جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  05/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مكاتب روانشناسي

روانشناسان «آ»
گروه: مكاتب روانشناسي

جيمز رولند آنجل (1949ـ1869)


جيمز رولند آنجل جنبش كاركردگرايي را به صورت يك مكتب فكري كارآمد درآورد. او بخش روانشناسي در دانشگاه شيكاگو را به صورت بانفوذترين مركز روز، يعني محل اصلي تربيت روانشناسان كاركردگرا درآورد.

آنجل در يك خانواده دانشگاهي در ورمونت متولد شد. پدربزرگش رئيس دانشگاه براون در پراويدنس، رودآيلند و پدرش ابتدا رئيس دانشگاه ورمونت و بعد رئيس دانشگاه ميشيگان بود. آنجل تحصيلات كارشناسي خود را در ميشيگان گذراند كه در آنجا زير نظر ديويي كتاب اصول روانشناسي جيمز را خواند. آنجل گزارش مي‌كند كه اين كتاب بيش از هر كتابي كه خوانده بود بر تفكر او تأثير گذاشت. يكسال با جيمز در هاروارد كار كرد و درجه كارشناسي ارشدش را در 1892 دريافت كرد.

وقتي با نوميدي فهميد كه وونت آن سال دانشجوي ديگري را در لايپزيك نمي‌پذيرد، تحصيلات تكميلي خود را در دانشگاه هال آلمان ادامه داد. آنجا درجه دكتري خود را دريافت نكرد. رساله‌اش مشروط پذيرفته شد ـ نياز داشت كه آن را به آلماني بهتري بازنويسي كند ـ اما براي اين كار مجبور بود بدون هيچ منبع درآمدي در هال بماند. او تصميم گرفت به جاي اين كار، شغلي را در دانشگاه مينه‌سوتا بپذيرد، جايي كه اگرچه حقوقش پايين بود بهتر از هيچ بود، به ويژه براي مرد جواني كه مشتاق بود به چهار سال نامزدي خاتمه دهد و ازدواج كند. اگرچه آنجل هرگز PhD نگرفت و در اعطاي درجه دكتري به بسياري از افراد ديگر نقش عمده داشت و در جريان زندگي شغلي‌اش 23 درجه افتخاري دريافت كرد.

آنجل پس از يكسال از مينه‌سوتا به دانشگاه شيكاگو رفت و مدت 25 سال در آنجا ماند. به پيروي از سنت خانوادگي رئيس دانشگاه ييل شد و در آنجا به توسعه مؤسسه روابط انساني كمك كرد. در 1906 به عنوان پانزدهمين رئيس انجمن روانشناسي آمريكا برگزيده شد. پس از بازنشستگي از زندگي حرفه‌اي دانشگاهي در هيأت امناي شركت سخن‌پراكني ملي خدمت كرد.

او سه مضمون اصلي جنبش كاركردگرايي را اينگونه مطرح ساخت:

1ـ روانشناسي كاركردي، برعكس روانشناسي عناصر ذهني (ساختارگرايي)، روانشناسي عمليات ذهني است. عنصرگرايي تيچنر هنوز نيرومند بوده و آنجل كاركردگرايي را در مخالفت مستقيم با آن ترغيب مي‌كرد. تكليف آن اين است كه كشف كند كه فرآيند ذهني چگونه عمل مي‌كند، چه چيزي انجام مي‌دهد و تحت چه شرايطي رخ مي‌دهد.

2ـ روانشناسي كاركردي روانشناسي سودمندي‌هاي بنيادي هشياري است. در اين روح سودگرايانه، هشياري به اين صورت ديده مي‌شود كه به عنوان ميانجي بين نيازهاي موجود زنده و خواست‌هاي محيط آن عمل مي‌كند. ساختارها و كاركردهاي موجود زنده وجود دارند زيرا، آنها با امكان دادن به موجود زنده كه با محيط خود سازگار شود آن را توانا ساخته‌اند كه به حيات خود ادامه دهد. آنجل باور داشت كه چون هشياري ادامه حيات داده است آن نيز بايد خدمت اساسي به موجود زنده انجام داده باشد. كاركردگرايي بايد به طور دقيق كشف كند اين خدمت، نه فقط از لحاظ هشياري، بلكه از جهت فرآيندهاي ذهني مشخص‌تر، مانند داوري و خواستن، نيز چه بوده است.

3ـ روانشناسي كاركردي روانشناسي روابط پسيكوفيزيك (ذهن / بدن) است و به رابطه كلي موجود زنده با محيطش مي‌پردازد. كاركردگرايي تمام كاركردهاي ذهن / بدن را در بر مي‌گيرد و بر اين باور است كه هيچ تمايز واقعي بين ذهن و بدن وجود ندارد و آنها را به صورت هستي‌ها يا جوهره‌هاي متفاوت تلقي نمي‌كند، از يك ترتيب واحد پيروي مي‌كند و انتقال از يكي به ديگري به آساني صورت مي‌پذيرد.




