ويليام جيمز (1910ـ1842)
در ارتباط با ويليام جيمز و نقش او در روانشناسي تناقض بسيار است. كار او منادي اصلي آمريكايي روانشناسي كاركردي و خود او پيشگام روانشناسي علمي جديد در ايالات متحد بود. يك بررسي اخير از تاريخنويسان مربوط به روانشناسي نمايان ساخت كه جيمز در ميان مهمترين چهرههاي روانشناسي پس از وونت قرار داشت و رتبه دوم را كسب كرد و در فهرست، روانشناسان آمريكا سرآمد ديگران بود (كورن، ديويس و ديويس، 1991).
با اين حال، برخي از همكاران جيمز او را به عنوان نيروي منفي در رشد روانشناسي علمي ميديدند. او نسبت به دورآگاهي، غيببيني، روحگرايي (احضار روح) تلاش براي برقراري ارتباط با مرده در جلسات احضار ارواح و ساير رويدادهاي مرموز بهطور آشكار علاقهمندي نشان ميداد.
بسياري از روانشناسان آمريكا، ازجمله تيچنر و كتل، جيمز را به خاطر حمايت مشتاقانه از همين پديدههاي ذهني و روحي كه آنان به عنوان روانشناس آزمايشي سعي داشتند از روانشناسي محوشان سازند، مورد انتقاد قرار دادند.
جيمز هيچ نظام رسمي روانشناسي را بنيان ننهاد و هيچ پيروي تربيت نكرد. هيچ مكتب فكري وابسته به جيمز وجود ندارد. اگرچه شكلي از روانشناسي كه او به آن وابسته بود ميكويد تا علمي و آزمايش باشد اما، جيمز از لحاظ نگرش يا اقدام آزمايشگر نبود. روانشناسي كه او زماني آن را «علم كوچولوي نحس» خواند آنطور كه وونت و تيچنر عمر خود را مصروف آن داشتند، چيزي نبود كه در تمام عمر مشتاقش باشد جيمز براي مدتي در روانشناسي كار كرد و سپس به كار ديگري پرداخت.
اين مرد جذاب و پيچيده كه از خادمان بزرگ روانشناسي بود در اواخر زندگي به آن پشت كرد (قبل از ايراد سخنراني در دانشگاه پرينيستون درخواست كرد كه او را به عنوان روانشناس معرفي نكنند). او ميگفت روانشناسي «توضيح واضحات» است.
اگرچه اجازه داد كه روانشناسي بدون حضور آمرانه او لنگلنگان به راهش ادامه دهد، جايگاه او در تاريخ روانشناسي معتبر و محفوظ است. جيمر روانشناسي كاركردگرايي را بنيانگذاري نكرد، اما به روشني و به نحو مؤثر در جو كاركردگرايي انديشيد و نوشت و همين امر روانشناسي آمريكا را در آن زمان هموار ساخت. با اين كار، از طريق الهامي كه براي نسلهاي بعدي روانشناسان فراهم كرد بر جنبش كاركردگرايي تأثير گذاشت.
زندگي جيمز
ويليام جيمز در آستورهاوس، يكي از هتلهاي شهر نيويورك، در يك خانواده سرشناس و ثروتمند متولد شد. پدرش با اشتياق خود را وقف آموزش و پرورش فرزندانش كرد، اين آموزش بين اروپا (به اين خاطر كه او معتقد بود مدارس آمريكايي بيش از حد محدودند) و ايالات متحد آمريكا (به اين سبب كه همچنين عقيده داشت كه فرزندانش بايد در بين همشهريان خود آموزش ببينند) جابهجا ميشد. بدينترتيب، تحصيلات اوليه جيمز در انگلستان، فرانسه، آلمان، ايتاليا، سوئيس و ايالات متحد صورت گرفت. اين تجارببرانگيزنده جيمز را با مزاياي فكري و فرهنگي انگلستان و اروپا برخوردار ساخت و او در طول عمر خود مكرر به خارج سفر ميكرد.
اگرچه پدرش فكر ميكرد كه هيچيك از فرزندان او نيازي ندارد كه در مورد يادگيري حرفه يا امرار معاش نگران باشد، سعي شديد داشت علاقه اوليه جيمز را به علم تشويق كند. در كودكي يك مجموعه وسايل آزمايش شيمي داشت ـ «چراغ گازسوز و شيشههايي از مايعات مرموز كه با هم مخلوط ميكرد، گرم ميكرد، از ظرفي به ظرف ديگر ميريخت، انگشتان و لباسش را با آنها ميآلود و باعث ناراحتي پدر ميشد و بعضي وقتها حتي انفجارهاي تكاندهندهاي به وجود ميآورد» (الن، 1967، ص. 47).
