دو نفر كه با هم نسازند و بر سر هر امر جزئي و كار كوچكي به هم درآويزند مردم ميگويند اين دو تا مثل سگ و درويش دم به دم به هم ميپرند!
در زمان نوح كه به امر خداوند قرار بود دنيا را آب بگيرد نوح، كشتي بزرگي ساخت و از هر جانور يك جفت نر و ماده در كشتي گذاشت. قبل از طوفان، نوح به مردم گفت: «مادامي كه ما در اين كشتي هستيم كسي با هم جفت نشود كه كشتي غرق ميشود». چند روز گذشت، يك روز ديدند كه كشتي سخت در تلاطم افتاده. آنها كه در كشتي بودند گفتند كه حتماً دو نفر با هم همآغوشي كردهاند و اين شر را به گردن درويش انداختند. درويش هرچه قسم خورد هيچكس باور نكرد. تا اينكه شب شد. درويش كشيشك نشست ديد دو تا سگ، جفتگيري ميكنند و با تبرزين سگ نر را كشت.
پس از چندي سگ ماده زاييد. يك روز تولههاي سگ به مادرشان گفتند: «مگر ما پدر نداشتيم؟». ماده سگ گفت: «چرا، درويش او را با تبرزين كشت». تولهها گفتند: «پدرمان وصيتي نكرد؟». ماده سگ گفت: «چرا، پدرتان وصيت كه كه به بچههايم بگو هر جا درويشي ديدند تلافي خون مرا از او بگيرند». حالا هر جا درويشي ميگذرد سگ به او حمله ميكند.
|