بادي نبض زندگي را به حركت درآورد . ( همه چيز مي تپيد ، مي تپيد ، مي زد ، قلب مي زد ، خون مي زد و زندگي دربرگ برگ هر درخت مي زد و بالا رونده بود . بايد نماز مي خواندم بايد سجده مي كردم ، بايد كاري براي خورشيد زير ابر مي كردم ، بايد طوفان را مي بوسيدم . بايد خونم را پخش مي كردم در تمام بسيط زمين . بايد به هشت گوشه عالي پيام مي فرستادم .

بايد مي رفتم و بايد پاي خودم اين طپش مداوم را .) داستان اكثراً بين حال و گذشته جريان دارد و گاهي از روابط ملموس خارج مي شود وخواننده را در حالت تعليق در فضاي اثيري قرار مي دهد و در اين حالت بيشتر به سوررئال نزديك مي شود .

فضاي شرقي خصوصاً ايراني ، با سنت ها و اعتقادات . بوي حلوا و گلاب . عطر گلهاي ياس . صداي روضه خواني ومناجات صادقانه از لابلاي داستان به بيرون تراوش مي كند و اين رسوم هيچگاه تازگي و زنده بودنشان را از دست نمي دهند .

همنيطور داستان از سنت ها و رسوم دست و پاگير مرده كه ايجادحادثه و فاجعه مي كند خالي نيست . در قسمت هائي كه شيوه متعارف شكسته مي شود و داستان به تخيل و سير در عوالم خيال مي پردازد نويسنده از زبان تغزلي و شعرگونه استفاده مي كند كه از تصاوير زنده و حيات بخش سرشار است .

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837