جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  10/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

رنسانس:انقلاب فرهنگي
گروه: نقد و ادبيات
اطلاعات بیشتر

همان گونه كه اعصار تاريك پيروزي بربريت بر تمدن كلاسيك بود، در مقابل قرون وسطي دوراني بود كه بر بر ها به دين مسيح در آمدند و به ياري كليسا و آثار پراكنده باز مانده از فرهنگ كلاسيك با تمدن آشنا شدند.

رنسانس اين تمدن در حال رشد را بارور كرد و به موهبت مادي و معنوي بسياري كه بعضي براي اولين بار به دست آمده بود و برخي پس از خوابي طولاني و مرگ آسا دوباره كشف مي شد، اين مسير طولاني را به مقصد رساند و در اين مسير از گنجينه هاي كلاسيك ( رومي …#34; يوناني) سود فروان برد.
اعصار تاريك در ايتاليا بسيار دير پا بود و نياز به زمان بيشتري داشت تا بساط آن در آنجا برچيده شود. اين تاريكي دير پا با تجزيه امپراطوري روم ( شرقي و غربي ) و جدايي فرهنگ روم از يونان آغاز شده بود، پس از آن ، زوالش در غرب هم آغاز شد . در حالي كه عصر تاريكي به همان اندازه خوف انگيز، بر شرق دامن مي گسترد كه از برخي جهات هنوز هم از ميان برداشته نشده است .
فرهنگ يوناني كه پس از اعصار تاريك
در قرون وسطي ابتدا به ايتاليا وارد شد، طليعه صبح آغاز رنسانس و رشد و نمو تمدن جديد بود. در ايتاليا دو نفر بيش از ديگران در شناسايي فرهنگ يوناني تلاش كردند:
1). جوواني بو كاچو
2). فرانچسكو پترارك.
گو اينكه اين دو ريشه فرانسوي هم داشتند. پترارك به نسل پس از دانته تعلق داشت، هر چند كه در يك عصر زندگي مي كردند ولي تفاوت فكري آنها نماد شكاف دو مرحله فرهنگي محسوب مي شود. پترارك چندان اشعار دانته را نمي پسنديد، زيرا زبان لاتيني را به زبان بومي ايتاليايي رجحان مي داد و از طرفي سادگي زاهدانه نوشته هاي دانته در نظرش عاري از جاذبه بود و علاقه اش را بر نمي انگيخت.
رابطه پترارك با دانته تقريبأ شبيه به رابطه ويرژيل با اويد بود . اويد يكبار گفته بود:« من ويرژيل را ديدم، همين» . سعي و تلاشش بر اين صرف كرد تا آثاري بهتر از استاد بيافريند.
دانته در ميان سالي به تبعيد فرستاده شده بود و همين سبب مي شد تا آرزوي ديدن دوباره فلورانس را همواره در سر بپروراند ولي پترارك در تبعيد زاده شد ، شايد به همين دليل آنجا كه جهان خارج را با لذت نظاره مي كرد ، دانته متوجه درون خود بود .
پترارك بر خلاف دانته هويت گمشده اي نداشت كه در درون خود به دنبال آن بگردد ! بر خلاف دانته ، پترارك صاحب اولين كتابخانه كامل به معناي امروزي بود و هر روز بر تعداد اين كتا بها مي افزود. دانته كتابهاي تنك خود را با دقت مطالعه كرده بود ، در مقابل پترارك نه كتاب مقدس را خوب مي شناخت و نه اساطير را و لي در زمينه ادبيات كلاسيك با آثار بسيار بيشتري آشنايي داشت. اين آثار كلاسيك در كتابخانه ها موجود بودند ولي كمتر كسي از وجود آنها خبر داشت و تنها در قرون وسطي و رنسانس بود كه اين گنجينه غني دوباره مورد توجه قرار گرفت و راه را براي صعود به قله تمدن جديد گشود.
كار مرداني چون پترارك جستن و يافتن آنها به دست خود و نشر آنها از طريق نسخه برداري شخص يا تشويق ديگران به نسخه برداري ، بحث و گفتگو با دوستان درباره اين آثار و مشهور و مقبول ساختن آنها بود. مطالعه جامعي كه در شخصيت چند بعدي سيسرو انجام شد به ياري همين آثار كشف ناشده ممكن بود. پترارك در اين مطالعه سيسرو را به صورت يكي از نيرو هاي شكل دهنده آرمان اومانيسم عهد رنسانس عرضه كرده است .
