جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مقالات عمومي

پست مدرنيسم به مثابه يك جهان بينى براى نويسنده
گروه: مقالات عمومي
منبع: ليلى فرهادپور

 

نشستى با مهناز كريمى - نويسنده مهناز كريمى نويسنده اى است كه دومين رمانش، «سنج و صنوبر»، مورد توجه داوران جوايز ادبى امسال قرار گرفته است. كريمى اين هفته ميهمان دانشگاه تورنتوى كانادا است و قرار است در ميزگرد «بررسى ادبيات زنان در ايران» كه يكى از برنامه هاى «هفته زن ايرانى» در دانشگاه تورنتو است، شركت كند. اين برنامه با همكارى انتشارات روشنگران و مطالعات زنان ايران و برخى از انجمن هاى فرهنگى كانادا برگزار خواهد شد. در اين ميزگرد پرينوش صنيعى (نويسنده رمان سهم من) و مهرى يلفانى (نويسنده ايرانى مقيم كانادا) نيز حضور دارند.پيش از سفر با مهناز كريمى در مورد خودش و كتابش به گفت وگو نشستيم. در اين نشست شهلا لاهيجى مدير انتشارات روشنگران نيز حضور داشت و نقطه نظرات خود را در مورد اين نويسنده و رمان «سنج و صنوبر» كه منجر به انتخاب كريمى براى حضور در ميزگرد دانشگاه تورنتو شده است نيز عنوان كرده است. ••• •خانم كريمى، لطفاً از خودتان بگوييد. متولد كاشانم. خودم را بوشهرى مى دانم و ساكن شيراز هستم. از ۱۷ سالگى كه هنوز مهناز عطارها بودم، كار خبرنگارى را با مجله تلاش شروع كردم. دهه بيست را مهناز زندى بودم، گزارشگر مجله شكار و طبيعت شدم و كوير و كوه و جنگل هاى ايران را زير پا گذاشتم. بعد از انقلاب به اجبار انرژى ام صرف درست كردن ترشى و مربا شد. از ترشى گردو گرفته تا مرباى كدو. در ۳۷ سالگى در شبى، با ديدن آخرين صحنه فيلم «شرق عدن» بساط شور را كنار زدم و قلم به دست گرفتم. در ۴۰ سالگى با چاپ رمان «رقصى چنين» مهناز كريمى نويسنده شدم و نوشتن از سرگرمى به كار تبديل شد كه نتيجه اش حدود ۵۰ داستان كوتاه و رمان «سنج و صنوبر» است. حالا هم وقتم روى رمان جديدم مى گذرد. •«رقصى چنين» از چه مى گويد؟ «رقصى چنين» رمانى كاملاً زنانه است. سرگذشت زنى كه پا در سنت دارد و روياى آزادى در سر. زنى كه در رويا جسور و بى باك است و در عمل محتاط و حسابگر. كنكاش درون زنى كه زندگى سنتى را نمى پسندد اما راهى بى خطر يا كم هزينه هم براى رهايى نمى يابد. به هر حال ناتوانى هاى عملى اش براى رسيدن به مطلوب، ذهنيت بيمارگونه برايش مى سازد. به اعتبارى، بانوى نسل قبل از آفاق يكى از شخصيت هاى «سنج و صنوبر» است. •بنابراين رمان «سنج و صنوبر» دومين كار بلند شماست. بگذاريد در اينجا مرورى بر داستان داشته باشيم. سنج و صنوبر، زندگى زنى است كه از جهان پيشرفته؛ غرب و فضاى فرهيخته؛ دانشگاه بركلى بر اثر وقوع پيشامدى به جست وجوى گذشته مى رود و از آن فضاى بسيار مدرن با حركت بسيار مدرن كه به فرزندى قبول كردن پسر دو رگه اى است، برمى گردد كه نه شوهرى، بلكه پدرى براى اين فرزند پيدا كند. زيرا براساس قانون اگر همسرى نداشته باشد، نمى تواند پسر را به فرزندخواندگى قبول كند و او به گذشته اى رجوع مى كند كه در آن عشق نافرجامى حضور دارد