هر وقت يك نفر از ديگري كمك بخواهد و عوض كمك و فايده، زيان و ضرر ببيند اين مثل را ميگويد.
در يكي از آباديهاي بروجرد اربابي بوده خيلي ظالم و سختگير. يك روز حكم ميكند رعيتها جفتي دو من كره براي سر سلامتي او بياورند. رعيتها هم چيزي نداشتند. هرچه فكر ميكنند چه كنند عقلشان به جايي نميرسد. آخرش ميروند و دست به دامن كدخدا ميشوند و از او ميخواهند كه پيش ارباب برود و ...
|