پست مدرنيسم به مثابه يك جهان بينى براى نويسنده مهناز كريمى نويسنده اى است كه دومين رمانش، «سنج و صنوبر»، مورد توجه داوران جوايز ادبى امسال قرار گرفته است. كريمى اين هفته ميهمان دانشگاه تورنتوى كانادا است و قرار است در ميزگرد «بررسى ادبيات زنان در ايران» كه يكى از برنامه هاى «هفته زن ايرانى» در دانشگاه تورنتو است، شركت كند.
اين برنامه با همكارى انتشارات روشنگران و مطالعات زنان ايران و برخى از انجمن هاى فرهنگى كانادا برگزار خواهد شد. در اين ميزگرد پرينوش صنيعى (نويسنده رمان سهم من) و مهرى يلفانى (نويسنده ايرانى مقيم كانادا) نيز حضور دارند.پيش از سفر با مهناز كريمى در مورد خودش و كتابش به گفت وگو نشستيم. در اين نشست شهلا لاهيجى مدير انتشارات روشنگران نيز حضور داشت و نقطه نظرات خود را در مورد اين نويسنده و رمان «سنج و صنوبر» كه منجر به انتخاب كريمى براى حضور در ميزگرد دانشگاه تورنتو شده است نيز عنوان كرده است.
••• •خانم كريمى، لطفاً از خودتان بگوييد.
متولد كاشانم. خودم را بوشهرى مى دانم و ساكن شيراز هستم. از ۱۷ سالگى كه هنوز مهناز عطارها بودم، كار خبرنگارى را با مجله تلاش شروع كردم. دهه بيست را مهناز زندى بودم، گزارشگر مجله شكار و طبيعت شدم و كوير و كوه و جنگل هاى ايران را زير پا گذاشتم. بعد از انقلاب به اجبار انرژى ام صرف درست كردن ترشى و مربا شد.
از ترشى گردو گرفته تا مرباى كدو. در ۳۷ سالگى در شبى، با ديدن آخرين صحنه فيلم «شرق عدن» بساط شور را كنار زدم و قلم به دست گرفتم. در ۴۰ سالگى با چاپ رمان «رقصى چنين» مهناز كريمى نويسنده شدم و نوشتن از سرگرمى به كار تبديل شد كه نتيجه اش حدود ۵۰ داستان كوتاه و رمان «سنج و صنوبر» است. حالا هم وقتم روى رمان جديدم مى گذرد.
•«رقصى چنين» از چه مى گويد؟
«رقصى چنين» رمانى كاملاً زنانه است. سرگذشت زنى كه پا در سنت دارد و روياى آزادى در سر. زنى كه در رويا جسور و بى باك است و در عمل محتاط و حسابگر. كنكاش درون زنى كه زندگى سنتى را نمى پسندد اما راهى بى خطر يا كم هزينه هم براى رهايى نمى يابد. به هر حال ناتوانى هاى عملى اش براى رسيدن به مطلوب، ذهنيت بيمارگونه برايش مى سازد. به اعتبارى، بانوى نسل قبل از آفاق يكى از شخصيت هاى «سنج و صنوبر» است.
•بنابراين رمان «سنج و صنوبر» دومين كار بلند شماست.
بگذاريد در اينجا مرورى بر داستان داشته باشيم. سنج و صنوبر، زندگى زنى است كه از جهان پيشرفته؛ غرب و فضاى فرهيخته؛ دانشگاه بركلى بر اثر وقوع پيشامدى به جست وجوى گذشته مى رود و از آن فضاى بسيار مدرن با حركت بسيار مدرن كه به فرزندى قبول كردن پسر دو رگه اى است، برمى گردد كه نه شوهرى، بلكه پدرى براى اين فرزند پيدا كند. زيرا براساس قانون اگر همسرى نداشته باشد، نمى تواند پسر را به فرزندخواندگى قبول كند و او به گذشته اى رجوع مى كند كه در آن عشق نافرجامى حضور دارد و با برگشتش بر اين گمان است كه آن خيال گذشته را به صورت زنده و حال دربياورد.
آفاق حدوداً پنجاه ساله است و گويا از نوادگان نرجس خاتون، زن صيغه اى يك شبه ناصرالدين شاه قاجار، او به سبب وصيت نامه «عمقزى» از مطلوبش دور مى افتد . تا همين جا مى توان گفت كه به نظر مى آيد «سنج و صنوبر» از نظر ساختار و از نظر زبان پيچيده تر از آن است كه رمان دوم نويسنده اى باشد كه در گوشه اى كار كرده است. در واقع سئوال من اين است كه آيا شما هيچ ارتباط فكرى با مجامع ادبى نداشته ايد و سعى نكرديد در قالب هاى پست مدرنيستى مورد بحث اين مجامع كار كنيد؟
يكى از عيب هاى جمع در ايران، حتى روشنفكران، از يكسو عدم تحمل تكثر انديشه و از سوى ديگر ناگزيرى رابطه مراد و مريدى است. در حالى كه مدرنيته درست درسى عكس آن به من داد. خب، با چنين دركى از مدرنيته، سعى كردم به جاى رابطه مريد و مرادى و زير بيرق فرد و انديشه اى سينه زدن، براى خودم پنجره اى به جهان باز كنم كه پنجره من باشد و يا به قولى در جهت رشد مهنازيتم حركت كنم.
البته وسعت اين پنجره بستگى به شنيدن، خواندن و ديدن آرا و نظرهاى ديگران دارد. از همين پنجره بود كه متوجه شدم، هدايت هم از روزنه پستوى انديشه خودش به بيرون نگاه كرد و شاهكارش، بوف كور را خلق كرد. از همين پنجره توجهم به خاتم، قالى، معرق و مقرنس به عنوان ساختار هنرى كاملاً ايرانى جلب شد. ساختارى تكه تكه و كنار هم چيده شده و به شدت به هم چسبيده. استقلالى پر از وابستگى كه دقيقاً از نوع زندگى ما نشأت مى گيرد. چاره اى هم نبود. چون ما در سيطره بى چرايى مذهبى، استبداد حكومتى، قدرت مردانه و تزوير دفاعى زنانه زندگى مى كنيم و دليل چندصدايى بودن رمان، به وجود توطئه و تزويرى بودن جامعه بود نه خلق اثرى پست مدرن.
البته براى اينكه گنده گويى نكرده باشم و براى رعايت صداقت بايد توضيح بدهم به تعمد و با خودآگاهى رمانم را به اين سمت نبردم، بلكه اين «سنج و صنوبر» بود كه در پايان مرا به اين كشف رساند.
|