جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  05/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

حاتم بخشي
گروه: ضرب المثل

كساني كه در گشاده دستي ، اندازه نگاه ندارند و براي بخشندگي حدي قفي قايل نباشند اين گونه افراد را حاتم صفت و عمل آنان را از باب تجليل يا نكوهش به حاتم بخشي تعبير و تمثيل مي كنند و حتي مولانا جلال الدين محمد مولوي كلمه حاتم را با كده تركيب كرده و به صورت حاتم كده آورده از آن معني :« جاي جود و سخا و بخشش » خواسته است چنان كه مي فرمايد :

محتسب بود او اگر بحر آمده

هر سر مويش يكي حاتم كده

عبارت حاتم بخشي از امثله سائره اي است كه ورد زبان خاص و عام و تكيه كلام شاعران و نويسندگان قديم و نديم مي باشد .

اكنون ببينيم حاتم كيست وصيت شهرتش چگونه طومار زمان را در هم نورديده است كه عرب و عجم به سخا و كرم وي مثل زنند : حاتم بن عبدالله بن سعد بن الحشرج مكني به ابوسفانه ومعروف و مشهور به حاتم طايي از قبيله طي مردي بخشنده و جوانمرد بود . اين صفت عاليه را از مادرش عتبه دخترعفيف به ارث برده بود زيرا عتبه با وجود ثروت و مكنت فراوان هر چه به دستش مي امد به مسكينان و مستمندان مي بخشيد . كساني او را از اين كار منع كردند چون سودي نبخشيد او را يك سال زنداني كردند و نان و آب قليل به او مي رسانيدند تا بلكه رنج و سختي بكشد و از افراط در بخشندگي خودداري كند . پس از يك سال آزادش كردند و قسمتي از اموالش را از او مسترد داشتند .

قضا را روزي زني مستمند نزدش آمد و چيزي خواست . عتبه تمام اموالش را يكسره به آن مستمند ارزاني داشت و گفت :« در آن سختي و گرسنگي كه مرا رسيد سوگند ياد كردم كه چيزي را از سائل و خواهنده دريغ ندارم » حاتم ازآن زمره مردان روزگار بود كه در وجود و سخا كمتر نظير و بديل داشت . هر چه به دست مي آورد جز اسب و سلاح كه آنها را نمي بخشيد چيزي نگاه نمي داشت . عجب آنكه بيش از ده بار اموالش را بخشيد ولي باز به چندين برابر آن دست يافت .

نوار همسر حاتم طايي نقل مي كند كه :« سالي خشكسالي در رسيده قحط غلاً گريبانگير خرد و كلان شده بود . شير دهندگان را شير در پستان بجوشيد و شتران را جز پوستي بر استخوان نمانده و هر مال و ثروتي كه بود نابود شد و هلاك را يقين كرديم .» در يكي از شبهاي بسيار سرد فرزندان ما عبدالله و عدي و سفانه از گرسنگي فرياد مي كردند . حاتم به سوي پسران رفت و من به طرف دختر رفتم و تا پاسي از شب نگذشت آرام نگرفتند . حاتم سخن گرفت و بدان سخن مرا مشغول مي داشت .

مراد او دريافتم و خود را به خواب زدم و چون ديري از شب گذشته بود خيمه بالا رفت . حاتم گفت :« كيست ؟» آن كس گفت :« زني از همسايگانم و از نزد كودكاني كه از گرسنگي فرياد مي كنند مي آيم و پناهگاهي جز تو نمي دانم .» حاتم او را گفت: « آنها را نزد من آر كه خداوند تو و آنها را سير گرداند .» زن برفت و در حالي كه دو كودك در آغوش گرفته بود و چهار تن ديگر گرداگرد او ، بازگشت . حاتم به سوي اسب خود رفت و آن را بكشت و كارد به دست زن داد وگفت :« از آن به كاربر» پس بر آن گوشت گرد آمديم و بريان كردن و خوردن گرفتيم . پس به خيمه هاي قبيله روي آورد و يكايك را گفت :« برخيزيد و آتش برافروزيد » همگي گرد آمدند و حاتم جامه به خود پيچيد و در كنجي بايستاد و مارا نگريست و با آنكه او را احتياج به غذا بود پاره اي از آن گوشت نخورد و چيزي نگذشت كه جز استخوان و سم اسب بر جاي نماند .

پس من حاتم را بر اين كار ملامت كردم و وي گفت :« نوار، از چيزي كه فاني و زوال ناپذير است ملامت و سرزنش مكن ، چه بخيل و ممسك در طريق مال فقط يك راه مي بيند در حالي كه جواد و بخشنده راههاي زيادي مي نگرد .»

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837