و با برگشتش بر اين گمان است كه آن خيال گذشته را به صورت زنده و حال دربياورد. آفاق حدوداً پنجاه ساله است و گويا از نوادگان نرجس خاتون، زن صيغه اى يك شبه ناصرالدين شاه قاجار، او به سبب وصيت نامه «عمقزى» از مطلوبش دور مى افتد . تا همين جا مى توان گفت كه به نظر مى آيد «سنج و صنوبر» از نظر ساختار و از نظر زبان پيچيده تر از آن است كه رمان دوم نويسنده اى باشد كه در گوشه اى كار كرده است. در واقع سئوال من اين است كه آيا شما هيچ ارتباط فكرى با مجامع ادبى نداشته ايد و سعى نكرديد در قالب هاى پست مدرنيستى مورد بحث اين مجامع كار كنيد؟ يكى از عيب هاى جمع در ايران، حتى روشنفكران، از يكسو عدم تحمل تكثر انديشه و از سوى ديگر ناگزيرى رابطه مراد و مريدى است. در حالى كه مدرنيته درست درسى عكس آن به من داد. خب، با چنين دركى از مدرنيته، سعى كردم به جاى رابطه مريد و مرادى و زير بيرق فرد و انديشه اى سينه زدن، براى خودم پنجره اى به جهان باز كنم كه پنجره من باشد و يا به قولى در جهت رشد مهنازيتم حركت كنم. البته وسعت اين پنجره بستگى به شنيدن، خواندن و ديدن آرا و نظرهاى ديگران دارد. از همين پنجره بود كه متوجه شدم، هدايت هم از روزنه پستوى انديشه خودش به بيرون نگاه كرد و شاهكارش، بوف كور را خلق كرد. از همين پنجره توجهم به خاتم، قالى، معرق و مقرنس به عنوان ساختار هنرى كاملاً ايرانى جلب شد. ساختارى تكه تكه و كنار هم چيده شده و به شدت به هم چسبيده. استقلالى پر از وابستگى كه دقيقاً از نوع زندگى ما نشأت مى گيرد. چاره اى هم نبود. چون ما در سيطره بى چرايى مذهبى، استبداد حكومتى، قدرت مردانه و تزوير دفاعى زنانه زندگى مى كنيم و دليل چندصدايى بودن رمان، به وجود توطئه و تزويرى بودن جامعه بود نه خلق اثرى پست مدرن. البته براى اينكه گنده گويى نكرده باشم و براى رعايت صداقت بايد توضيح بدهم به تعمد و با خودآگاهى رمانم را به اين سمت نبردم، بلكه اين «سنج و صنوبر» بود كه در پايان مرا به اين كشف رساند. •يعنى اگر شما سنج و صنوبر را از لحاظ ساختار، چندصدايى و چندروايى مى دانيد، به اضافه اينكه گوشه هاى روان شناختى هم در آن ديده مى شود و ساختارى پست مدرن دارد، به اين دليل نيست كه شما به دنبال پست مدرن نوشتن رفته بوديد بلكه معتقديد پست مدرنيسم در درون شما نهادينه شده است. حتماً هم اينطور است. به گمان من پست مدرنيسم يك روش داستانسرايى نيست، بلكه جهان بينى است. بنابراين كسى كه مى خواهد پست مدرن بنويسد بايد بتواند دنيا را از اين منظر ببيند و تحليل كند و اين كار به خانه تكانى اساسى نياز دارد. بايد بتوان خط كش ها را دور انداخت و به جاى قضاوت ديگران به قضاوت خود سرگرم شد. البته يادمان نرود كه نوع زندگى غربى چنين ضرورتى را ايجاب مى كند. اما جامعه سنتى ما چنين اجازه اى را به ما نمى دهد. ما روبنا را مى بينيم و مى شنويم و ساختمان كهنه خود را با آن مى آراييم. نمونه اش پسرهايى كه ژل مو مى زنند، شلوار بگى مى پوشند و دوست دخترهاى تاق و جفت دارند اما موقع ازدواج كه مى شود به قول خودشان، دنبال دختر نجيب آفتاب مهتاب نديده مى گردند. اين يعنى تقليد به اضافه تزوير. خب، به من بگوييد اين روش در كجاى مدرنيته جاى دارد؟ ما با «بايد»ها سر وكار داريم، حال آنكه زيربناى فلسفه مدرن باور به اصل عدم قطعيت است. •حالا كه با مهناز كريمى و ديدگاه هاى وى آشنا شديم اين سئوال پيش مى آيد كه دليل انتخاب مهناز كريمى براى حضور در ميزگرد دانشگاه تورنتو چه بوده است. شهلا لاهيجى: دلايل متعددى بوده كه از حوصله بحث ما خارج است به طور كلى مى توانم به اين اشاره كنم كه هم اكنون ما شاهد هستيم كه بسيارى از زنان ما در ميانسالى شروع به نوشتن مى كنند، در واقع نيروى درونى آنها را به نوشتن وادار مى كند. اين در حالى است كه در نقاط مختلف دنيا كمتر شاهد هستيم كه كسى رمانش را در سن ۵۰ سالگى نوشته باشد. گمان مى كنم اين اتفاقى است كه بيشتر در جوامعى شبيه جامعه ما به وقوع مى پيوندد. ايشان اولين نفر نيستند. من در چند تن از نويسندگان آثار قابل توجه اين دوره ديدم كه اولين تجربه رمان نويسى شان بوده است. شايد پختگى سليم و تجارب زندگى فشارى به درون استعدادى كه حتماً وجود داشته، آورده و در حقيقت به انفجار اين خلاقيت منجر شده است. در واقع با توجه به فرهنگى كه ما داريم، آدم ها از سنى به بعد به عنوان موجوداتى تلاشگر براى شروع به حساب نمى آيند و اين از آن دست مسائلى است كه از لحاظ جامعه شناسى قابل توجه است كه چطور بخشى از آثار مهم اين دوران متعلق به كسانى دست كه با گذر از دوران جوانى كار كرده اند. •شما اين مسئله را يك پديده مى دانيد؟ شهلا لاهيجى: به نظر من يك فشار است. مهناز كريمى: بگذاريد از يك منظر ديگر ببينيم، در غرب به كشف استعداد كودكان بسيار توجه مى شود. در حالى كه ما كودكان خود را در الگوى جامعه پسند مى چپانيم و يا به سمت آرزوهاى دست نيافته خودمان هلشان مى دهيم. خب، با اين روش جاى تعجب نيست كه بنده در سن ۳۷ سالگى با ديدن صحنه فيلمى قلم به دست بگيرم و شروع به نوشتن كنم. حتماً آدم هايى هم بوده اند كه مرده اند و نفهميده اند چه استعدادى دارند. البته به اين نكته هم توجه دارم كه ما ديگر مثل نسل هاى گذشته امتداد خود را در فرزندانمان نمى يابيم و مى خواهيم براى خودمان هويت مستقل داشته باشيم. •فكر مى كنيد چرا به چنين تحليلى رسيده ايد؟ مهناز كريمى: به دليل تغيير در روش زندگى. زمانى بود كه وقتى پسرى ازدواج مى كرد از خانواده اش جدا نمى شد. مادر در زندگى پسر و عروس و نوه ها ادغام مى شد و زندگى اش در زندگى آنها معنا پيدا مى كرد. اما روش كنونى چنين اجاز ه اى نمى دهد. بنابراين، به خصوص مادرها به فكر زندگى مستقل از فرزندانشان هستند. شهلا لاهيجى: اما خانم كريمى، آيا فكر نمى كنيد مسئله اصلى اين باشد كه نياز جستجو براى هويت زن، به عنوان يك زن وجود دارد، نه در هاله واقعى يا خيالى «مادرى» يا «همسرى». فشارى كه من از آن صحبت كردم، جامعه وارد مى كند تا شما را همچنان در شكل سنتى بپذيرد و اين، به نوعى خروج از آن باور است. شرايط فعلى آنچنان نياز به هويت مستقل را در زنان برمى انگيزد كه واكنش آنها در مقابل عدم تمايل پذيرش نقش سنتى، باعث بروز خلاقيت ادبى مى شود. ما در اين دوران نمونه هاى متعددى از زنان داريم كه در سنى نوشتن را به عنوان كار تمام وقت و يك دلمشغولى انتخاب كردند كه به طور طبيعى نبايد سنين آغاز باشد. حالا بايد مسائل جامعه شناختى آن بررسى شود كه در اين دوران چه بر سر زنان گذشته تا اين استعداد به شكل رمان بروز داده شود؟ •پس ما مى توانيم اين طور مطرح كنيم كه به طور كلى آفرينش هنرى قدمى به سوى اثبات زنده بودن و زندگى كردن است و آفرينش ادبى گامى ديگر است به خاطر اينكه يكى از خصوصيات بارز انسان ناطق بودنش نيست بلكه ثبت كننده بودنش است. شهلا لاهيجى: در حقيقت اثبات حضور است. مسئله ثبت دورانى است كه در آن حضور داشتيم. من در اين دوران بودم. درست است كه در اين نشست قاعدتاً نبايد در مورد اثر ديگرى صحبت كرد ولى بايد به رمان «سهم من» نوشته پرينوش صنيعى اشاره كنم چرا كه در آن اثر مى بينيم كه بعد از سال ها كسى اين دوران را تعريف مى كند. اگر آثار ادبى دوران ما را نگاهى بيندازيم همگى مربوط به سى سال پيش است حتى وقايع اجتماعى و سياسى نيز از اين قاعده مستثنا نيست هيچ كس يا كمتر كسى اين جسارت را داشته كه جلوتر بيايد ولى در آثار ۶ سال اخير اين حركت انجام شده. اگر قبل از اين پنج سال را مرورى بكنيم مى بينيم كه حتى قصه هاى سياسى هم قصه ساواك است و اوج آثار ادبى مربوط به آن دوران مى شود. اگر كسى قصد روايت امروز را داشته با اشاره به ديروز از مشابهت ها حرف زده است. قصد زنانه جلوه دادن جريان را ندارم ولى جسارت زنان براى عبور از اين ديوار و تخريب آن فاكتور مثبتى بوده است. همين قدر كه اين مسائل در قالب زنان مطرح مى شود قدم بزرگى است حتى اگر در يك اثر روايى مثل« سهم من» باشد. •اما كار خانم كريمى متفاوت است و اصلا بدان صورت روايى نيست. شهلا لاهيجى: بله زيرا مطلقاً به طور خاص بر مسائل تكيه ندارد، در حقيقت جماعت زنانه را تعريف مى كند. رمانى كه بيشتر شخصيت هاى آن زنان هستند، به دليل پاسدارى كه زنان از سنت مى كنند و به نقد كشيدن گذشته پاره و منهدم شده است كه ما همچنان به آن آويزان هستيم. مى ترسيم كه اگر دست برداريم، معلق بمانيم. چون دستاورد جديدى كه به آن بياويزيم و با جهان امروز رو در رو شويم، نداريم. مهناز كريمى: در واقع ما اغلب با خاطرات زندگى مى كنيم. حتى وقتى كه با همديگر هستيم، با بازگويى خاطرات از حال لذت مى بريم. شايد به اين دليل كه در يك جامعه سياست زده و سنتى، هم بازگويى خاطرات از بعد سياسى و در منظر اجتماعى خطرآفرين نيست و هم باعث آبروريزى نمى شود. به همين دليل هم ما خاطره نويسى نداريم. بدتر از آن در داستان نويسى هم يك سانسورچى در درونمان نشسته و همين طور حذف مى كند. حالا بگذريم كه بعضى از نويسندگان حال را به گذشته مى برند تا راحت تر بتوانند حرفشان را بزنند. حرفى كه لزوماً يك حرف سياسى نيست. اين محدوديت از طرفى ما را به سمت فانتزى نويسى مى كشاند و از طرفى يادمان داده مسئله