جيمز در سن 18 سالگي تصميم گرفت هنرپيشه شود. شش ماه كار در كارگاه هنري ويليام هانت نقاش، در نيوپورت، رود آيلند او را متقاعد ساخت كه فاقد چنين استعدادي است، پس در دانشكده علمي لورنس هاروارد ثبتنام كرد. در آن زمان بود كه سلامتي و اعتماد به نفس او شروع به افت كردند و او در وضع وخيم روان رنجوري قرار گرفت كه اين وضع بيشتر عمر را با او همراه بود، به ظاهر به سبب كارهاي زياد آزمايشگاهي، علاقه خود به شيمي را كنار گذاشت و به دانشكده پزشكي وارد شد. اما وقتي متوجه شد كه «به استثناي جراحي كه در آن بعضي وقتها كار مثبتي انجام ميشود، در پزشكي حيله و فريب بسيار است... يك پزشك بيشتر از هر چيز ديگري به وسيله تأثير اخلاقي حضورش بر بالين بيمار و خانواده توفيقي كسب ميكند و براي اين كار از آنان پول هم دريافت ميكنند» اشتياقش به پزشكي كم شد (نقل شده در كتاب الن، 1967، ص. 98).
جيمز تحصيلات پزشكيش را ترك كرد تا به لوئيز آگاسيز جانورشناس در سفر اكتشافيش به برزيل براي جمعلآوري نمونههايي از حيوانهاي دريايي در آبگير رودخانه آمازون كمك كند. اين سفر فرصتي بود براي جيمز تا شغلي را بهطور نمونه در زيستشناسي بيازمايد، اما او نتوانست دقت لازم براي جمعآوري و طبقهبندي يا توانمنديهاي جسماني لازم براي كار ميداني را تحمل كند او نوشت «من بيشتر براي انديشيدن و كارهاي نظري ساخته شدهام تا يك زندگي فعال» (نقل شده در كتاب لوئيز، 1991، ص. 174).
واكنش او به شيمي و زيستشناسي پيش درآمدي از وازدگي بعديش براي انجام آزمايش در روانشناسي بود.
اگرچه پس از سفر اكتشافي 1865 نيز پزشكي جذابيت بيشتري از قبل برايش نداشت، وي با بيميلي تحصيلات خود را پي گرفت، زيرا هيچ چيز ديگري برايش جالب نبود. مرتب بيمار بود، از افسردگي، اختلالات گوارشي، فراموشي، آشفتگيهاي بينايي و ضعف كمر شكوه داشت. «بر هر كسي مسلم بود كه او از آمريكا رنج ميبرد؛ تنها درمان او اروپا بود» (ميلر و باكهاوت، 1973، ص. 84).
جيمز در يك چشمه آب معدني آلماني شفا يافت، بهطور تفريحي به ادبيات پرداخت و نامههاي بلندبالا به دوستانش نوشت، اما افسردگي او از بين نرفت. در دانشگاه در بعضي از سخنرانيهاي مربوط به فيزيولوژي شركت كرد و پس از آن به اين فكر افتاد كه شايد وقت آن باشد كه «روانشناسي علمي بشود» (نقل شده در كتاب الن، 1976، ص. 140).
او همچنين گفت كه ـ اگر از بيماري جان سالم بدر برم و زمستان را پشت سر بگذارم ـ ممكن است علاقهمند شوم از هلمهولتز كبير و «مردي به نام وونت» مطالب بيشتري راجع به روانشناسي ياد بگيرم. جيمز زمستان را سپري كرد اما وونت را در آن زمان ملاقات نكرد. اين حقيقت كه او در مورد وونت چيزهايي شنيده بود، به هرحال، آگاهي او را از جريانهاي علمي و عقلي حدود 10 سال قبل از زماني را نشان ميدهد كه وونت آزمايشگاه خود را شروع كرد.
جيمز در 1869 درجه دكتري پزشكي خود را از هاروارد دريافت كرد، اما احساس ناامني و افسردگي او بدتر شد. به فكر خودكشي افتاد و با ترسهاي وحشتناك و نامشخص دست به گريبان بود. ترس او چنان شديد بود كه شبها نميتوانست تنها بيرون برود. در آن ماههاي تاريك ساختن فلسفهاي براي زندگي را شروع كرد، اين فلسفه آنقدر كه از حرمان انباشته بود از كنجكاوي عقلي در آن خبري نبود.
او آثار زيادي را در فلسفه خواند ـ ازجمله مقالههاي چارلز فيلسوف درباره آزادي اراده ـ و نسبت به موجوديت آن ترغيب شد. تصميم گرفت اولين اقدامش در مورد اراده آزاد باور كردن به اراده آزاد باشد. سپس متقاعد شد بر اين باور باشد كه ميتواند به وسيله باور بر نيروي اراده، افسردگي خود را درمان كند. به ظاهر تا حدودي موفق بود، زيرا در 1872 به حد كافي احساس سلامتي ميكرد و يك موقعيت تدريس فيزيولوژي را پذيرفت، با اين اظهارنظر كه «داشتن مسؤوليت براي انجام دادن كاري براي روحيات يك فرد چيز شريفي است» (جيمز، 1902، ص. 167).
