جرج بركلي (1753ـ1685)
جرج بركلي در ايرلند متولد شد و در آنجا تحصيل كرد. او به عنوان مردي به شدت مذهبي در سن 24 سالگي به خادمي كليساي انگليس و دستياري كشيش آن گمارده شد. اندكي بعد دو اثر فلسفي منتشر كرد كه روانشناسي را تحت تأثير قرار داد: مقالهاي در رابطه با نظريهاي نوين درباره بينايي (1709) و رسالههاي مربوط به اصول دانش انسان (1710). خدمت او به روانشناسي با اين دو كتاب پايان پذيرفت.
او در سراسر اروپا به مسافرتهاي زيادي پرداخت و در ايرلند چند شغل را عهدهدار شد و ازجمله در كالج ترينيتي در دوبلين يك سمت آموزشي را برعهده گرفت. با دريافت پول هنگفتي به عنوان هديه از طرف زني كه در يك ميهماني شام با او ملاقات كرده بود، استقلال مالي به دست آورد. او به ايالات متحد آمريكا مسافرت كرد و پس از گذرانيدن سه سال در نيوپورت و ردآيلند، هنگام ترك آنجا خانه و كتابخانهاش را به دانشگاه ييل اهدا نمود. آخرين سالهاي عمر خود را در مقام اسقفي كلوين گذرانيد.
پس از مرگ، بنا به دستور خود او كه در زمان حياتش نوشته بود، جسدش دست نخورده و در رختخواب باقي ماند تا اينكه شروع به متلاشي شدن كرد. بركلي بر اين باور بود كه تعفن جسد تنها نشنانه مطمئن مرگ است و او نميخواست پيش از آنكه مرگش فرا رسد به خاك سپرده شود.
شهرت بركلي، يا دستكم نام وي، هنوز هم در ايالات متحد باقي است. در 1855 كشيشي از ييل، به نام عاليجناب هنري دورانت، دانشگاهي در كاليفرنيا تأسيس كرد و به افتخار اين اسقف خوب نام بركلي را بر آن نهاد، شايد هم به قدرداني از شعر بركلي «درباره چشمانداز پرورش هنرها و يادگيري در آمريكا» كه شامل سطري با اين مضمون است كه بارها آن را نقل كردهاند: «مسير امپراطوري راه خود را به سوي غرب طي ميكند».
ادراك واقعيت منحصر به فرد است . بركلي با لاك همعقيده بود كه همه دانشهاي ما درباره جهان خارج، از تجربه ناشي ميشوند، اما با تمايزي كه لاك براي صفتهاي نخستين و ثانوي قائل بود توافق نداشت. بركلي چنين استدلال ميكرد كه هيچ نوع صفت نخستيني وجود ندارد، بلكه تنها چيزي كه وجود دارد همان است كه لاك آن را صفتهاي ثانوي ميناميد. به نظر بركلي همه دانشها تابعي از شخص تجربهكننده يا ادراككنندهاند.
نامي كه چند سال بعد به ديدگاه او داده شد ذهنگرايي است كه بيانگر تأكيد بركلي بر پديدههاي ذهني محض بود.
فرانز برنتانو (1917ـ1838)
فرانز برنتانو درحدود 16 سالگي تحصيلات خود را براي كشيش شدن شروع كرد. پس از تحصيل در دانشگاههاي برلين، مونيخ و توبينگن در آلمان، در سال 1864 درجه دكتري خود را در فلسفه از دانشگاه توبينگن دريافت كرد. او همان سال به مأموريت گمارده شد و 2 سال بعد تدريس فلسفه در دانشگاه ورزبورگ و نوشتن و سخنراني درباره آثار ارسطو را شروع كرد. در سال 1870 شوراي واتيكان در رم آيين مصونيت پاپي را پذيرفت، انديشهاي بود كه برنتانو با آن مجادله داشت.
لذا او از مقام استادي، مقامي كه به عنوان كشيش بدان منصوب شده بود، استعفا داد و كليسا را ترك كرد.
مشهورترين كتاب برنتانو، روانشناسي از ديدگاه تجربي در سال 1874 منتشر شد. در همين سال بخش دوم اصول روانشناسي فيزيولوژيكي نيز انتشار يافت. كتاب برنتانو درست در جهت مخالف با ديدگاه وونت قرار داشت و بر چيزي تأكيد ميكرد كه با آنچه پيشتر در روانشناسي جديد مطرح بود مغايرت داشت. همچنين در اين سال برنتانو به مقام استاد فلسفه در دانشگاه وين اطريش منصوب شد.
