روز ديگر چون آفتاب سر زد، شهريار بر تخت زرين نشست و اسفنديار دست فروهشته در خدمتش ايستاد و آن گاه كه موبدان و اسپهبدان و نامداران همه انجمن شدند اسفنديار سخن آغاز كرد. بدو گفت شاها انوشه بذي تو را بر زمين فره ايزدي سر داد و مهر از تو پيدا شدست همان تاج و تخت از تو زيبا شدست ...
|