رنسانس اين تمدن در حال رشد را بارور كرد و به موهبت مادي و معنوي بسياري كه بعضي براي اولين بار به دست آمده بود و برخي پس از خوابي طولاني و مرگ آسا دوباره كشف مي شد، اين مسير طولاني را به مقصد رساند و در اين مسير از گنجينه هاي كلاسيك ( رومي …#34; يوناني) سود فروان برد. اعصار تاريك در ايتاليا بسيار دير پا بود و نياز به زمان بيشتري داشت تا بساط آن در آنجا برچيده شود. اين تاريكي دير پا با تجزيه امپراطوري روم ( شرقي و غربي ) و جدايي فرهنگ روم از يونان آغاز شده بود، پس از آن ، زوالش در غرب هم آغاز شد . در حالي كه عصر تاريكي به همان اندازه خوف انگيز، بر شرق دامن مي گسترد كه از برخي جهات هنوز هم از ميان برداشته نشده است . فرهنگ يوناني كه پس از اعصار تاريك در قرون وسطي ابتدا به ايتاليا وارد شد، طليعه صبح آغاز رنسانس و رشد و نمو تمدن جديد بود. در ايتاليا دو نفر بيش از ديگران در شناسايي فرهنگ يوناني تلاش كردند: 1). جوواني بو كاچو 2). فرانچسكو پترارك. گو اينكه اين دو ريشه فرانسوي هم داشتند. پترارك به نسل پس از دانته تعلق داشت، هر چند كه در يك عصر زندگي مي كردند ولي تفاوت فكري آنها نماد شكاف دو مرحله فرهنگي محسوب مي شود. پترارك چندان اشعار دانته را نمي پسنديد، زيرا زبان لاتيني را به زبان بومي ايتاليايي رجحان مي داد و از طرفي سادگي زاهدانه نوشته هاي دانته در نظرش عاري از جاذبه بود و علاقه اش را بر نمي انگيخت. رابطه پترارك با دانته تقريبأ شبيه به رابطه ويرژيل با اويد بود . اويد يكبار گفته بود:« من ويرژيل را ديدم، همين» . سعي و تلاشش بر اين صرف كرد تا آثاري بهتر از استاد بيافريند. دانته در ميان سالي به تبعيد فرستاده شده بود و همين سبب مي شد تا آرزوي ديدن دوباره فلورانس را همواره در سر بپروراند ولي پترارك در تبعيد زاده شد ، شايد به همين دليل آنجا كه جهان خارج را با لذت نظاره مي كرد ، دانته متوجه درون خود بود . پترارك بر خلاف دانته هويت گمشده اي نداشت كه در درون خود به دنبال آن بگردد ! بر خلاف دانته ، پترارك صاحب اولين كتابخانه كامل به معناي امروزي بود و هر روز بر تعداد اين كتا بها مي افزود. دانته كتابهاي تنك خود را با دقت مطالعه كرده بود ، در مقابل پترارك نه كتاب مقدس را خوب مي شناخت و نه اساطير را و لي در زمينه ادبيات كلاسيك با آثار بسيار بيشتري آشنايي داشت. اين آثار كلاسيك در كتابخانه ها موجود بودند ولي كمتر كسي از وجود آنها خبر داشت و تنها در قرون وسطي و رنسانس بود كه اين گنجينه غني دوباره مورد توجه قرار گرفت و راه را براي صعود به قله تمدن جديد گشود. كار مرداني چون پترارك جستن و يافتن آنها به دست خود و نشر آنها از طريق نسخه برداري شخص يا تشويق ديگران به نسخه برداري ، بحث و گفتگو با دوستان درباره اين آثار و مشهور و مقبول ساختن آنها بود. مطالعه جامعي كه در شخصيت چند بعدي سيسرو انجام شد به ياري همين آثار كشف ناشده ممكن بود. پترارك در اين مطالعه سيسرو را به صورت يكي از نيرو هاي شكل دهنده آرمان اومانيسم عهد رنسانس عرضه كرده است . تفاوت فكري دانته و پترارك در بسياري از موارد خودش را آشكار مي كند : براي مثال هر دو آنها ويرژيل را مي شناختند ولي برداشت آنها از ويرژيل كاملا متفاوت بود زيرا پترارك در آستانه رنسانس به آثاري از ويرژيل دست يافت كه به او امكان قضاوت كاملتري را مي داد( بر خلاف دانته كه از اين اطلاعات محروم بود) ، دانته به زبان بومي ايتاليايي كه زباني نو بود، مي نوشت، حال آنكه پتراك به زبان يوناني مسلط بود و فقط كتابهاي لاتيني را مطالعه مي كرد و.... همه اين تفاوتها جهش تفكر و انديشه از قرون وسطي به عصر رنسانس را به زيبايي و در همه ابعاد نمايش مي دهد.
|