ساده و پيش پا افتاده اى را چنان در بقچه بپيچانيم و تحويل خواننده بدهيم كه در خوانش اول تصوركند با راز بسيار مهمى سروكار دارد. اما وقتى وقت مى گذارد و راز را مى گشايد، احساس سرخوردگى مى كند. حالا اگر هم نويسنده اى موضوعى را سرراست نوشته باشد، ما باور نداريم و سعى مى كنيم منظور نهفته اى را از آن بيرون بكشيم، احساس يك جور در گذشته زيستن به من دست مى دهد. در حالى كه غرب با حال در آينده مى انديشد. شهلا لاهيجى: به هر حال در تئورى گفته مى شود زنان پاسداران سنت و گذشته اند. علت اين است كه قصه گويى پيوسته كار زنان بوده است و اين مختص اينجا نيست. در اروپا هم كه ببينيد، اولين رمان نويسان مهم كه روايت هاى طولانى از دوران خود كرده اند، زنان بودند. در ادبيات اروپا نمى توان نقش زنان ادبيات قرون هفده و هجده را انكار كرد و دنيا بر اين باور است و بايد ديد چقدر به اين موضوع بها و ارزش داده است. ما قائل به اين حقيقت هستيم كه مردان در رنج هاى اين دوران سهيم اند و زن و مرد هر دو پيكرهاى اجتماعى هستند. ولى گذشته از اينكه رنج در زنان مضاعف بوده، عاملى كه در مردان عمل مى كند، ترس از تحول است. شهرزاد در مشرق زمين سمبل روايت توصيف شناخته شده و اتفاقاً اين روايت از موضوعات اجتماعى است، به خاطر زنده ماندن، شايد هم نوعى شيطنت. براى اينكه آنچه او گفت بعداً به شكل الفاظى شبيه زنان محتاله قصه هاى شهرزاد بيرون آمد و آنان زنانى بودند كه با تدبير و نه با قدرت بدنى و فيزيكى باعث تحولاتى مى شدند و اتفاقاً در دنياى امروز اين موضوع مورد بررسى قرار گرفته است كه شخصيت هاى قصه هاى شهرزاد، به خصوص زنان را در تعريف جديدى بررسى مى كنند. اميدوارم از بحث دور نشويم. اين مسائل بايد به عنوان كليات قصه نويسى زنان قابل توجه باشند. نكته اى به نقل از ويرجينيا وولف كه مى گويد: شايد زنان به اين علت مى نويسند كه بى خطرترين و بى بهاترين و ارزان ترين كار نوشتن است. هر كار ديگرى كه زنان دست به انجام آن بزنند، احتياج به سرمايه اى دارد كه آنها در عدم استقلال دارند و اين تنها نقلى از گفته او است. اعتقاد من نيست، بيانى از تجربه او در قالب يك زن غربى كه هم در قصه نويسى و هم در مورد مسائل زنان كار كرده است را مطرح كردم. •خانم كريمى، شما گفتيد وقتى ما مى نويسيم، مدرن مى شويم. اما در زندگى عادى سنتى هستيم و وقتى خودتان شروع به نوشتن كرديد كه در نوشتن و فكر كردن سنتى نباشيد. چگونه به اين تفكر رسيديد؟ مهناز كريمى: به شما گفتيم با تلاش و در طول ساليان سعى كردم مدرنيته را درونى كنم. به آدم ها حق بدهم آنطور كه دلشان مى خواهد زندگى كنند، خط كش ها را دور انداختم. از قضاوت ديگران پرهيز كردم. فعل امر را فراموش كردم. قطعيت را انكار كردم. شايد را جايگزين بايد كردم. ديگران را شنيدم و از اين منظر خط سير را با برگشت به گذشته ديدم. كجا بوديم و در حال حاضر كجا هستيم و به كجا مى رويم. با اين ديد بود كه كشف كردم پيشانى نوشت تقدير آسمانى نيست، بلكه سرنوشتى كاملاً زمينى است كه به وسيله