او 20 سال در آنجا ماند و در طي اين مدت نفوذ او به نحو چشمگير افزايش يافت. او سخنران محبوبي بود و در ميان دانشجويانش چند نفري بودند كه بعدها در روانشناسي اعتبار كسب كردند. ازجمله آنان ميتوان كارل استامپ، كريستين فون اهرنفلس و زيگموند فرويد را نام برد. برنتانو در سال 1894 بازنشسته شد و سالهاي باقي مانده عمرش را در ايتاليا و سوئيس به مطالعه و نگارش سپري كرد.
برنتانو به سبب تأثيرهاي گوناگون يكي از مهمترين روانشناسان اوليه بهشمار ميآيد. خواهيم ديد كه او يكي از انديشمندان پيشرو روانشناسي گشتالت و انسانگرايي بوده است. او با وونت در اين هدف كه روانشناسي را به صورت علمي درآورند اشتراك نظر داشت؛ درحالي كه روانشناسي وونت آزمايشي، اما روانشناسي برنتانو تجربي بود. روش اساسي روانشناسي از نظر برنتانو مشاهده بود نه اجراي آزمايش، هرچند كه روش آزمايشي را رد نميكرد. رويكرد تجربي بهطوركلي از لحاظ دامنه عمل وسيعتر است زيرا در آن دادهها از طريق مشاهده و تجربه فردي و همينطور اجراي آزمايش به دست ميآيد.
برنتانو با انديشه بنيادي وونت كه روانشناسي بايد محتواي تجربه هشيار را مطالعه كند مخالف بود. او استدلال ميكرد كه موضوع مناسب براي روانشناسي فعاليت ذهني است. براي مثال، به جاي مطالعه محتواي ذهني ديدن (آنچه ديده شده است) بايد به عمل ذهني ديدن پرداخت. بدينسان، روانشناسي عمل برنتانو با ديدگاه وونت مبتني بر اينكه فرآيندهاي ذهني محتويات يا عناصر را در بر ميگيرند، مغايرت داشت.
برنتانو استدلال ميكرد كه بين تجربه به عنوان يك ساختار و تجربه به عنوان يك فعاليت بايد تميز قائل شد. براي مثال، در نگاه كردن به يك گل سرخ، محتواي حسي سرخي با عمل حس كردن سرخي فرق دارد. برنتانو ميگفت عمل كردن موضوع واقعي روانشناسي است. او بيان داشت كه رنگ يك كيفيت ذهني نيست بلكه بهطور دقيق يك كيفيت فيزيكي است. اما، عمل ديدن رنگ يك فعاليت ذهني است.
البته يك عمل هميشه يك شيء را شامل ميشود؛ يعني هميشه يك محتواي حسي حضور دارد زيرا عمل ديدن تا چيزي براي ديده شدن موجود نباشد بيمعني است.
اين تعريف جديد از موضوع روانشناسي به اين معني است كه روش مطالعه متفاوتي را نياز دارد، زيرا اعمال، برخلاف محتويات حسي، از طريق روش دروننگري ـ روشي كه وونت و دانشجويانش در آزمايشگاه لايپزيك به كار بستند ـ قابل دسترسي نيستند. مطالعه اعمال ذهني به مشاهده در مقياس وسيعتري از آنچه كه توسط وونت صورت ميگرفت، نياز دارد. روانشناسي عمل برنتانو از لحاظ روششناسي بيشتر تجربي بود تا ازمايشي. اگرچه روش او آزمايشي نبود، اما برگشت به فلسفه دروننگري هم نبود؛ برنتانو بر مشاهده نظامدار تأكيد داشت.
بهطور مشخص، برنتانو استدلال ميكرد كه اعمال ذهني را ميتوان از دو راه مطالعه كرد: از طريق حافظه (يادآوري فرآيندهاي ذهني دخيل در يك حالت ذهني خاص) و از طريق تخيل (تصور كردن يك حالت ذهني و مشاهده فرآيندهاي ذهني همراه).
جايگاه برنتانو پيرواني را جذب كرد، اما روانشناسي وونتي در روانشناسي جديد برتري خود را حفظ كرد. از آنجا كه حجم انتشارات وونت بيش از برنتانو بود، جايگاه او بهتر شناخته شد. همچنين، مطالعه احساسها يا محتويات هشيار با روشهاي پسيكوفيزيك از مطالعه اعمال غيرملموس آسانتر بود.
|