آلفرد آدلر (1937ـ1870)


آدلر معمولاً به عنوان نخستين پيشگام گروه روانشناسي اجتماعي در روانكاوي تلقي مي‌شود، زيرا در 1911 از فرويد جدا شد. او نظريه‌اي را تدوين كرد كه «علايق اجتماعي» در آن نقش عمده‌اي را ايفا مي‌كند و او تنها روانشناسي است كه يك گروه چهار نفري تشكيل داد كه به نام او ناميده مي‌شود.

زندگي آدلر

آدلر در يك خانواده ثروتمند كه در حومه وين، اتريش، زندگي مي‌كردند به دنيا آمد. كودكي او با بيماري، حسادت برادر بزرگتر و طرد شدن از سوي مادرش مشخص شده بود. او خود را شخصي زشت و كوچك اندام تلقي مي‌كرد. آدلر نسبت به پدرش بيش از مادرش احساس نزديكي مي‌كرد و شايد مانند يونگ، بعدها به اين دليل با مفهوم عقده اديپ مخالفت كرد كه در تجارب دوره كودكي‌اش انعكاسي نداشت.

آدلر در كودكي با جديت تمام كار مي‌كرد تا نزد همسالانش محبوبيت به دست آورد و به تدريج كه بزرگتر شد، به احساس عزت نفس و پذيرش از سوي ديگران دست يافت كه در ميان افراد خانواده‌اش سراغ نداشت.

آدلر در ابتدا دانش‌آموز ضعيفي بود، به اندازه‌اي ضعيف كه معلمي به پدرش گفت كه اين پسر براي هيچ شغلي جز شاگرد كفاشي مناسب نيست. اما آدلر با پشتكار و فداكاري خود را از پايين‌ترين سطح كلاس بالا كشيد. هم از نظر اجتماعي و هم از نظر تحصيلي سخت تلاش كرد تا بر عقب‌ماندگي‌ها و حقارت‌هايش غلبه كند و بدين‌ترتيب براي نظريه آينده‌اش داير بر اينكه شخص بايد نقاط ضعفش را جبران كند نمونه‌اي شد.

توصيف احساس‌هاي حقارت، كه بعدها بخش اصلي نظام او را تشكيل داد، بازتاب مستقيم تجارب اوليه خود اوست، ديني كه آدلر آزادانه به آن اعتراف كرد. آدلر در چهار سالگي، هنگامي كه از دست و پنجه نرم كردن با ذات‌الريه‌اي كه او را تا دم مرگ برده بود بهبودي حاصل كرد، تصميم گرفت پزشك شود.

درجه دكتري پزشكي خود را در 1895 از دانشگاه وين دريافت كرد. پس از گرفتن تخصص چشم‌پزشكي و سپس اشتغال در طب عمومي، به روانپزشكي روي آورد. در 1902 شركت در جلسات بحث گروهي هفتگي فرويد را به عنوان يكي از چهار عضو مجاز آغاز كرد. گرچه از نزديك با فرويد كار مي‌كرد، رابطه شخصي با يكديگر نداشتند. يكبار فرويد گفته بود كه آدلر حوصله‌اش را سر مي‌برد.

آدلر در چند سال بعد نظريه‌اي درباره شخصيت تدوين كرد كه از بسياري جهات با نظريه فرويد تفاوت داشت و تأكيد فرويد بر عوامل جنسي را آشكارا مورد انتقاد قرار داد.

در 1910 فرويد رياست انجمن روانكاوي وين را به نام او كرده بود تا اختلافات فزاينده بين آن دو از ميان برداشته شود، اما در 1911، انشعاب اجتناب‌ناپذير كامل شد. اين انشعاب تلخ بود. بعدها آدلر فرويد را كلاهبردار توصيف كرد و روانكاوي او را «كثيف» خواند (روزن، 1975، ص. 210).

فرويد از آدلر به عنوان «نابهنجار» و «ديوانه شهرت» ياد مي‌كرد (گي، 1988، ص. 223).

آدلر در جنگ جهاني اول به عنوان پزشك در ارتش خدمت كرد و پس از آن كلينيك‌هاي راهنماي كودكان را در مدارس وين سازماندهي كرد. در سال‌هاي دهه 1920 نظام روانشناسي اجتماعي وي كه خود آن را روانشناسي فردي مي‌ناميد پيروان زيادي پيدا كرد. در 1926 آدلر نخستين بازديد از چندين بازديد خود از آمريكا را انجام داد و هشت سال بعد به استادي روانشناسي باليني در دانشكده پزشكي لانگ آيلند (نيويورك) منصوب شد. وي درحالي كه براي ايراد سخنراني پر حرارت در سفر بود، در آبردين، اسكاتلند درگذشت.

فرويد در پاسخ به نامه دوستي كه مرگ آدلر به شدت متأثرش كرده بود نوشت، «من معناي دلسوزي شما براي آدلر را نمي‌فهمم. براي يك پسر يهودي كه از حومه وين خارج مي‌شود مرگ در آبردين به خودي خود يك موقعيت بي‌سابقه و دليلي است بر اينكه تا چه اندازه پيش رفته است. دنيا در برابر مخالفتش با روانكاوي پاداش خوبي به او داد» (اسكارف، 1971، ص. 47).