اطرافيان رقم مى خورد. كسانى كه بسيار دوستمان دارند، در نهايت خيرخواهى به كشتنمان كمر همت مى بندند و بر كشتنمان معصومانه گريه مى كنند. اينجا سرزمين قاتل هاى بيگناه است. به گمانم مى رسد كه راز رئاليسم ايرانى همين است. شهلا لاهيجى: در واقع تضادى كه در اين قصه موجود است، مقايسه دو فضاى سنتى و مدرن است و با برگشت در ميانسالى، اين كه آفاق شخصيت محورى داستان جهان گذشته را متاثر از جهان پيشرفته نگاه مى كند بنابراين مى تواند آن را به رشته نقد دربياورد تا وقتى درون آن جهان بوده، امكان بررسى جهان اطراف را نداشته است. آنقدر فضا بر او مسلط بوده كه وضعيت را كاملاً واقعيت مى پنداشته است. او با برگشت به زادگاهش رجوع مى كند. •بگذاريد از همان جا نقد رمان را آغاز كنيم يعنى از قبل از آن كه آفاق به زادگاهش بازگردد، جالب اينكه شروع داستان تا برگشت به زادگاه، فقط از ديد آفاق گفته شده است. اين شروع با دو صدا است، آفاق و پسربچه. قسمتى از اين بخش را «جان» پسربچه سياهپوست، روايت مى كند و بار ديگر همان روايت از زبان آفاق گفته مى شود و تا زمانى كه به كاشان مى رسند. شايد قشنگترين جمله اين بخش از زبان «جان» باشد: آن كسى را كه مى گه مادرتم، نه مامان، چطور شد كه مى خواهد برود و براى من يك پدر بياورد؟ خب حالا شما نقد روايت از كاشان به بعد را ادامه دهيد. شهلا لاهيجى: در فضاى بازگشت غير از نوستالژى فضا، آن چيزى را كه آفاق از مشاهدات خود بيان مى كند گذشته اى است كه روزى بهشت محسوب مى شده كه ديگر بهشتى مخروبه است. آن وقت به تدريج با شخصيت هاى مهم قصه آشنا مى شويم و آنها را با چشم دوگانه كه يك منظرى از جهان بيرون گرفته و يك منظر كه به جهان واقعى اطراف خود دارد، نگاه مى كنيم. اگر آفاق به ديگران بگويد كه يك بچه دورگه را به فرزندى قبول كرده است، بى شك براى كسانى كه آنجا مانده اند، انفجارى رخ مى دهد. اما او مى تواند بدون گفتن اين مطلب، اين آدم ها را با يك نگاه جديد از گذشته ها و خاك اتاق ها بيرون بكشد. اين شخصيت ها را زنده كند و ما را به فضايى ببرد كه اسدالله در آن قربانى شده، در حالى كه خودش قربانى كننده ديگران است. يادمان باشد كه آفاق قربانى سنت است و علت رفتنش، جنگ بيهوده بين دو اقتدار است. هر دو زنانى كه مانع ازدواج آفاق با ملكى شدند. در حقيقت دو مادر متعصب و آويخته به گذشته بوده اند. آفاق در حال حاضر دو هويت دارد، يكى هويت مادرى جهانى و ديگرى هويت كوبنده گذشته، آفاق قربانى بوده ولى قربانى نمانده و حالا كه برمى گردد مى داند كه چه كسانى او را قربانى كرده اند و اين را درك مى كند، به دليل پوسيدگى سنت، روزى قربانى شده است. •در واقع فرزند جهانى مادر خود را واداشت كه برگردد و خود را پيدا كند. شهلا لاهيجى: بله. جهانى كه رنگ نمى شناسد، پس آفاق مى تواند فرزند سفيدى را قبول كند. او مى گويد ديگر رنگ در اين جهان نو وجود ندارد، همان طور كه سنت، ديگر جايى ندارد. همان طور كه ناشناخته بودن پدر اهميتى ندارد. مهم مادرى است كه مى تواند حمايت كند. برگشت به گذشته