دهه ۴۰ در شعر مدرن فارسى يكى از مهمترين و درخشان ترين دوره ها به شمار مى رود. زمانى كه شاعران، آرام آرام سعى مى كنند از سيطره نيما و شعر نيمايى بيرون آمده و فضاهايى جديدتر را تجربه كنند.
در اين ميان شاعرانى مانند شاملو و نصرت رحمانى كه در ميانه راه قرار دارند نه تنها شعرى خلق كرده اند كه بى كم وكاست از ذهن و زبان خود آنها سرچشمه مى گيرد و تحت تاثير كسى نيست بلكه به چنان قدرتى دست يافته اند كه شاعران ديگر را هم تحت تاثير قرار دهند. اما شاعران جوان تر بااحتياط و طمأنينه بيشترى از شعر نيما فاصله مى گيرند.
«جواد مجابى» يكى از شاعرانى است كه در اواسط دهه ۴۰ ديگر سعى مى كند هم در مفهوم و هم در بيان شعر، شكلى مستقل به شعر خود ببخشد. كنار گذاشتن نگاه رمانتيك از شعر و حركت براى كشف مفاهيم جديد كه تا آن زمان به شعر راه نيافته بود از تلاش هاى او در اين زمينه است. اما در اين زمان هنوز به گونه اى شعر را وامدار وزن مى داند و گاهى هم بنابر ضرورت وزن كلمات را پس و پيش مى كند و يا حتى كلماتى را در داخل شعر مى گنجاند؛ كلماتى كه فقط وزن كلام را نگاه مى دارند و هيچ توجيه ديگرى ندارند.
يكى از ويژگى هايى كه شعر مجابى در اين دوره- كه هم كاركرد وزنى و آهنگى در كلام دارد و هم در ساختن مفاهيم شعر از اهميت برخوردار است- به كاربردن كسره هاى مداوم است. كسره هايى كه وظيفه دارند پل ارتباطى بين كلمات برقرار كنند. در اين ميان فرقى نمى كند كه رابطه و كلمه چه چيز باشد و به لحاظ دستورى چه نوع اضافه اى استفاده شده باشد. حتى گاهى به نظر مى رسد كه وجود اين كسره ها در شعر از حد يك تكنيك شاعرانه بسيار فراتر مى رود و حالت يك نوع فرم زبانى را به شعر مى دهد.
شاعر سعى مى كند با اضافه كردن كسره به كلمات فاصله بين آنها را كم كند و به خلق جديدى برسد. شايد به نوعى اكتشاف در بين كلمات.
سقف معلق عطش/ آهنگ ريگ/ سايه كركس/ مى چرخد/ در روشنايى آهك/ پرواز خشم/ نمك/ در آسمان چشم.
شايد ابتدا تصور شود كه اين مثال ها هركدام از بخشى از شعرهاى مجابى انتخاب شده است. اما اگر توجه كنيم كه آنچه در بالا آمده تنها چند سطر اول شعر «مرگ روئين تن» است آن وقت به حجم و كاركرد اين كسره ها بيشتر پى مى بريم. همچنين در مثال ديگرى؛ مجابى ابتدا شعر «نيزار زرين» را اينطور شروع مى كند.
نيزار مى شكيبد/ در روزهاى سرد بهمن/ بر قامت بلند زرينش/ آشوب برف سنگين/ و تازيانه هاى باران
اما چرا مجابى شعر خود را با چنين تركيباتى آغاز مى كند؟ نقش اين كسره ها چه مى تواند باشد؟در حقيقت حضور كسره براى شاعر از دو جهت قابل بررسى است؛ نخست اينكه پشت سر هم آوردن چندين تركيب اضافى به طور اتوماتيك آهنگ و وزنى شاعرانه را ايجاد مى كند. حتى اگر شعر هم سروده نشود تعدد چندين مضاف و مضاف اليه و يا صفت و موصوف ناخودآگاه حالتى شاعرانه را در ذهن متبادر مى كند. از اين جهت به لحاظ ساختار و فرم شعر شاعر با كسره وارد شعر مى شود و مى تواند به خواننده نيز بقبولاند كه قدم به سرزمين شعر گذاشته، سرزمينى كه هر تركيبش مختص خود شاعر است.
اما در مرحله دوم پيوند دو كلمه به معناى رسيدن به مفهومى بيش از آن دوكلمه موجود در شعر است. هر دو كلمه معناى مستقل خود را دارند و هم به لحاظ فرم و هم به لحاظ محتوا جايگاه مناسب خود را در شعر مى يابند. پيوند دادن اين كلمات مى تواند معناى سومى را هم در شعر ايجاد كند، معنايى كه بدون نياز به يك جمله كامل و بدون نياز به فعل شكل مى گيرد. در واقع شاعر با وجود يك كسره مى تواند از ساخت يك جمله و يا يك سطر طفره برود و فضاهاى خالى شعر را با معنايى كه از تركيب دو كلمه به وجود مى آيد پر كند.اما به كار بردن اين كسره ها شمشير دودم است كه بيش از آنكه به پيشرفت شعر كمك كند به محدود شدن شاعر مى انجامد.
در حقيقت تركيب دو كلمه چه به صورت مضاف و مضاف اليه و چه به صورت صفت و موصوف اولين تاثيرى كه دارد محدود كردن دايره نفوذ كلمات است. مفهوم هر كلمه با صفت و يا مضاف اليهاى كه به دنبال آن مى آيد محدود مى شود و وقتى شاعر چندين تركيب را پشت سر هم مى آورد به ناگاه خود را در دايره بسته اى مى بيند كه قطر و شعاع دايره را خودش ترسيم كرده. در نتيجه سعى مى كند با يك جمله بلند كه گاهى حتى ارتباط منطقى با هيچ يك از بخش هاى شعر ندارد از اين دايره بگريزد. گاهى ساختن تركيب چنان مفاهيم شاعر را محدود مى كند كه مجابى تا پايان شعر ديگر سعى مى كند هيچ تركيب اضافى يا وصفى اضافه نكند. در نتيجه در اين نوع از شعرهاى او گسست هاى چشمگير مفهومى ديده مى شود.
|