تفاوت فكري دانته و پترارك در بسياري از موارد خودش را آشكار مي كند : براي مثال هر دو آنها ويرژيل را مي شناختند ولي برداشت آنها از ويرژيل كاملا متفاوت بود زيرا پترارك در آستانه رنسانس به آثاري از ويرژيل دست يافت كه به او امكان قضاوت كاملتري را مي داد( بر خلاف دانته كه از اين اطلاعات محروم بود) ، دانته به زبان بومي ايتاليايي كه زباني نو بود، مي نوشت، حال آنكه پتراك به زبان يوناني مسلط بود و فقط كتابهاي لاتيني را مطالعه مي كرد و....
همه اين تفاوتها جهش تفكر و انديشه از قرون وسطي به عصر رنسانس را به زيبايي و در همه ابعاد نمايش مي دهد.

اخلاق و فيزيك ارسطويي كه پايه و اساس تفكر دانته را تشكيل مي داد در ساختمان فكري پترارك و متفكران هم عصرش جاي خود را به تفكر فلسفي افلاطون داد و به همين ترتيب پترارك بر خلاف دانته شور مذهبي نداشت و كمتر از او در مسائل مربوط به اخلاق و خداشناسي از خود علاقه نشان مي داد.
امانيسم و الحاد از همين نقطه شكل گرفت و مظاهر(از جمله ادبيات الحادي) بر اروپا حاكم شد و مظاهر كليسا را كنار زد . تنها مشكل و اشتباه مسلم نويسندگان و متفكران نوپاي عصر رنسانس در يك نكته خلاصه مي شد : اينك هر چقدر از مطالب صوري شاعران كلاسيك بيشتر و بهتر پيروي شود، اشعار نغز تر و زيبا تر خواهد شد و نتيجه زيانبار چنين تفكري اين است كه ذهن خلاق هنرمند تنها تكيه به هماهنگي موضوع و شكلي كه در كار ايجاد آن است قادر به عمل آزادانه نيست و همه چيز بايد به معيار بيروني ارجاع شود !! چنين نويسنده اي آثار اصيل هنري نمي آفريند بلكه تنها تنديسهاي گچي به قالب مي ريزند. اين سئوال مهمي است كه چرا از ميان نويسندگان عصر جديد كه به اقتباس و تبليغ از آن آثار كلاسيك پر داختند، تنها پترارك و هم نسلانش گرفتار شكست شدند؟( علي رغم آنكه دقيق تر از بسياري از آيندگان خود بودند. )
علت اصلي در تفاوت ديد گا هها و تكامل ديد گاه نويسندگان عصر جديد در مقابل هم عصران نوپا بود. كساني كه توفيق يافتند هدف اصليشان آفرينش اثري خلاقانه و نو بود . از اين رو بر خلاف پترارك و ديگر نويسندگان طليعه رنسانس هر چه را از نويسندگان كلاسيك مي گرفتند ، تنها به منزله ماده خام مي دانستند مانند همه مواد خام ديگري كه از منابع گوناگون( مشاهدات زندگي- اوهام و تصورات شخصي و...) به دست مي آوردند. حتي اگر يكي از شكلهاي كلاسيك را به كار مي گرفتند ، دست خود را در دگرگون كردن و پروردن آن شكل آزاد مي ديدند. و اين همان كاري بود كه مرداني مانند دانته و شكسپير انجام مي دادند، آنها اين مواد خام را در بوته تخيل خلاق خودشان مي ريختند، به هم مي آميختند، تغيير مي دادند و سر انجام تركيبي به وجود مي آوردند كه مانند هر ماده مكعب شميايي در عين حال كه از عناصر مشخص توليد شده است، كيفيتي متفاوت با اصل داشت و اساسأ چيز تازه اي بود.
راست است كه كار خلاقه ، هر چند دشوار ولي همواره سبب رياضت باطني است. حال كه تفاوتها و نقاط قوت و ضعف ساختار فكري پترارك را مورد برسي قرار داديم بايد به برسي مهمترين آثارش نيز بپردازيم ، به غير از الكوگ ها( مجموعه 12 شعري پترارك) كه به تقليد از ويرژيل سروده شده، جذاب ترين اثر لاتيني پترارك راز ناميده مي شود.
