اسفنديار در شب تيره با لشكر تاخت و چون خورشيد برآمد به خان چهارم رسيد. سپاه را به پشوتن سپرد و خود جامي شراب و طنبوري برداشت و به بيشه خرم و پر گلي كه در آن نزديكي بود آمد. در كنار چشمه ساري كه آبي چون گلاب داشت نشست، قدري از جام مي نوشيد و چون شاد گشت طنبور را در بر گرفت و با نواي آن آوازي در وصف رنجها و ناكاميهاي خويش خواند.
زن جادو آواز اسفنديار ...
|