خلاصه گفت وگو
۱- وقتى تصميم گرفته شده را مورد سئوال قرار مى دادى مى شدى دشمن اتحاد آلمان . همان طور كه اگر انتقادى از آمريكا داشته باشى فوراً به ضدآمريكايى بودن متهم مى شوى.
۲- در پايان جنگ من هفده ساله بودم و با وجودى كه جوانى روشن بودم تا آخر به پيروزى نهايى اعتقاد داشتم. مسئله اى كه تا به امروز روحم را عذاب مى دهد. بدون اينكه بخواهم براى خودم پاپوش درست كنم و يا به ديگران اجازه بدهم آن را برايم درست كنند بايد اعتراف كنم كه عذاب هميشگى ام از اين مسئله تا امروز محركى براى كار ادبى ام بوده است.
۳ - وقتى من سال هاى ۱۹۹۰- ۱۹۸۹ پيشنهاد تشكيل يك كنفدراسيون را دادم اين مسئله يك تابو بود. همه مى خواستند فقط يك آلمان واحد، يك سرزمين پدرى واحد، داشته باشند.
پتر هاندكه قصد دارد از دريافت جايزه ادبى هاينريش هاينه امتناع كند. اما سئوالاتى در اين رابطه مطرحند:
آيا نويسندگان بزرگ مجازند كه اشتباهات بزرگ مرتكب شوند؟ آيا استبدادى در اخلاق درست سياسى وجود دارد؟ اين جايزه شهر دوسلدورف چه آتيه اى دارد؟ در اين رابطه گفت وگوى زير با گونترگراس انجام شده و بيشتر در باب تعامل بين آراى سياسى و ادبى او و مسئله پيتر هاندكه و اوضاع روز بحث شده است.
• • • تسايت: آقاى گراس، شما تجربه مشابهى با جوايز ادبى داريد كه شخصى را مورد تاييد قرار مى دهند اما به دلايل سياسى اعطا نمى شوند. همين طور است.
•سال ۱۹۶۰ هيات داوران مستقلى شما را لايق دريافت جايزه ادبى شهر برمن دانست اما دولت ايالتى برمن با آن مخالفت كرد. آيا مشاجره جايزه هاينه براى شما چيز آشنايى نيست؟ علت رد جايزه در اين دو مورد با هم قابل مقايسه نيست. آن زمان مرا سرزنش مى كردند كه طبل حلبى اثرى پورنوگرافيك است. اما وضعيت اسفناكى كه هنوز باقى مانده اين است كه يك هيات داورى با صلاحيت جايزه اى را به نويسنده اى تخصيص مى دهد و يك كميته سياسى تعيين مى كند كه اين جايزه اساساً بايد به او اهدا شود يا نه. اين شيوه اى است كه در مورد آن تنها مى توان اين اميد را داشت كه به همان گونه اى تغيير كند كه آن زمان در شهر برمن رخ داد. از آن زمان تاكنون اين جايزه در برمن از سوى يك بنياد اهدا مى شود.
اما اين دو هيات داوران را از لحاظ نقصان هايشان مى توان با هم مقايسه كرد. در برمن نيز سناتورهايى بودند كه به اعتراف خودشان اصلاً كتابم را نخوانده بودند.
•اما آيا آن كميته سياسى كه به هر حال پنجاه هزار يورو از ماليات را به نويسنده اى اعطا مى كند داراى مسئوليت نيست و نبايد به نظر خودش اجازه داشته باشد جلوى يك تصميم نادرست را بگيرد؟
يك پارلمان ايالتى چطور مى تواند اين صلاحيت را داشته باشد كه يك داورى اشتباه را تشخيص دهد؟ تصميم هاندكه مبنى بر نپذيرفتن اين جايزه كاملاً درست است. من با او در مورد ارزيابى اش از ميلوشويچ و صربستان هم عقيده نيستم. روشن است كه نظر او اشتباه است. اما در حال حاضر در اين موضوع تابوهاى فراوانى نيز وجود دارد. براى نمونه قصور حكومت هاى اروپايى در فاجعه يوگسلاوى.
هيچ كس جرات ندارد از نقطه نظر سياسى، آلمان فدرال آن زمان را- تحت حكومت هلموت كهل و گشنر- در اين قضيه مسئول بداند. اگرچه آلمان در آن زمان بدون هيچ دليلى عجولانه اسلوونى و كرواسى را به رسميت شناخت. بعداً نيز فرانسه و آمريكا در حمايتى يك جانبه همين كار را براى صربستان كردند. بدون پشتيبانى اين ديوانه- براى ميلوشويچ با آن روياى صربستان بزرگش واژه ديگرى نمى توانم به كار برم- هرگز مجال و ميدان پيدا نمى كرد. در مقايسه با پيامدهاى اين تصميمات غلط داورى اشتباه هاندكه چندان مهم نبود.
•اما آيا اين انتخاب درستى بود براى جايزه اى كه قرار است شخصيت هايى را ارج بگذارد كه «با آثار معنوى شان به مفهوم حقوق بنيادى بشر، كه هاينه نيز خود از آن پشتيبانى مى كرد- به تفاهم ميان ملت ها خدمت مى كنند يا معرفت در زمينه تعلق همه انسان ها به يكديگر را گسترش مى دهند»؟
هاينه - و نيز گوته- تا هنگام مرگش طرفدار ناپلئون بود. وحشت و ترورى كه ناپلئون به راه انداخت و نيز استفاده هاى نادرستى كه از سپاهيانش به عمل آورد و آنها را در مسير روسيه تحليل برد، همه اينها براى طرفداران او مطرح نبودند. طبق ديدگاه هاى امروز، كه با آنها هاندكه را به خاطر طرفدارى پوچ و يكجانبه اش از صرب ها محكوم مى كنند، هاينه را نيز مى توان محكوم كرد.
•پس بنابراين هاندكه از هر حيث نويسنده لايقى براى دريافت اين جايزه خواهد بود. هاندكه هميشه تمايل داشته با مهمل ترين دلايل موضعى مخالف اتخاذ كند. آنچه را كه من در اين بحث قبول ندارم نسبى كردن قضيه است. انگار مى توان نسبت به نويسندگان التفات خاصى داشت و براى آنها حق اشتباه قائل شد. بوتو اشتراوس، منتقد ادبى، مطلبى در اين زمينه گفته است كه من آن را مصداق قائل شدن حقى به صورت يكجانبه مى دانم. او گفته كه نمى توان نويسنده هايى را كه در قضاوت هايشان در كنار ديكتاتورى قرار گرفته اند و يا حتى با آنها همكارى كرده اند با قاطعيت محكوم كرد؛ هايدگر، گوتفريد بن، برشت و ديگران.
اما نويسندگان بسيارى بوده اند كه همكارى نكرده اند بلكه قضاوتى روشن و دقيق داشته اند و نه فقط در مورد فاشيسم بلكه همچنين در مورد كمونيسم. مثلاً كتاب «كاتالونياى من» از جورج اورول كه درباره جنگ داخلى اسپانيا است: او بعدها به عنوان نويسنده اى چپ در انگلستان منزوى شد. دليل اين امر اين بود كه وى از كمونيست هاى داخل جبهه جمهوريخواهان به اين دليل كه در پس خط مشى سياسى شان دست به ترور زده بودند انتقاد كرده بود. مخالف اينم كه براى نويسندگان نوعى امتياز نخبگى قائل شويم تا اين امتياز به آنها اجازه بدهد با بزرگترين و خطرناك ترين حماقت ها همكارى كنند.
|