يك روز يك مادر معمولى، با موهاى كوتاه پسرانه و چشم هاى گرد واقعاً گرد- تصميم گرفت كه براى بچه هاى نابينا كارى انجام بدهد. اما هرچه فكر مى كرد عقلش به جايى نمى رسيد. تا آنكه يك روز به سراغ كمد مادرش رفت. مادر آن مادر يك كمد داشت، پر از تكه هاى پارچه؛ پارچه هايى راه راه، خالدار، ساده، رنگى، چهارخانه ... مادر موكوتاه و چشم گرد كه اسمش فريبا كيهانى بود، تكه هاى پارچه را چپ و راست كرد، كنار هم چيد، آن قدر اين طرف و آن طرف كرد تا بالاخره به اين فكر افتاد كه عروسك هاى پارچه اى درست كند. عروسك هايى به شكل قورباغه؛ يك دختر كوچولو با شنل قرمز، يك كدوى زردرنگ، يك گنجشك كوچولو، يك سوسك سياه كه چادر گلدار به سر داشت، يك موش خاكسترى كه كت و شلوار به تن داشت... مادر موكوتاه و چشم گرد عروسك ها را كه درست مى كرد چشمش را مى بست و به عروسك ها دست مى كشيد تا بتواند حس كودك نابينا را از لمس عروسك هاى پارچه اى درك كند.
بالاخره بعد از درست كردن ده ها و ده ها عروسك پارچه اى كه خالدار و راه راه و رنگارنگ بودند به اين فكر افتاد كه اين عروسك هاى كوچك را در يك صفحه پارچه اى كنار هم بچيند. يك صفحه پارچه اى مثل ورق يك كتاب، به اندازه كف دست. عروسك ها كنار هم نشستند و با چشم هاى كوچولوشان به چشم هاى گرد فريبا كيهانى زل زدند. چند روز بعد، مادر موكوتاه تصميم گرفت با همان تكه هاى پارچه اى كه از كمد مادرش پيدا كرده بود و تمام نشدنى هم بودند تعداد صفحات پارچه اى را زياد كند و براى عروسك هايش قصه اى تعريف كند. عروسك هاى كوچولوى فريبا كيهانى حالا باشخصيت شده بودند. هر كدام نام و نشانى داشتند؛ خاله سوسكه، آقا موشه، شنل قرمزى، گنجشك كوچولوى مهمان هاى ناخوانده، كدو قلقله زن... از آن روزى كه فريبا كيهانى اولين كتاب هاى پارچه اى را براى كودكان نابينا درست كرد ۸ سال مى گذرد و تا امروز فريبا كيهانى ۱۶ عنوان كتاب پارچه اى با همان تكه هاى پارچه اى براى تمام بچه ها كه از كمد مادرش پيدا كرد درست كرده است. در آينده نزديك مى شود ۱۸ تا با كتاب يك قل دوقل و طوقى.
•كارگاه همين جا بود يك ساختمان قديمى دو طبقه در كوى سيزده آبان با در آهنى و باريك به سبك باقى خانه هاى اين محله. روى برچسب كاغذى كنار زنگ طبقه اول نوشته بودند «تعاونى محله». در كه باز شد از هجوم بوى سير و پياز داغ و سبزى تفت داده گرفتم كه درست آمده ام. طبقه اول ساختمان آشپزخانه محلى بود و طبقه دوم كارگاه كتاب هاى پارچه اى. زن روسرى به سر و عينكى از پشت پرده پارچه اى گردن كشيد:
-كارگاه كتاب هاى پارچه اى... - از پله برويد بالا (و صدا زد) خانم آذرى... خانم آذرى از پاگرد طبقه دوم بفرما زد. طبقه اى كه البته در كار نبود. سمت راست سينه پله ها يك پستو بود با كابينت و ظرفشويى كه كار آشپزخانه را انجام مى داد و به كاشى هاى بالاى ظرفشويى چند عروسك كوچولو را با گيره لباس آويزان كرده بودند تا خشك بشود. سمت چپ، يك كمد بود براى وسايل دوخت كتاب. پارچه و نخ و الگو .... طبقه دوم با يك اتاق ۳ در ۴ تمام مى شد كه همان «كارگاه» بود.
كارگاهى كه تنها وسيله خنك كننده اش در گرماى سر ظهر، نسيم ملايمى بود كه در كمال خست از پنجره چهارتاق باز اتاق به داخل مى وزيد. در كارگاه چهار چرخ خياطى گذاشته بودند كه كسى پاى آنها نبود. چهار زن كف زمين روى موكت نشسته و مشغول دوخت و دوز بودند كه با خانم آذرى مى شدند ۵ نفر. سادگى زن ها از همان ورق روزنامه اى كه گزارشى از كارگاه و زنانش چاپ شده بود، پيدا بود. زن هايى كه زندگى را آسان مى گرفتند. به آسانى همان كوك هاى ريزى كه به دست و پاى عروسك ها مى زدند... سلام و عليك ها كه تمام شد و همه روى زمين نشستيم خانم آذرى- مسئول كارگاه- شد سخنگوى جمع. صديقه آذرى، طاهره پورزنجانى، فرح افراسيابى، مريم آبايى و فرشته يوسفى از ۸ سال پيش كه كتاب هاى پارچه اى متولد شده ۵ هم محلى بوده اند كه بعد از گذراندن كلاس هاى آموزشى موسسه پژوهشى كودكان دنيا كه در محله سيزده آبان برگزار مى شده، براى دوخت كتاب هاى پارچه اى انتخاب شده اند و ماهانه از موسسه مزد مى گيرند. از آن زمان تا امروز هم نحوه كارشان به اين روال بوده كه فريبا كيهانى يك كتاب پارچه اى را دوخته و حاضر و آماده براى كارگاه مى فرستاده و آن كتاب مى شده الگو. اين خانم ها براى تمام اجزاى كتاب جداگانه الگو در مى آوردند و پارچه هاى پشت ابرى را براساس الگوها برش مى زده اند و برش ها به هم وصل مى شده و در آخر، دور دوزى و پاك دوزى و بسته بندى و ارسال به موسسه.
|