در اين كتاب سه جهان با هم تصادم پيدا مي كنند و موضوع آن شرح مكالمات ميان پترارك و قديس آگوستين است. گفتيم تفكرات افلاطون در عهد رنسانس ، جايگزين انديشه ارسطو در قرون وسطي شد . انديشه هاي افلاطون از طريق بزرگاني مانند سيسرو و بوئسيوس به پترارك رسيد. در اين داستان، بانوي فلسفه بوئسيوس به نام بانوي حقيقت و باز هم به مقصد شفاي بيمار حضور دارد. جالب اينجاست كه انتخاب هم سخني مانند قديس آگوستين و تمركز نويسنده بر انديشه هاي مربوط به دوزخ و مرگ به او چهره اي قرون وسطايي بخشيده است. لحن رمانتيك نويسنده در ستايش از شخصيت هاي زن داستان هم دقيقأ متعلق به قرون وسطـــــي است، چرا كه در اين دوران زن چهره اي ملكوتي و شفابخش دارد كه توسط نويسندگان بزرگ اين عصر بارها باز سازي شده است. ولي هنگامي كه به خويشتن نگري ژرف- حساسيت روحي- عدم اعتماد به خود و نگراني و اندوه پترارك مي نگريم ، او را به مانند انسان عصر نو مي يابيم. همين مكاتبات در رازها از آنجا كه هيچ الگويي معيني براي تقليد در دسترس نبود ، همه ساخته و پرداخته ذهن غني و انعطاف پذير خود اوست.
در زبان ايتاليايي ، غزلهايي عاشقانه پترارك اهميت فراواني دارد و الهام بخش شاعران فراواني در انگلستان، فرانسه و اسپانيا بوده است. به لحاظ تفكر اين اشعار از سرچشمه هاي گوناگون كلاسيك سيراب شده اند ولي هسته اصلي آنها عشق رمانتيك و الگوي آنها شكل تكامل يافته آوازهاي عاميانه است و اساسأ به عصر جديد تعلق دارد. رقابت و نبرد اصلي پترارك در مقابل دانته را در مجموعه« پيروزي ها» مي بينيم. جاودانگان گذشته دوباره زنده مي شوند و زبان به تجليل معشوق از دست رفته مي گشايند ، دسته هاي مختلف ( عشق- پاكدامني- مرگ- شهرت و...) مي گذرند و سر انجام هم منظومه با شرح اشتياق بهشت( در قامت زني زيبا و جوان به نام لورا) پايان مي آيد. ولي اين رقابت يك طرفه است زيرا نوشته پترارك چيزي بيش از تقليد نمايان از دانته نيست و قدرت ابداع شاعر در آن جايي براي تنفس و رشد نمي يابد. فكر اين مجموعه هم مانند انديشه هاي ادباي سر سپرده معارف كلاسيك ايستا و در نتيجه ملال انگيز است .
در حالي كه در كمدي الهي دانته چشم اندازها مرتب تغيير مي كند و حال خواننده را نيز دگر گون مي سازد درپيروزي هاي پترارك خواننده در نقطه اي بي حركت ايستاده و دسته هايي را كه از برابرش مي گذرند نظاره مي كند( تنديسهاي گچي در قالبي قديمي). نبايد فراموش كرد كه پترارك هم مانند دانته مظهر پيوند فرهنگ يوناني- رومي و اروپا عصر جديد بود( ضعيف تر از دانته اما مترقي تر از او) . پترارك با علوم كلاسيك آشنايي بيشتري داشت و از طريق همين تفكر كلاسيك حيات خود و هم عصرانش را بارور ساخت. به مدد ا و امثال او بود كه رسوم كهن رومي دوباره احيا شد و زيبايي و فرهنگ معنوي كلاسيك راه خود را در جامعه جديد اروپايي گشود . پترارك و همكارانش در تلاش براي احيا و زنده كردن فرهنگ رومي- يوناني به مشاهده شاهد حتي خفته ، باز پس دادن جواني او و زناشويي با او! بودند و اين تجديد حيات يك ملت نبود بلكه آموزش دوباره اروپا به حساب مي آمد.