قياسى است از جان با بچه اى كه از دايى اسد مانده و دايى اسد تا زمان زنده بودنش جرات نكرد اعلام كند اين بچه من است. عشق ورزى آنها در پستو انجام مى گرفت و آفاق همه اينها را محكوم مى كند و گذشته اى را محاكمه مى كند كه باعث پرتاب اجبارى او به دنياى ديگرى شد. او با برگشت خود قالب هاى از پيش تعيين شده را شكسته است. به نظر من نقش جهانى اين اثر معطوف به اين نقطه است كه نه تنها دست به نقد سنت زده بلكه جهانى را نقد مى كند كه هنوز مسئله اش رنگ، مذهب، باور و جدايى انسان ها از يكديگر است كه بنا به يكى شدن دارد و شايد يك اتوپيا باشد؛ در هر حال از ديد آفاق اين است. به همين جهت وقتى ملكى را به دليل اعتبارش شايسته پدرى نمى بيند، از او مى گذرد و مى رود به دنبال يك پدر شايسته. زيرا فكر مى كند كس ديگرى را پيدا مى كند و اين اصلاً برايش مهم نيست، هركسى مى تواند ملكى باشد. بنا نيست كه با كنكاش در گذشته ملكى خود را پيدا كند. مهناز كريمى: فراموش نكنيد كه آفاق در جيبش نشانى آن مرد فرانسوى را دارد و دور نينداخته است. در واقع اين انسان ديگر حاضر نيست حتى عشق را هم در اوهام نگه دارد. همين كه اين نشانى را دارد و اين كه به دنبال پدر براى اين فرزند است، مقدارى اميدوار كننده است. در حالى كه در مواقعى در قالب خواننده مى توان اين طور مطرح كرد كه شما جان را با ادامه ندادن داستانش، قربانى سنت ها كرديد. شايد قوى ترين چيزى كه باشد، خود جان به عنوان موجود عجيبى است كه خود رمان او را رها كرد و به دنبال سنت ها رفت. شهلا لاهيجى: سئوال اين است چرا در ابتداى داستان آفاق به اين فكر نيفتاد كه سراغ مرد فرانسوى برود و چرا او را به عنوان پدر انتخاب نكرد. مهناز كريمى: به هر حال حتى براى اين زن مدرن، عشق جايگاه دارد. •در مورد شخصيت هاى رمان صحبت كرديم و حالا خود رمان به عنوان موجود زنده اى كه مى تپد و به سمت نقد مى رود. چرا داستان قسمت مدرن را جا گذاشته و به سراغ سنت رفته است؟ مهناز كريمى: واقعيت اين است كه آفاق از نوجوانى تصويرى از عشق را در ذهن داشت كه به دليل دورى و بى خبرى به آن شكل دلخواه داده بود. از طرفى هم اين از خصوصيات انسانى است كه در آن واحد نمى تواند به نفر عشق بورزد. بنابراين بايد اول تكليفش را با عشق نوجوانى اش روشن مى كرد. به هر حال مى بينيم آفاق راهى كاملاً متفاوت از زنان قبل از خودش را انتخاب مى كند. آفاق دوره سوختن و ساختن را پشت سر گذاشته و براى زندگى شخصى خودش ارزش قائل است و در ضمن به دليل استقلال مالى قدرت انتخاب هم دارد. راهى كه حالا نگار هم مترصد انتخاب آن است. شهلا لاهيجى: آفاق هم بخشى از اين جامعه است. مهم شكستن اين جامعه است. او هم اسير توهمات گذشته بود. در برگشتش وقتى با مخروبه ها مواجه شد تمام گذشته را خيالى پنداشت و خودش را متعلق به اين دنيا نمى دانست، بلكه خود را متعلق به جهان خارج مى دانست.جهانى كه ابزار و ساخته هاى آن نو است و بى شك آفاق زنى از چنين سرزمينى است.

 
   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837