گوردون آلپورت (1967ـ1897)


آلپورت در دوره طولاني و پر بار حرفه‌اي‌اش در دانشگاه هاروارد، بيش از هركس ديگر، مطالعه شخصيت را به صورت يك بخش مورد احترام علمي روانشناسي درآورد. تا سال 1937 كه آلپورت كتاب شخصيت: يك تفسير روانشناختي را منتشر كرد، شخصيت به‌طور رسمي بخشي از روانشناسي محسوب نمي‌شد.

آلپورت كه خود هرگز روانكاوي نكرد و به درمان بيماران خصوصي نپرداخت مطالعه شخصيت را از موقعيت باليني بيرون آورد و آن را وارد دانشگاه كرد.

زندگي آلپورت

آلپورت در كودكي احساس جدايي و طرد شدن از سوي كودكان ديگر مي‌كرد، اما زندگي خانواده‌اش توأم با خوشحالي و آكنده از اعتماد و محبت بود. برخلاف فرويد و پيروان بلافصل فرويد، آلپورت ظاهراً فاقد تجارب چشمگير يا آسيب‌زاي كودكي بوده است كه مستقيماً در بزرگسالي به تدوين نظريه‌اش درباره شخصيت منجر شده باشد؛ شايد به همين دليل است كه از ديدگاه علمي و عقلي به اين رشته روي آورد تا از ديدگاه شخصي‌تر.

آلپورت در فاصله بين تحصيلات ليسانس يا كارشناسي و بعد از ليسانس يا تحصيلات تكميلي خود در هاروارد براي مدتي به مسافرت پرداخت. او با زيگموند فرويد در وين ملاقات كرد، رويدادي كه در رويكرد او به شخصيت تأثير گذاشته است. هنگامي كه آلپورت جوان به دفتر كار آن مرد بزرگ هدايت شد، نمي‌دانست چه بگويد. فرويد آرام نشسته بود، نگاهش مي‌كرد و منتظر بود تا او صحبت را آغاز كند. سرانجام، آلپورت شرح واقعه‌اي را كه خود شاهد آن بود به زبان آورد و داستان در مورد پسر خردسالي بود كه ترسي آشكار و افراطي از كثافت داشت.

هنگامي كه آلپورت داستان را تمام كرد فرويد لحظه‌اي در سكوت به او خيره شد و سپس پرسيد «آيا آن پسر خردسال خود شما بوديد؟»

فرويد داشت عقيده‌اش را داير بر اينكه آلپورت تعارض‌ها و ترس‌‌هاي دروني خودش را از طريق آن داستان آشكار مي‌سازد ابراز مي‌كرد (آلپورت، 1968). گفته شده است كه سؤال فرويد از آلپورت توأم با بينش و بسيار بجا بوده است. «آلپورت درحقيقت شخصي بود تميز، دقيق و باريك‌بين، مرتب و وقت‌شناس، يعني داراي بسياري از خصايصي كه فرويد آنها را به شخصيت وسواسي مربوط مي‌دانست» (پروين، 1984، ص. 267).

آلپورت از سؤال فرويد تكان خورد. او سال‌ها بعد نوشت، «برخورد منحصر به فردم با فرويد برايم يك ضربه بود» (آلپورت، 1967، ص. 22). اين ترديد در دلش راه يافت كه روانكاوي بيش از اندازه به نيروها و انگيزه‌هاي ناهشيار متمركز است و انگيزه‌هاي هشيار را ناديده مي‌گيرد و لذا به تدوين ديدگاهي از شخصيت پرداخت كه با ديدگاه فرويد متفاوت بود.

آلپورت نقش ناهشياري را در بزرگسالان بهنجار به حداقل كاهش داد و اظهار داشت كه آنان بيشتر به گونه‌اي منطقي و هشيارانه عمل مي‌كنند. آلپورت گفت، تنها روان رنجوران زير نفوذ ناهشيار قرار دارند.

او همچنين در مورد نقش تجارب و تعارض‌‌هاي كودكي در زندگي بزرگسالي با فرويد مخالف بوده و بر اين عقيده پاي مي‌فشرد كه ما از تجارب زمان حال و اميدهايمان درباره آينده تأثير بيشتري مي‌پذيريم تا از عوامل گذشته.

تفاوت عمده ديگر نظر آلپورت با فرويد، اعتقاد آلپورت است مبني بر اينكه تنها روش بررسي شخصيت، مطالعه بزرگسالان بهنجار است و نه افراد روان رنجور. او عقيده نداشت كه بين رفتار بهنجار و روان رنجور نوعي پيوستار موجود باشد. او استدلال مي‌كرد كه بين افراد بهنجار و روان رنجور هيچگونه شباهتي وجود ندارد و بنابراين هيچ مبنايي براي مقايسه آنها موجود نيست.

آلپورت همچنين يگانگي شخصيت فرد را مورد تأكيد قرار مي‌داد و اعتقاد نداشت كه قوانين جهان شمول وجود دارند كه درباره همه افراد صدق مي‌كنند.

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837