به غير پترارك كه در كاوش و باز آفريني فرهنگ يوناني سعي و تلاش فراواني انجام داد بايد به جوواني بو كاچو اشاره كنيم كه از طلايه داران جنبش رنسانس در اروپا بود.
بو كاچو احتمالا در پاريس به دنيا آمد واين نشان مي دهد كه دوتن از متمدن ترين كشورهاي اروپايي ( ايتاليا و فرانسه) براي نوزايي فرزندي به نام رنسانس بيشترين جانفشاني را انجام داده اند . بو كاچو دوست و شاگرد پترارك بود و مانند او به هر دو زبان لاتيني و ايتاليايي مي نوشته. بو كاچو هم در فرهنگ كلاسيك تبحر داشت و هم نويسنده اي نوگرا بود. تضاد ميان زندگي او و دانته حتي بارزتر و نمايانتر از تضاد ميان زندگي دانته و پترارك بود. اين تضاد هاي آشكار سبب مي شد تا عكس العمل هاي متضادي در مقابل حوادث و مفاهيم فكري و فلسفي بروز كند. بو كاچو در مقابل تجارت سخت زندگي (بر خلاف دانته كه به الهيات پناه مي برد ) كتاب « دكامرون» را نوشت ، اثري شوخ و كفرآميز كه هنوز هم خوانندگان فراوان دارد .
يك سلسله داستان به زبان ايتاليايي كه حادثه و عشق ونيرنگ موضوع غالب آنهاست. داستان از هفت زن وسه مرد در ايام تعطيل ده روزه نقل مي شود ( دكامرون واژه هاي يوناني به معني دوره ده روزه است). راويان مردم متشخص هستند كه از شهر طاعون زده اي گريخته و به خانه ييلاقي با صفا وامني پناه برده اند. از اين رو كتاب را در عين واقع گرايانه بودن بايد از زمره ادبيات گريز به شمار آورد( نوشته اي صرفأ تخيلي به منظور گريز از واقعيت و مسائل و مشكلات روزانه ) از چنين داستاني از ادبيات كلاسيك نمونه اوليه اي نمي توان يافت و اصل اين الگو را احتمالا در شرق نزديك بايد جست. كتاب در حقيقت با تلفيقي از الگوهاي شرقي به جهان زرين قرون وسطايي و حوادث واقعي زندگي اروپاي غربي نوشته شده بود ولي سبك نشر كتاب ، سبك معمول واقع گرايانه نيست ، نثري فاخر وآهنگين و البته غامض و مسجع كه از اين نظر بو كاچو پيرو سيسرو بوده است.
در طول داستان اشارتي موهني هم به كليساي مسيحي مي شود . اما خود داستان: مردي يهودي مي خواهد به آيين مسيحيت بگرود اما دچار شك و ترديد است ، براي غلبه بر ترديد به رم سفر مي كند و در بازگشت بي درنگ غسل تعميد مي يابد!! زيرا در قلب جهان مسيحيت آنقدر گناه و فساد به چشم مي بيند كه نتيجه مي گيرد كه حتمأ خدا پشت وپناه اين دين بوده كه تا به حال بقا و گسترش يافته است.
در آثار بعدي بو كاچو ، عناصر كلاسيك و غير كلاسيك كاملا به هم آميخته مي شوند. مهمترين منظومه او « حكايت تزه ئوس » است كه نخستين حماسه ايتاليايي حداقل بعد از كمدي دانته محسوب مي شود.
گفته بوديم كه در آثار بو كاچو جدا كردن عناصر كلاسيك از غير كلاسيك حتي از كتابهاي پترارك شوار تر است. بايد اضافه كنيم كه رمان نو در حقيقت با بو كاچو آغاز شد. او نخستين نويسنده اي است كه كه داستان منثور بلندي درباره مردم عصر خود به يك زبان بومي جديد ( ايتاليايي) نوشت .
