كاركرد گرايي، همانطور كه از نامش پيداست، با كاركرد ذهن يا استفاده از آن توسط موجود زنده در سازگاري با محيط خود سروكار دارد.
جنبش روانشناسي كاركردي بر يك پرسش عملي تأكيد داشت:
فرايندهاي ذهني چه كاري انجام ميدهند؟ كاركردگرايان ذهن را نه از زاويه تركيب آن (ساختار يا عناصر روانياش) بلكه به صورت آميختهاي يا انباشتهاي از كاركردها و فرآيندهايي كه در جهان واقعي به پيامدهاي عملي منجر ميشوند، مطالعه ميكردند.
در اين بخش به ريشههاي جنبش روانشناسي كاركردي، ازجمله كارهاي چارلز داروين، فرانسيس گالتون و دانشجويان اوليه رفتار حيواني، ميپردازيم. مهم است به زماني هم كه اين پيشكسوتان كاركردگرايي انديشههاي خود را تدوين ميكردند ـ دوره قبل و همين سالهايي كه روانشناسي جديد براي اولين بار تدوين ميشد ـ توجه داشته باشيم.
كتاب پيشاهنگ داروين درباره تكامل يا تطور، درباره منشاء انواع (1859) يكسال پيش از كتاب عناصر پسيكوفيزيك فخنر (1860) و 20 سال پيش از آنكه وونت آزمايشگاه خود را در دانشگاه لايپزيك تأسيس كند، منتشر شد.
گالتون كار درباره تفاوتهاي فردي را در 1869، پيش از آنكه وونت كتاب اصول روانشناسي فيزيولوژيكي (1874ـ1873) خود را بنويسد، شروع كرد. آزمايشهاي روانشناسي حيواني در سالهاي 1880، پيش از آنكه تيچنر به آلمان سفر كند و زير نفوذ وونت قرار گيرد، اجرا ميشدند.
بدينترتيب، در همان زمان كه وونت و تيچنر به عمد اين زمينهها را از تعاريف روانشناسي خود كنار ميگذاشتند، كار عمدهاي در مورد كاركردهاي هشياري، تفاوتهاي فردي و رفتار حيواني انجام ميشد. به عهده روانشناسان جديد آمريكايي بود كه به كاركردهاي ذهني، تفاوتهاي فردي و موش سفيد آزمايشگاهي جايگاه برجستهاي در روانشناسي بدهند.
|