جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  06/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مقالات عمومي

درباره نوشتن- پلكسوس بافتن حقيقت از دروغ
گروه: مقالات عمومي
نویسنده: هنرى ميلر / ترجمه: اميد نيك فرجام

خيلى خيلى كم به آدمى برمى خوردم كه احساس مى كردم مى توانم خود را به تمامى به او بسپارم. اما صد افسوس كه اين آدم ها فقط در كتاب ها وجود داشتند.
به نظرم از ميت هم بدتر بودند چون هرگز جز در تخيل زندگى نكرده بودند. آه كه با آن آدم هاى شبح گونِ همانند خود چه ديالوگ هايى داشتم! گفت و گوهايى عميق و متفكرانه كه حتى يك سطرشان ثبت نشده است.
به واقع اين «تعمقات»، نامى كه من بر آنها گذاشته بودم، ثبت شدن را برنمى تافتند. آنها بر دوش زبانى سوار بودند كه اصلاً وجود نداشت، زبانى چنان ساده و بى واسطه و شفاف كه واژگان را بى فايده مى ساخت. اما اين زبان، آن چنان كه در برقرارى رابطه با «موجودات متعالى» به كار مى رود، خاموش و بى صدا هم نبود. زبان آشوب و غوغا بود آشوب دل، غوغاى دل. اما خاموش.
اگر داستايفسكى را احضار مى كردم، «داستايفسكى در تماميتش» از راه مى رسيد، يعنى همان مردى كه رمان ها و خاطرات و نامه هايى را كه مى شناسيم نوشته بود به علاوه مردى كه از آن چه ناگفته و نانوشته گذاشته است مى شناسيم. به بيان ديگر، تيپ و آركى تايپ با هم به زبان مى آمدند. هميشه كامل و پرطنين و قوى؛ هميشه با آن موسيقى محكم و راسخى كه او را با آن مى شناسيم، چه شنيدنى و چه نشنيدنى، چه ثبت شده و چه ثبت نشده. زبانى كه فقط از داستايفسكى مى توانست نشأت بگيرد.
پس از اين مصاحبت هاى بسيار آشفته و پرهياهو بود كه غالباً با اين فكر جلو ماشين تحرير مى نشستم كه آن لحظه بالاخره از راه رسيده است. به خود مى گفتم: «حالا مى توانم آن را بگويم!» و همان جا مى نشستم، خاموش و بى حركت و دستخوش سيلان ستارگان. گاهى ساعت ها همان طور مى نشستم، سراپا مات و مبهوت و بى خبر از آن چه در پيرامونم مى گذشت. و بعد در اثر صدايى يا حركتى غيرمنتظره با تكانى از خلسه بيرون مى آمدم، به كاغذ سفيد نگاه مى كردم، و به كندى و با درد جمله اى يا فقط عبارتى به روى كاغذ مى آوردم.

سپس مى نشستم و طورى به اين كلمات خيره مى شدم كه گويى دستى ناشناخته و نامريى آنها را نوشته است. معمولاً بايد كسى از راه مى رسيد تا اين طلسم بشكند. اگر مونا بود، صدالبته (از ديدن من جلو ماشين تحرير) پر درمى آورد، با شور و شوق به سراغم مى آمد و التماس مى كرد كه بگذارم به آن چه نوشته ام نگاهى بيندازد. گاهى كه هنوز احساس خلسه و نشئگى داشتم، در حالى كه او به جمله يا آن عبارت مختصر چشم مى دوخت، مانند آدم آهنى مى نشستم و تكان نمى خوردم.
در اين حالات به سئوالات ناشى از گيجى و بهت او با صدايى توخالى و تهى از هر احساس پاسخ مى دادم، گويى فرسنگ ها از آنجا فاصله داشتم و با ميكروفون حرف مى زدم. و در مواقع ديگر مانند فنر از جا مى پريدم، دروغى شاخدار تحويلش مى دادم (كه مثلاً «صفحات ديگر» را قايم كرده ام)، و شروع مى كردم مثل ديوانه ها پرت و پلا گفتن. اين جور مواقع بود كه واقعاً مى توانستم يك بند زِر بزنم! مانند آن بود كه دارم از روى يك كتاب مى خوانم. فقط براى اين كه او و حتى بيشتر خودم را متقاعد كنم كه غرق در كارِ تفكر و خلق بوده ام. او ناراحت و نگران از اين كه بد موقعى كارم را قطع كرده است هزار بار ازم عذرخواهى مى كرد. و من بى قيد و بى خيال عذرخواهى اش را مى پذيرفتم، مثل اين كه بگويم: «باكى نيست! در چنته ام باز هم از اين چيزها دارم... كافى است فقط راهش را باز كنم يا ببندم... من شعبده بازم و تردست.» و از دروغ حقيقت مى بافتم.
همچون انسانى جن زده آسمان و ريسمان (اثر ناتمامم) را به هم مى بافتم مضامين، مضامين فرعى، وارياسيون ها، گريز زدن ها، پرانتزها گويى از صبح تا شب فقط به آفريدن فكر مى كردم و بس. صدالبته همراه اين حرف ها كلى هم دلقك بازى درمى آوردم. نه تنها شخصيت ها و حوادث را ابداع مى كردم، كه آنها را اجرا هم مى كردم.
و موناى معصوم بانگ مى زد: «واقعاً همه اينارو تو داستانت گذاشتى؟ يا تو كتاب؟» (در اين مواقع هيچ يك مشخص نمى كرديم كه كدام كتاب.) كلمه كتاب كه به زبان مى آمد هميشه فرض بر اين بود كه منظور آن كتاب است، همان كتابى كه به زودى شروع مى كردم، يا كتابى كه مخفيانه مى نوشتم و فقط وقتى تمام مى شد نشانش مى دادم. (هميشه طورى رفتار مى كرد كه انگار مطمئن است اين كار مخفيانه در حال انجام است. حتى وانمود مى كرد من كه از خانه بيرون رفته ام همه جا را به دنبالش گشته است.) طبيعتاً در اين حال و هوا گه گاه به بعضى فصل ها يا قطعات هم اشاره مى شد، فصل ها و قطعاتى كه البته وجود خارجى نداشتند، اما ما آنها را «بديهى فرض مى كرديم» و بى شك (براى ما) از نوشته هايى چاپ شده بيشتر واقعيت داشتند.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837