پس از يكسال اشتغال مدتي مرخصي گرفت كه از ايتاليا ديدن كند، اما دوباره به تدريس بازگشت. جيمز در سال تحصيلي 1876ـ1875 اولين واحد درسي خود را در روانشناسي كه او آن را «روابط بين فيزيولوژي و روانشناسي» ميخواند، تدريس كرد. بدينسان، هاروارد اولين دانشگاهي در ايالات متحد آمريكا شد كه آموزش در روانشناسي آزمايشي جديد را ارائه كرد. جيمز هرگز واحد درسي رسمي در روانشناسي نگذرانده بود؛ اولين سخنراني در روانشناسي كه او در آن شركت كرد سخنراني خودش بود. او 300 دلار از دانشكده اعتبار گرفت تا تجهيزات آزمايشگاهي و ابزارهاي موردنياز براي كلاسهاي درس خود خريداري كند.
اصول روانشناسي
چرا بسياري از افراد جيمز را بزرگترين روانشناس آمريكا به حساب ميآورند؟ براي منزلت و نفوذ مسلط او سه دليل ذكر شده است.
اول آنكه، جيمز آنچنان روشن مينوشت كه در علم نادر است. سبك نگارش او ربايندگي، خودانگيختگي و افسون دارد.
دوم آنكه، با نظر وونت كه هدف روانشناسي تحليل هشياري به عناصر است، مخالفت ورزيد.
سوم آنكه، جيمز جايگزيني از نگريستن به ذهن را عرضه كرد، رويكردي كه با رويكرد كاركردي جديد آمريكايي به روانشناسي انطباق داشت. بهطور خلاصه زمان براي آنچه كه جيمز براي گفتن داشت آماده بود.
جيمز در كتاب اصول روانشناسي چيزي را عرضه ميكند كه درنهايت پايه فكري كاركردگرايي شد: هدف روانشناسي كشف عناصر تجربه نيست بلكه برعكس مطالعه افراد زندهاي است كه با محيطشان انطباق پيدا ميكنند. جيمز نوشت، نقش هشياري اين است كه ما را به آن اهدافي كه براي ادامه حيات ضروري هستند هدايت كند. هشياري براي نيازهاي انسانهاي پيچيده در محيط پيچيده حياتي است؛ بدون آن تكامل انسان نميتوانست رخ دهد.
اين كتاب با روانشناسي به عنوان يك علم زيستشناختي برخورد ميكند. اين رويكرد جديد نبود، اما نوشتههاي جيمز روانشناسي را در جهتي متفاوت از فرمولبنديهاي وونت سوق داد. جيمز فرآيندهاي ذهني را به عنوان فعاليتهاي سودمند و كاركردي موجودات زندهاي در نظر گرفت كه سعي دارند خود را حفظ كنند و با دنياي خود سازگار شوند.
جيمز بر جنبههاي غيرمعقول ماهيت انسان نيز تأكيد ميكرد. افراد هرچند كه مخلوقهاي عمل و شور و هيجان هستند مخلوق تفكر و استدلال نيز هستند. جيمز حتي به هنگام بحث از فرآيندهاي صرفاً عقلاني بر غيرمعقول بودن تأكيد داشت. او ميگفت كه خرد يا عقل تحت تأثيرات فيزيولوژيكي بدن عمل ميكند، باورها را عوامل هيجاني تعيين ميكنند، خواستها و نيازهاي انسان بر استدلال و تشكيل مفهوم تأثير ميگذارند. بدينسان، جيمز انسانها را مخلوقهاي كاملاً معقول تلقي نميكرد.
جيمز بر ارزش پراگماتيسم (عملگرايي) براي روانشناسي تأكيد داشت پايه فكري اساس پراگماتيسم اين است كه روايي يك انديشه يا برداشت را بايد به وسيله پيآمدهاي عملي آن آزمود بيان عامهپسند ديدگاه كاركردگرايي اين است «هر چيزي به كار آيد درست است». كاركردگرايي در سالهاي دهه 1870 توسط چالرز ساندرز پيرس رياضيدان، فيلسوف و دوست تمام عمر جيمز مطرح گرديد. كار پيرس عمدتاً ناشناخته ماند تا اينكه جيمز كتابي با عنوان پراگماتيسم (عملگرايي) نوشت (1907)، او در اين اثر اين نظريه را به عنوان يك جنبش فلسفي تدوين كرد. (پيرس بود كه در مقالهاي كه در 1869 منتشر كرد، اولين بار روانشناسي فخنر و وونت را براي دانشمندان در ايالات متحد توصيف كرد ]كادوالادر،1 1992[).
|