اين اثر كه فياماتا خوانده مي شود به دليل زبان و مضمون آن بيشتر قرون وسطايي به نظر مي رسد تا كلاسيك. ولي با دقت بيشتر آميزه اي از شيوه هاي هنري كلاسيك و مدرن را درون آن مي بينيم. زمينه فكري آن كلا يوناني نه رومي است. مثلا زني كه قهرمان داستان است وقتي از معشوق بي خبر مي ماند، گاه او را همانند لئاندر ( از عشاق افسانه اي) غرق شده مي پندارد و گاه تصور مي كند كه همچون آخي مندس( از شخصيت هاي اويد و ويرژيل) تك و تنها در كرانه ها ي متحرك رها شده است. همچنين بايد ياد آوري كرد كه بو كاچو غالب شيوه هاي انشائي كتاب خود را از شعر كلاسيك گرفته است؛ جمله هاي دقيق و صريح به گفتارهاي بلند كه در واقع تك گوئي نمايشي است سوگند و افسونهاي تشبيهات استادانه و... كه همه از دقايق فن بلاغت است. در مقابل از خدا و اخلاقيات مسيحي خبري نيست، مذهب آن الحاد است و بجاي كليسا، معابد مقدس جاي گرفته اند. وقتي فياماتا در مورد تسليم خود به عاشق ترديد مي كند انديشه خدا، مسيح و يا مريم مقدس از خاطر او نمي گذرد. بلكه اين ونوس است كه او را به تسليم وادارش مي كند و نشان دهنده كامل سنت اويد است( و به راستي اويد انساني متعلق به عصر جديد بود.) بو كاچو در زمان خود از ادبايي بود كه فقط در مقايسه پترارك مقانم نازلتري داشت ، هر چند در مقابل به زبان يوناني مسلط بود و همراه با معلم زبان خود دست به ترجمه آثار هومر زده بود. بوكاچو نيز مانند پترارك بسياري از اثار مفقود كلاسيك را يافت ولي ميان اين دو يك تفاوت اساسي و جود دارد.
بو كاچو مانند پترارك رو به رنسانس داشت و لي پس از آنكه در سال 1361 به آيين مسيح گرويد بار ديگر به مردي قرون وسطايي تبديل شد!! البته او پايبندي خود به سنتهاي كلاسيك را هميشه حفظ كرد. او پس از غسل تعميد به جاي آينده به گذشته مي نگريست. بو كاچو نخستين نويسنده بزرگي بود كه در عصر جديد ، دست از مسيحيت شست و رو به الحاد آورد. هر چند در آخر عمر بار ديگر به اين آئين گرويد اما در آثاري كه شهرتش را مديون آنهاست ، اصول و اخلاق مسيحي را نفي كرده است و به عالم الحاد يوناني - رومي كه آن را جهان برتري مي دانسته، روي آورده است. بايد دانست كه اين نخستين مورد عكس العمل تند و پر دامنه اي نبود كه در عصر جديد نسبت به جهان الحاد نشان داده شد و به دور شدن از اخلاق و الهيات مسيحي انجاميد، هر چند مهمترين نمونه آن بود. اين عكس العمل انكار صرف نيست، وجه مثبت آن ادعاي يان مطلب است كه انديشه هاي يوناني و رومي در باب خدا و مسائل اخلاقي بهتر، آزادتر واقعي ترند زيرا با واقعيت هاي زندگي اين جهان تناسب و هماهنگي بيشتري دارند.
البته اين همان جنبشي نيست كه سبب رفورماسيون شد و تفاوت هايي با آن دارد ولي نيرو محركه رفورماسيون به حساب مي آيد و ما در اوج رنسانس، بار ديگر با آن روبرو خواهيم شد. در اين زمان آخرين نبرد حياتي ميان ارزشهاي الحادي و آرمانهاي مسيحي روي داد كه پيروزي غالبا با طرف اول بود. اين جنبش فكري( كه در قرن هفدهم و هجدهم در نبرد كتاب ها متجلي شد) در عصر انقلاب( قرن نوزدهم) از هر زمان ديگري نيرومند تر بود. در اين زمان نويسندگان اروپايي به چند گروه تقسيم مي شدند. نويسندگاه مسيحي ( تولستوي) پيروان الحاد( نيچه) و مسيحيان نا راضي و موافق الحاد ( آرنولد) . اين جنبش فكري در سايه معابد الحادي نويي بدست آمد كه امثال بو كاچو بر ويرانه هاي بازمانده از عهد كهن بنا كردند.

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837