جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  06/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

بلبل به شاخ گل نشست
گروه: ضرب المثل

وقتي كه يك نفر حرف زشت و نابجايي بزند مي‌گويند حكايت اين بابا هم همان حكايت بلبل است كه به شاخ گل نشسته!
در روزگار قديم يكي از خان‌‌ها تمام دوستان خود را كه همه خان بودند به منزل خود دعوت كرد. روز ميهماني تمام خان‌‌ها سوار بر اسب بندي همراه نوكر مخصوص خود به خانه خان آمدند چون هركدام از يك محل بودند همراه هم نيامدند بلكه جداجدا آمدند، وقتي جلو منزل رسيدند از اسب پياده شدند و نوكر مخصوص هم اسب را در طويله يا جاي ديگر بست و خوب به اسب رسيد و از آن پذيرايي كرد، آمدند در اتاق پذيرايي نشستند .
البته هر نوكري مسؤول پذيرايي ارباب خود بود، تا وقت ناهار شد و از طرف صاحبخانه شروع كردند به ناهار دادن ميهمان‌‌ها و هركدام از نوكرها دست به سينه براي پذيرايي ارباب خود آمده بود. به خوبي خان‌‌ها را پذيراي كردند و ناهار دادند يكي از خان‌‌ها كه مشغول غذا خوردن بود چند دانه پلوا كه با رنگ خورشت هم زرد شده بود بر پشت سبيلش چسبيده بود اما خود خان متوجه نبود، تا اينكه نوكرش متوجه اين موضوع شد و ديد، يك دفعه از كنار در صدا زد: آقا! آقا! هركدام از خان‌‌ها صداي نوكر خودشان را مي‌شناختند و همه خان‌‌ها سر خود را برگرداندند و نوكر را نگاه كردند تا همان خاني كه در پشت لبش باقيمانده غذا بود سرش را بلند كرد، ديد نوكر خودش هست و جوابش داد، نوكر گفت: «آقا، بلبل به شاخ گل نشست» خان متوجه شد، پشت لبش را خوب پاك كرد، بقيه خان‌‌ها كه در آن مجلس بودند خيلي تعجب كردند كه اين نوكر عجب حرف قشنگي زد و چطوري ارباب خودش را متوجه اين موضوع كرد.

بعد از چند دقيقه يكي از خان‌‌ها براي ادرار به مستراح رفت و رسم چنان بود كه وقتي آقا به مستراح مي‌رفت نوكر او آفتابه را پر مي‌كرد و برايش مي‌برد. وقتي اين نوكر آفتابه آب را براي خان برد، خان رو كرد به او و گفت: «ديدي امروز توي مجلس نوكر فلاني چه حرف قشنگي زد، چه نوكر خوبي، واقعاً خيلي خوب بود، و آقاي خود را سرافراز كرد، خوب گوش كن ببين چه مي‌گويم، هفته ديگر من ميهماني دارم و همه اين خان‌‌ها به منزلم مي‌آيند بعد از خوردن ناهار من همين كار را مي‌كنم يعني مقداري خوراكي به لب و سبيلم مي‌مالم تو بايد خوب متوجه باشي، يك دفعه صدا بزن و همين حرفي را كه امروز نوكر فلاني گفت تو هم بگو تا من، در آن مجلس سربلند و سرافراز شوم».
نوكر اين حرف ارباب را به ياد سپرد تا اينكه روز ميهماني فرا رسيد و تمام خان‌‌ها آمدند، وقت ناهار كه شد و سفره غذا را چيدند و خان‌‌ها مشغول غذا خوردن شدند درحين غذا خوردن همان خان يعني صاحبخانه مطابق حرفي كه به نوكرش در هفته قبل زده بود مقداري غذا بر پشت لب و سبيلش باقي گذاشت، خوردن غذا كه تمام شد خان انتظار كشيد كه نوكرش همان حرف را بزند ولي نوكر آن عبارت را فراموش كرده بود و هرچه خواست آن حرف را به ياد بياورد نتوانست خان هم چپ‌چپ به نوكرش نگاه مي‌كرد و منتظر بود و اشاره مي‌كرد تا اينكه نوكر يك دفعه صدا زد: «آقا! آقا!» خان متوجه شد و سر را بلند كرد و گفت: «بله» بقيه خان‌‌ها هم متوجه شدند.
نوكر گفت: «آقا آن چيزي كه آن هفته تو مستراح به من گفتي پشت لب و روي سبيل شماست پاكش كن!!»

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837